صداے تو
عطرے عجیب دارد
بوے عشق مے دهد در عصر تابستان
خیال مرا گیج مے کند، چون پروانه اے در باد، بلند
صدایم کن
بگذار شهر را عطر تو بگیرد و نام من، را مردم از زبان تو بشنوند
بگذار بوے عشق عصر تابستان شهر را تسخیر کنند
و خیالت در شهر چون پروانه هاے معلق در باد گیج بزند
صدایم کن
عطر صداے تو به من بال مے دهد
این چاے سرد هم ماند و خورده نشد،،
حتما باز هم پشت ترافیڪ همیشگے گیر کردهای.
میدانے جانم، انتظار کشیدن دلهره دارد، دلهره از اینکه نیایی.
اما چشیدن این چاے سرد ترسناڪ است! بعضے چیزها نباید از دهن بیفتند،
چون دیگر طعم گذشته را ندارند، من از خیلے دیر آمدن میترسم.، من از نیامدنت مے ترسم،
گذشت،اما فردا شاید خیابانها خلوت باشد، قرارمان فردا، ساعت صفر عاشقی،
همان کافه همیشگی. کنار همان میز
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 09 بهمن 1402 11:35
درود بر شما