پنج پارادایم شعر مدرن با رویکردی توتالیتر به قلم: عابدین پاپی(آرام)

پیش نگاه:
دراین گفتارهدف و جامعه ی هدف ما ادبیات و شعر مدرن است که قدمتی صد ساله دارد و این یک قرن خود کافی و وافی است تا که این جریانِ ادبی به دایره ی نقد و بررسی بُرده شود و هر کسی در وسعِ فکری خویش این جریان ادبی پُردامنه وازمنه را در زوایای مختلف با رویکردهایی جامعه شناسانه و روانشناسانه و درسه جنبه ی بنیادی به شرح : 1- جنبه ی زبانی2- جنبه ی فکری و 3- جنبه ی ادبی تمیز، تشخیص و تحلیل نماید تا که صحیح از ناصحیح، سالم از ناسالم و سره از ناسره جدا شده و این جریان فکری به پالندگی زبان و بالندگی بیانِ بهتری در قاموسِ جهانِ شعر امروز دست یابد. شاید درذهنِ برخی از خوانندگان و یا خیلی از خوانندگان این گفتار، این پرسش خطور کند که چرا شعر مدرن و چرا رویکردی توتالیتر که باید گفت من به آشتی تضادها دربین کلمات اعتقاد دارم و هیچ کلمه ای درجهانِ امروز و حتا دیروز بد و یا غیر کاربردی نیست بلکه این سلایقِ فکری و علایقِ رفتاری و فرهنگی ماست که کلمات را بد و یا خوب جلوه داده¬ایم و بی شک دمکراسی واژگان مهم ترین مسئله¬ای است که هنوز درجاده ی ذهن ما هموار نشده است. کلمات یک تولد ، یک حیات و یک مرگ دارند اما این به منزله ی مرگ کلمات نیست. لذا اگر دراین گفتار اعتقادِ ما برآن است که پنج شاعر شعر مدرن به نام: نیمایوشیج، اخوانِ ثالث ، سهراب سپهری ، احمد شاملو و فروغ فرخزاد رویکردی توتالیتر یا تمامیت خواه دارند این به منزله آن نیست که این ها دیکتاتور و یا فاشیست اند بلکه تمامیت خواهی ویا سایر واژگانی از این قبیل درذات و خلق و خوی و خیم ما وجود دارند که تا به اکنون کسی به این واژگان و مناسبات و تناسب و ارتباطِ آن ها با جامعه و هنرمند و احیاناً چه تأثیری در شکل گیری شخصیّت یک شاعر و هنرمند دارند کار نشده که در این گفتار هدفِ ما تشریح همین مباحث است. اعتقاد من برآن است که واقعیّات را باید گفت هرچند که تلخ باشد و همین تلخی بودن در گذر و گذارِ زمان به شیرینی تبدیل می¬شود. جامعه ی ادبی و اجتماعی ما انتقاد پذیر نیست و چون سابقه نقد در این کهن بوم قلیل است لذا زمانِ بیشتری را می طلبد تا که فرهنگ نقد و نقادی در جامعه ی ما به جایگاهِ خاصِ خودش دست یابد. با این مقدمه چنیی که ذکر آن رفت دراین گفتار ابتدا به تشریح شعر مدرن در زوایایی خواهیم پرداخت و من بعد تعاریفی از واژه ی توتالیتر (تمامیت خواهی) خواهیم کرد و بعد از آن مباحثِ مد نظر را در ارتباطِ با این پنج شاعر و درکلِ ادبیات و شعر ایران تصویرخواهیم کرد امید می¬رود خوانندگان با دقت تمام نوع نگاه ها را وارسی و به افقِ دید بهتری دست یابند و بی¬گمان چنین رویکردی که از سوی راقب این سطور مطرح می¬شود خالی از عیب و ایراد نیست و این قلم معتقدم که همه ی ما برای یک جمله ی مانا قلم می¬زنیم که ممکن است با همه ی تلاش هایی که در سیر عمرِ خویش می¬کنیم به همین جمله ی مانا و کلیدی و تعمیم پذیر دست نیابیم.


