« لرزش اشک »
از غصۀ نگاه تو افتاده ام به چاه
اینجا پر از حکایت و اندیشۀ سیاه
می لرزد اشک از تپش گرم سینه ام
بنگر گدا فتاده در اقلیم پادشاه
من در عبور حادثه درمان ندیده ام
بیمار گونه می روم از تنگه های راه
من مشق عشق خوانده ام اینجا نه جای من
آزاده ، جبر گر بکشد می شود تباه
روح الله اصغرپور
« بار هستی »
بود سنگین مرا دوار هستی
تحمل کردن این بار هستی
به شوق دیدن آن روی دیوار
خرابش می کنم دیوار هستی
اگر قاتل شوم روزی به نفسی
زنم حکم طناب دار هستی
(سبکی تحمل ناپذیر هستی) تقدیم به میلان کوندرا و روح عظیم صادق هدایت
با سلام خدمت دوستان و اساتید بزرگوارم.
شاید دیگر در جمع زیبایتان نباشم.
امید که حلالم کنید.
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 6
کرم عرب عامری 29 مهر 1394 22:00
روح بزرگت را پیش از هر چیزی دیدم
درود بر شما گرامی
بهناز علیزاده 30 مهر 1394 10:17
درود بر شما جناب اصغرپور گرامی شعر بسیار زیباییست
با امید و عشق به خدا شاد زی
احمد البرز 02 آبان 1394 19:56
دادا بیلوردی 03 آبان 1394 18:05
درود بر جناب اصغر پور
لذت بردم از احساستان
باشید و از وجودتان بهره مند شدیم.
نسرین قلندری 14 آذر 1394 13:31
بی نهایت درود
زهرا حسین زاده 29 اسفند 1394 06:01