غم کاش راه خانهی ما را بلد نبود
هر شب دعا که مستحق دست رد نبود
در من زنی به حال خودش گریه میکند
تلخیِ قهوه ام بجز از فال بد نبود
میخواستم تمام خودش را ، تمام او
در نزد ما اگر چه نود بود ، صد نبود
این روزها برای خودم نذر کرده ام
سردردهای من همه از چشم بد نبود
فرمانروای قلب شکسته ، تو باختی
حقا سزای کور دلی ، گوشزد نبود
تنها در عمق حادثه با گامهای مست
گم کرده راه خانه ، از او هیچ رد نبود
در جستجوی چشمه ی نوری شدم روان
اما نصیب پلک زمین جز جسد نبود
دل کندم از دلی که سزاوار من نبود
غم کاش راه خانهی ما را بلد نبود
زهره فرمهینی فراهانی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 03 تیر 1402 13:56
.مانا باشید و شاعر