نگاه یک:
شعرِ نوگرا به انگلیسی(modernistpoetry) یا شعر مدرن به شعرهای نگاشته شده به خصوص دراروپا و آمریکای شمالی درخلالِ سال های 1890 تا 1950 میلادی درسُنتِ ادبی مدرن گفته می¬شود. با وجودِ این که سی. اچ سیسن شاعر و منتقد در مقاله ای تحت عنوانِ: « شعر و صداقت»می¬گوید:« نوگرایی زمان درازی درجریان بوده است . چنین نیست که درحافظه ی زنده ، روزی بوده باشد که نویسندگان جوان و جویای شکستنِ سنت ها و بت ها، سربرنیاورند.» ازجهاتی دیگر، سخنانی صدق می¬کند که نوگرایی درشعر با جنبش نمادگرایی فرانسوی آغاز شده و جبراً با آغازِ جنگ جهانی دوم به پایان رسیده که این سخن نمی¬تواند مطلق باشد بلکه حالتی نسبی را در این زمینه عهده دار است چه این که نوگرایی آغاز و پایانی ندارد بلکه درهر ازمنه از تاریخِ جهان به هر خلاقیّت یا دستاوردی یا فکرآوردی نوزایی گفته اند و نوگرا کسی است که چیزهایی نو را خلق می¬کند و گرایش و بایشِ به نوزایی و نوآوری درهمه ی ابعاد دارد. هرتفکری یا فکرآوردی در هر زمینه در زمانِ خود نو و تازه است و با گذشت زمان ممکن است که کُهنه شود و یا این که قدرتِ جامعه پذیری و تعمیم پذیری به نسل های آینده را هم از خود به نمایش بگذارد. با گذشت زمان تفکر نیز می¬تواند حالتی نوستالژی به خود احساس کند و برخی ازآراء و افکار نیز برای همیشه نو و تازه¬اند چه این که مُفکر(اندیشنده ی) دوراندیش ،با مفاهیم و نشانه ها روشنگرایانه برخورد و تصادم دارد و به عبارتی فوتوریسم (آینده¬گرایی) در افکارش مدنظر و عمل است و نوگرایی نقطه ی عزیمت شعر، به کلماتی توجه دارد که با جهان حال و آینده رابطه ی خوبی دارند.از جانبی دیگر، هر اتفاقی و یا حادثه ای به مانند جنگ و یا زلزله و سایر حوادث مترقبه و غیرِ مترقبه با خود و دردرونِ خود مؤلفه هایی نو و تازه را خلق می¬کنند و جنگ جهانی نیز در دامانِ خود مفاهیمی تازه و مضمون هایی بکر و کارآمد را خلق کرد. نظرِ یک مُفکر یا شاعر به منظرهایی است که در بطنِ این منظرها می¬توان مفاهیمی تازه را ایجاد نمود. بنابراین کشفِ درمعنا مهم ترین چیزی است که درنوآوری تأثیر و نقشی سازنده و باینده دارد. بدین حال، شعر مدرن درایران با سکانداری علی اسفندیاری متخلصِ به نیما یوشیج آغاز شد و سیرِ اندیشگی خود را در بافت، قالب، سبک و شیوه های دیگر نیز تا به امروز ادامه داده است به طوری که ژانرهای متعددی با شاخصه ها و مشخصه های تازه¬ای درشعرِ مدرنِ ایران حضور یافته اند که هرکدام به نوبه ی خود از جایگاه و پایگاه اجتماعی خاصی بهره مند شده¬اند. بنابراین هدف ما در این گفتارهمچنانِ که در مقدمه ی همین گفتار تشریح شد ،بررسی، تمیز، تشخیص و تحلیل پنج شاعر مطرح شعر مدرن ایران است که به عنوانِ منظومه ی شمسی شعر مدرن برآسمانِ ادبیات و شعر مدرن ایران می¬تابند و هدفِ اصلی