برای تو میمیرم

#داستانک،،، عصر کم کم جایش را به شب میداد
ولی پاهای او توان رفتن به خانه را نداشت
، درگوشه ای از پارک نزدیکی خانه روی نیمکت
چوبی نشست و به شخم زدن خاطراتش مشغول
شد،یادش آمد چطور برای رسیدن به محبوبش غیر ممکن ها راممکن کرده بود،با یادآوری خاطره خوشی لبخندی محو برلبانش جای خوش کرد، ولی حالا بعدگذشت ده سال آیا هنوز امیوارباشد، به وفای او، حالاکه، جمع شان چهارنفر شده بود، وچقدر خداراشکرمیکرد، بابت این همه نعمت،، تلفنش لرزید وصدای پیامک که بلند شد از خیال بیرون آمد،،پیام رابازکرد عزیز جانش بود، که تذکرداده بود زود بیا بچه تب شدیدی دارد، با استیصال بلند شد، پاهایش با او صادق نبودند، صبح به امید پول خانه راترک کرده بود وحالا دست خالی چگونه رودرروی عیال وفرزندانش شود؟ با داشتن فوق دیپلم کار دولتی نداشت وهرروز برای کارگری برسرمیدان اصلی شهرمیرفت،، اوایل مغازه ای جورکرد ولباس نوزاد میفروخت، ولی بابالارفتن قیمت مسکن، نتوانست، ادامه دهد،، همین دیشب پسرک زیبایش درخواست مقداری پول از او کرده، بود جشن اخر سال تحصیلی بود وبچه ها به یک اردوی سه روزه میرفتند،،با سری فرو افتاده به خانه رسید همسرش دریافت امروز راباید بامردش مدارا کند، مگر رفیق روزهای سختش نبود؟، بالبخندی جلوآمد، وسلام کرد، مرد باتکان دادن سر جوابش راداد، زن دستی به شانه ی مردزد وگفت از چه رو غمگینی؟ همسر محبوبم،، این چالش ها زودگذرند، میپرستمت...!!
باتمامی احساسات زیبا و ماندگارم
با تمام خواسته های به وجود آمده
از اعماق وجودم
با تمام داشته ها و نداشته هایم
دستت را در دست می گیرم
و زمان را متوقف می کنم...
در کوره راه زندگی یار وهمراهت
هستم،
با آوای بلند سر می دهم
ای عشق شیرینم
‌تو آن حلاوت دلنشین منی
قلبم با عشق به تو می تپد
گر تو غمگین باشی، من ز، غمت می میرم، گرنباشی دمی ای ،یارعزیز،،،
من به جان تو از این عمر گران بیزارم،،#صدیقه _جر،،،
ٱرنی کسی بگوید که تو راندیده باشد
توکه بامنی همیشه،، چه تَری،، چه لَن تَرانی؟ #مولوی،

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 78 نفر 96 بار خواندند
صدیقه جـُر (14 /03/ 1402)   | محمدشفیع دریانورد (16 /03/ 1402)   | سیدحسن نبی پور (08 /04/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا