وقتی زمستون می رسه از راه
دلتنگیِ من بیشتر میشه
شاید منم، اونی که تنهایی
تو شهرِ برفی در به در میشه
باید میونِ مُردن و موندن
هر شب گرفتارِ دو راهی شم
اونقدر بی تابم از این تردید
که مثلِ اسفندِ رو آتیشم
گاهی یه چیزایی رو می دونی
اما نمیگی چون نیازی نیست
گاهی برای ترکِ یک میدون
راهی به جز این که ببازی نیست
سهمِ من از دنیای اون کم بود
اما عذابِ رفتنش کم نیست
تو این هوا یخ می زنم وقتی
گرمای دستش توی دستم نیست
برف اومد و شال و کُلا کردم
هر جا رو با حسرت نگا کردم
توی دلم گفتم میاد اما
مثل همیشه اشتبا کردم
وقتی زمستون می رسه از راه
حتما یکی از عشق، دلسرده
قانونِ دنیا از قدیم اینه
اونی که میره برنمی گرده
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 24 آبان 1401 11:49
سلام ودرود
اسماعیل سهامی 25 آبان 1401 16:41
بسیار عالی