ما و جامعه ی هدفِ ما شعر و کارکردِ شعر آنها در جامعه نیست که از چه جایگاه و منزلتی برخوردارشده¬اند بلکه هدفِ ما بررسی شخصیّت و سلایقِ روحی و علایقِ فردی این پنج شاعر است که چه استراتژی و رهیافتی درمسیرجامعه و شعرانتخاب نموده¬اند و بی گمان دراین گفتارهدف ما نقد و بررسی شخصیّت های ادبی است نه تخریب و جانبداری که اصولاً این فرآیندفکری با روحیات نگارنده سازگار نیست. به هر رویه ، این پنج شاعرکسی نیستند جزء نیمایوشیج، اخوانِ ثالث ، سهراب سپهری ، احمد شاملو و فروغِ فرخزاد که دربین صدها شاعر نوگرا به عنوان قله های شعر مدرنِ ایران ازآن ها یاد می¬شود و این پاسداشت و گرامی داشت به یک فرهنگ و فرهمند زبانی- فرهنگی تبدیل شده که بعد ازآن ها دیگر اسطوره زایی دردایره ی فرهنگ و ادب بسیارکم رنگ و شاید گفت رنگ و لعابی ضعیف به خوددیده است . لذا دراین گفتار می¬خواهیم که علت و معلول و معلوم هارا مشخص نمائیم و مبرهن سازیم که چه دلایلی باعث شد تا که تنها پنج شاعر به عنوان قله ی شعرمدرن ایران به جامعه ی معرفی شدند. از سویی دیگر مهم ترین مبحثِ که ارتباطِ عمیق و عتیقی با این گفتار دارد و متغیّرِ وابسته ی ما برهمین اصل پایبند است گفتمانی به نامِ توتالیتر است. توتالیتر یا توتالیتاریسم(totalitarianism) و به فارسی تمامیت خواهی اصطلاحی سیاسی است و به شکلی از حکومت و نظامِ سیاسی اطلاق می¬شود که با بهره گیری از قدرت و با اصل ایجاد وحشت درجامعه ، درکلیه ی اموراجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی و آموزشی به شکلی انحصاری و با ایجاد فضای بسته و خفقان دخالت می¬کند . ایجادِ رعب و وحشت در بین مردم تنها از طریق اسحله به وجود نمی¬آید بلکه بخش عمده¬ای از رعب و وحشت در دنیای مدرن از طرقُ افکار و اندیشه حاصل می¬شودبه طوری که افرادی به عنوان لیدرِسیاسی یا ادبی و هنری قدرتِ اجتماعی را به دست می-گیرند و مابقی افراد به طورآگاهانه و یا غیرآگاهانه و ناخودآگاه از تفکر آن ها تبعیّت می¬کنند و تا همیشه دنباله روی تفکر آن ها هستند به شیوه¬ای که سیر اندیشگی خودشان در دیگران استحاله می¬شود و برای نمونه شاعر و یا نویسنده با رویکردی کاریزما و عملکردی کاریزماتیک رفتارهایی عام پسند و مردمی را چه در قالبِ خاص و چه دربافتی عامیانه در بین آحاد و عمومِ جامعه به نمایش می¬گذارد که بخش عمده¬ای از این فرآیندِ فکری با زیر ساخت های سیاسی و زیرلایه ی اجتماع مرتبط و در پارفت است. از جانبی دیگر، ایجادِ رعب و وحشت و یا سرخوشی در بین جامعه به صورتی شمایل می¬بندد که هدف و جامعه هدفی در جهتِ نیلِ به اهدافِ فردی- شخصی با استفاده از رفتاری پوپولیست ( عوام گرا) را در پی و دنبال دارد که این روند در ظاهر نشان از رضایت عامه و خاص را به همراه دارد اما در باطن راه دیگری برگزیده شده که این راه با ساز و کارِ شخصیّت فرد یا افراد نیز در تناسب است. هاناآرنت فیلسوف شهیر آلمانی ، توتالیتاریسم را شکل و شمایلِ جدیدی از رژیم های سیاسی می¬داند که ایجاد وحشت(ترور)فکری و فرهنگی اصل راهنمایی آن است. البته ایجادِ وحشت و ترور درجامعه ی نوگرا و پسانوگرا در شاکله های متعددی تا به اکنون خود را نشان داده که این مهم نیز، با تغییرِ زمان و مکان حاصل آمده است. هرتفکری در زمانِ خود یک یا چند مسیر مشخص را طی می¬کند اما در گذر زمان و با گذشت زمان پوست اندازی کرده و خود را در بافت و ساخت های دیگری نشان می¬دهد که علاوه برتوتالیتر سیاسی ، امروزه می¬توان به انواع دیگری اعم از: توتالیتر فرهنگی ، توتالیتر اجتماعی و توتالیتر ادبی اشاره نمود. توتالیتر فرهنگی – ادبی به آن توتالیتری اطلاق می¬شود که افراد تلاش دارند تا که یک دایره ای را برای خود تعیین و مشخص کنند که کسی جز گروه، طبقه حزب و دسته ی خودشان نمی¬تواند به داخلِ این دایره ورود پیدا کند و به قولِ حافظ : آسوده به کنار چوپرگاری می-شدم/دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت که بی شک خودِ حافظ هم یک رویکردِ توتالیتر را در پیش می¬گیرد و با جامعه و طبیعت عاشقانه حرف می زند اما رندانه و عالمانه رفتار می¬کند.از این که شعر مدرن با رویکردِ این پنج شاعر ارتباطِ تنگاتنگی دارد تردیدی نیست اما درکنار همین پنج شاعر شُعرای دیگری هم برای بقا و تداوم شعر مدرن تلاش و کوشش بسیار نمودند و هرآنچه که واقعی است حقیقی است و هرآنچه که حقیقی است واقعی است . بنابراین واقعیّات را نمی¬توان کتمان کرد و اگر بخواهیم این پنج شاعر را از این قله پائین بیاوریم هرگز چنین چیزی میسور و مقدور نیست. برداشت این که، مدرنیته یا مدرنیسم یک اتفاقی بود که در جهان رخ داد و به مرور زمان خودش را درسایرکشورها به مانند ایران نیز نمایان ساخت و درایران نیز شُعرایی پیدا شدند که علاقه و عُلقه ی خود را نسبتِ به مدرنیته نشان دادندو این پنج شاعر نیز جزء نخستین طیف شُعرایی به شمار می¬روند که در شعر مدرن و نوگرایی سهمی بسزا دارند. به هر روی ، از نظرِ تاریخی دوران مدرن با دوره ی رنسانس آغاز شد و با عصرِ روشنگری و انقلاب فرانسه و ایده آلیسم آلمانی به پالندگی و بالندگی قابلِ تأمل و توجه بیشتری دست یافت و این روند درجهان یک روندگی قابلِ مشاهده داشت که ازآن به عنوانِ گفتار غرب نام می¬برند. این گفتارِ کلیدی توانست درهای فراوانی را که قفل های بزرگی برآن ها زده بودند را بازنماید و دراین دوره فردیت اعتلا یافته و سُنت مورد نقد و نقادی قرار گرفت. فرد با اتکا از سوژه ی دکارتی رویکرد خود را نسبتِ به جهان ازآن واقع گرایی به سمتِ تجرید گرایی و تجدد گرایی و شک اندیشی سوق می¬دهد تا که بتواند به یافته ها و دریافته های دیگری هم دست یابد.
آگاهی فرد از فردیت خود و تأکید برآزادی های فردی و افسون زُدایی و دوران ِعقل گرایی کانتی و عقلِ انتقادی از عمده مؤلفه های همین جهانِ مدرنیته به شمار می¬روند. با این تعابیر و درهمین راستا ، مدرنیته به سایر کشورها نیز تسری پیدا کرد که یکی از این کشورها ایران بود و شعرِ مدرن در ایران با ترجمه ی متون توسطِ مترجمین زبانِ انگلیسی و سایر زبان ها حضوری چشم گیر را به بایش و نمایش گذاشت. بدین حال، هدف ما در این گفتار کاربستی از چراهایی است که مثلن چرا تنها پنج شاعر در شعرِ مدرن طلایه دار و پرچم دارند و سایرِ شُعرا آنچنان جایگاهی ندارند؟ چرا توتالیتر فرهنگی – ادبی به جای دمکراسی فرهنگی – ادبی قدعلم می¬کند؟ اگر بخواهیم اصولی و منطقی به مسئله نگاه کنیم این مهم ریشه درتوتم پرستی و قدیس پروری ما دارد به طوری که در شعر و ادب ما ادب سکاندار نیست بلکه ادبیاتی که بتواند ادب را خوب بیان کند سکاندار است. حرف و حرافی به جای سخن سنجی و سخنوری ایفای نقش می¬کند.افسار طلایه داری به دست کسانی است که می¬خواهند با ادبیات انحصاری برخورد کنند. جامعه ای که سال ها سنگ قله پروری را بر سینه می¬زند به همین سهولت تن به گفت و گو با هیچ کوهپایه ای را نمی¬دهد. در ادبیات ما فرهنگ کلما ت و حرمت کلمات در شعر آنچنان منزلتی ندارد و همیشه سعی ما برآن است که یک واژه را تخریب کنیم تا واژگانِ دیگری که با روحیات و زبانِ ما سرسازگاری دارند را برجسته تر نمائیم. دمکراسی فرهنگی – ادبی یعنی این که فرهنگ در هر بُعدی با ادب همخوانی و همزبانی داشته باشد و این دو یکدیگر را فهم و درک کنند. اگر چه خود ِفرهنگ به معنی ادب و دانش بکار رفته اما ادب می¬تواند زیر ساخت هر رفتار و فرهنگی باشد و تا زیر ساخت های ادبی ساخته نشوند چیزی به نام فرهنگِ پویا و گویا بی معناست. این که می¬گوئیم فرهنگ منظور این نیست که درجامعه ادبی ما ادیب و اهل ادب و یا متونِ ادبی نداریم بلکه مقصود این است که به این متونِ ادبی در بافت و ساختی تازه تر و بر پایه ی مؤلفه ها و شاخصه های روز، التفات داشته باشیم. چرا مدرنیته درایران شعرمدرن را به سمت فردگرایی سوق می¬دهد؟ و چرا تا به امروز شعر مدرن را با همین پنج شاعر می¬شناسد؟ پاسخ واضح است از این رو که بافتار و ساختاری ادبیات و شعر ما کُهن است و تمدنِ ما تحتِ هیچ شرایطی مدرنیته را نپذیرفت . در ادبیات و شعر ما چند پاره¬گی هایی وجود دارد که می¬توان به دو پاره ی مهم به نام فکر و فرهنگ اشاره کرد. ما ایرانیان به آنچه که فکر می¬کنیم نمی¬رسیم بلکه به آنچه که فکر نمی¬کنیم می¬رسیم و مدام در پارفتِ فکری و فرهنگی هستیم. یک موضوع را انتخاب می¬کنیم اما وسواسی فکری و عملی داریم و چون با جهانِ مدرن آشنا نیستیم و یا درست و منطقی این جهان را مطالعه نکردیم بنابراین همیشه دوپاره¬گویی را سر منشأ درکارخود قرارمی¬دهیم. فردگرایی اگر چه یکی از مؤلفه های دنیای پست مدرن است اما درکشورهای تاریخی و آرکائیک و دارای تمدن همیشه بوده است و این گرایش به خود از برای خویشتن خود همیشه بوده و هست. شناخت شناختی یکی از همین مباحث است که در ادبیاتِ ما جایگاهِ خاصی دارد ما در ظاهر شعر مدرن را پذیرفته¬ایم اما در باطن تسلیم خرافات و مباحثی غیر واقعی هستیم.نظر من این نیست که چرا این پنج شاعر در شعر مدرن مطرح هستند و البته براین نظرهم واقف نیستم که همه باید شاعر و یا نویسنده و عالم باشیم بلکه نظر برآن است که شایسته سالاری به جای فردگرایی محل بحث و نظر باشد. اگر استعدادی در من هست شاید دردیگری هم باشد و مهم فرهنگ سازی است. . فرهنگ و ادب را باید ساخت . قرار نیست بی استعدادها در جامعه برجسته شوند به مانند همین کاری که در شبکه های مجازی به مانند اینستاگرام رخ داده است و هر کسی برای خودش بزرگ است و درجهانی که همه بزرگ اند کوچکی وجود ندارد و البته درجهانی که همه کوچک اند هیچ کسی بزرگ نمی¬شود. بزرگی به عقل و اندیشه است و اگر کسی این را فی نفسه دارد بایستی کمکش کرد. حال پرسش این است که در زمان این پنج شاعر چه کسانی به قله ادب رسیده¬اند واگر کسانی را می بینید اغلب از اشرافیتِ تهران بزرگ پُربهره¬اند. شناخت شناسی اینگونه نیست بلکه بایستی یک فرد را از حیثِ تفکر، ایدئولوژی، فرهنگ، زبان و سلایق فردی –شخصی و علایقِ روحی و روانی و نوع باورداشت ها و آداب و رسوم بررسی نمود .شعر یک شورش غیر منتظره از انتظارهاست که بی انتظار منظرها را منظور می¬کند و ناخودآگاه درخودآگاه و خود بی¬آگاهِ شاعر ظاهر می¬شود . شعر خَردی خردمندانه دارد که بی حادثه حادث می¬شود . زبانی پُرشور و شعور دارد که با صلابت تر و با سلامت تر از زبانِ معمولی سخن می¬گوید و در هر زمانی با مشخصه هایی تازه در جامعه خود را به نمایش گذاشته است. شعر دیروز شعر خَرد و معرفت و خیال و احساس بود اما شعر امروز شعر عقل و ذهن و آگاهی است. شعر دیروز شعر عتیق و عمیق بود اما شعرامروز شعر تحقیق است و هر دو راه و مسیری تمامیت خواه را طی کرده¬اند. تمامیت خواهی در ذاتِ همه ی افراد وجود دارد و هرکسی به طریقی آن را کسب می¬کندو یکی از طریق دانش و آگاهی و آن دیگر از طریق بینش و خودآگاهی و آن دیگری از طریق منش و دل آگاهی آن را به دست می¬آورد. تمامیت خواهی یک فرگشت فکری است که در هر فردی با مشخصه ها و شاخصه هایی متفاوت حضور و ظهو رپیدا می¬کند. بی تردید هر کسی دوست دارد دیده شود و تنها راه آن طی کردنِ جاده ی تمامیت خواهی است.توتالیتر یا تمامیت خواهی درسه حالت خود را نشان می¬دهد. نخست تمامیت خواهی که به دنبالِ خود بودن است و تنها به خودش توجه دارد و همه چیز را برای خودش می¬خواهد دوم: تمامیت خواهی که می¬خواهد به تکامل فکری و تعادلِ رفتاری و تعاملِ فرهنگی و ادبی برسد تا که بتواند دستِ جامعه ی هوشمند را بگیرد و سوم: تمامیت خواهی که یک کاری را بدون چشم داشت به اتمام می¬رساند و هدف آن حسن فعلی نیست بلکه حسن فاعلی است و دیگران به جای آن ایفای نقش می¬کنند و خودش درواقع در چرخه ی وجود حذف می¬شود. لذا در جامعه ادبی ما و به ویژه در شعر مدرن گزینه نخست در خیلی از زوایا صدق می¬کند و این مهم اگر چه در نظر چنین نشان نمی¬دهد ولی در عمل چنین چیزی صدق می¬کند. در شعر مدرن ما دو نوع آزادی را مشاهده می¬کنیم: یکی آزادی بیان است. آزادی بیان به معنی آن گونه از آزادی است که شما اختیار تام و تمام دارید تا که درگفتار و نوشتار حرف خودتان را با هر عقیده و روش و شیوه¬ای بزنید و دو دیگر، آزادی عیان است . آزادی عیان بیشتر درعمل خودش را نشان می-دهد نه درنظر و تئوری به طوری که شما نمی¬توانید آزادی عیانِ کسی را با آزادی در شعرش مقایسه کنید چرا که شخصیت خیلی از افراد با شعرشان یکی نیست چرا که هرآنچه که سُروده¬اند با آنچه که برزبان می¬آورند ممکن است یکی نباشد. نظر نگارنده این نیست که حتمن بایستی شخصیت افراد با قلمشان یکی باشد بلکه نظر برآن است که راه و مسیر شخصیّت و قلم یک ادیب و یا هنرمند در خیلی از زوایا یکی نیست و دلیل عمده آن است که تجارب زیستی و زیست تجربی افراد در فراز و فرود است و چه بسا شما دریک روز چند تجربه متفاوت را در کارنامه ی ذهنی خود ثبت نمائید. این که می-گوئیم پنج پاردایم شعر مدرن رویکردی تمامیت خواه دارند و با آزادی بیان و آزادی عیان مخالف اند بدین لحاظ است که تمامیت خواهی بخشی از جاده ی هنری یک نویسنده یا هنرمند است و درجامعه ما و حتا جهان این تمامیت خواهی حالتی دمکراسی ندارد. شعر این پنج شاعر در زمانِ خودشان راه و مسیری متناسب با شخصیت خودشان را طی می¬کرد و بیشتر این پنج شاعر در ادبیات متعهد بودند و این اتحاد در قالبی توتالیتر تعریف می¬شد و البته جامعه ی هدف هم مشخص است اما بعد از مرگ آن ها شعرشان در حالات دیگری درجامعه نمایان می¬شود و افسار شعرشان به دست جامعه ای می¬افتد که کاملاً این تمامیت خواهی را برای خودشان می¬خواهند . شاعر در زمانِ خودش به دنبالِ تمامیت خواهی از برای خودش است و بعد از مرگش این تمامیت خواهی به جامعه منتقل می¬شود و هرکسی برداشت ،کاشت و داشتی به نفع خود از شعرشاعر می¬کند . در شعرهر روشنفکری روشنگری وجود دارد و آزادی بیان را به خوبی تصویر می¬کند زیرا که نظرِ آن به منظرهایی روشنگرانه است اما آزادی واقعی این نیست بلکه شما بایستی هم در تئوری و هم درعمل ثابت کنید که آزادی و آزادگی معیار اصلی شماست. درشعر مدرن ایران نیما یوشیج برجسته می¬شودو لقبِ شعر نو را زا آنِ خود می¬کند اما هوشنگ ایرانی و تندر کیا به چنین منصب و مقامی نمی¬رسند؟ زمانه هر با استعدادی را ُمستعد نمی¬کند بلکه کسانی را مُستعد فرض می¬کند که در معرضِ اتفاق قرار گرفته اند . خیلی ها مستعد هستند اما هنوز که هنوزه درمعرض اتفاق قرار نگرفته اند. فردوسی می¬گوید: توانا بود هرکه دانا بود/ زِ دانش دل پیر و برنا بود و یا مرسوم است که می¬گویند: خواستن توانستن است؟ به نظر شما هر که دانا بود تواناست؟ و یا خواستن توانستن است؟ اگر این طور است پس چرا خیلی از دانایان توانا نیستند و شما هر چه قدر هم توانایی داشته باشید اختیار تام برای انجام کاری را ندارید چون بخش عمده-ای از زندگی جبر است نه اختیار. چرا شاملو شاگرد نیماست اما از نیما جدا می¬شود؟ اگر قرار باشد هرکسی خودش نباشد هر انسانی مستقل آفریده نمی-شُد.هر کسی در جای خود نکوست و این نکویی همان تمامیت خواهی است . به نظرم هیچ واژه¬ای زشت نیست حتا خودِ واژه ی زشت زیرا که اگر زشتی نباشد زیبایی هم نیست. اگر پستی نباشد بلندی نمی¬تواند خودی را نشان دهد.نشانه ها و آدم ها با هم و درکنار هم رشد می¬کنند و دنیا جمع ضدین است. از جهاتی دیگر می¬توان گفت هیچ کسی به تنهایی رشد نمی¬کند و شعر مدرن هم می¬خواستِ که خودش را با دیگرانی از جنس خودش به تصویب برساند.از این نگاه مهم ترین مسئله ای که این پنج شاعر را به شعرِ مدرن معرفی می¬کند نخست توانایی و لیاقت فردی و اجتماعی است و دوم دترمینیسم تاریخی و سُنتی است. تاریخ ادبیات ما آکنده از جبر و سُنت و نزاع است و هرکسی در ذهنِ خود به این تمامیت خواهی فکر می¬کند. نوعی اسطوره سازی و اسطوره بازی در دامان تاریخ ادبیات ما متداول است که به همین سهولت از بین نخواهد رفت و خوب و بد آن را هم ما تعیین نمی-کنیم.جبر تاریخی مهم ترین عاملی است که در معرفی اُدبا نقش قابلِ ملاحظه ای داشته است. تاریخ یک باید دارد و در هر ازمنه افرادی را با صلاحدید خود برای جامعه انتخاب می¬کند و این پنج شاعر نیزحاصلِ فرآبندِ تاریخ اند . تاریخ لباسِ رنگینی از جنسِ تمامیت خواهی دارد که هر کسی دوست دارد این لباس را بپوشد . تاریخ قهرمان پرور است و همیشه دوست دارد برسکوی قهرمانی بوسه بزند. می¬خواهد یک قهرمان را برسکوی ادب بنشاند و سایرین برای آن تا به ابد رژه بروند.تاریخ و سُنت ادبی ما قانونی نانوشته دارد و بی گمان بایستی از این نانوشته ها اطاعت و تبعیّت کرد. قانونِ نوشته عدالت محور و محورِ هم نشینی را می¬پذیرد اما قانونِ نانوشته همان قانون شفاهی طبیعت است که شفاهاً پاییز را به جانِ جنگل می¬اندازد و یا برف را به جانِ زمین می¬اندازد ویا باد را به جانِ درخت می¬اندازد و باران را بر زمین نازل می¬کند. به خوشید می¬گوید که هرروز بایستی از مشرق طلوع کنی و درمغرب بنشینی و این تکرار تا به ابد ادامه دارد و این همان دترمینیسم تاریخ است و به آدم ها می¬گوید تو باید رئیس جمهور شوی و آن دیگر شاعر و شما تا همیشه باید رنج و مشقت بکشید. دیگر نکته دترمینیسم ناتورالیست( جبر طبیعت) است. یکی از بی رحم ترین موالید چهارگانه، طبیعت است و به سهولت شما را از بالا به زیر می¬کشاند و در یک ثانیه کاری می¬کند تا به سوی فرازها پرواز کنید. طبیعت به خودش هم رحم نمی¬کند تا برسد به هم نوعِ خود و به سهولت یک زندگی را تبدیل به مرگ می¬کند و یابه یک مرگ حیات می¬بخشد. من اصولن به رفتارِاومانیستی اعتقاد راسخ دارم و بر این اصل پایبند هستم که در شعر هر شاعری رفتارِ اومانیستی وجود دارد اما باز همین رفتارِاومانیستی درجهتِ نیلِ به تمامیت خواهی است. اگر چه در شعر این پنج شاعر رفتارِ اومانیستی وجود دارد و درون مایه ی اشعارشان اعتراضی- انتقادی هم هست اما درعمل چنین چیزی خیلی محسوس نیست به طوری که مُعَرَّف و مُعَرِّف و تعریف درخودِ همین پنج شاعر تعریف می¬شود. آیا نیما یا شاملو برای کسی غیر از افرادِ هم تبار و هم سنخ و هم جنسِ خودشان یادداشتی و یا دست خطی به عنوان یادگارگذاشته اند ؟ گمان نمی¬رود . رفتارِ این پنج شاعر با شُعرای شهرستانی نه در فرم بلکه در باطن و محتوا چگونه است ؟ آنچه که سراغ داریم به گونه ای است که افرادِ هم معاصر آن ها و بعد از آن به ویژه درشهرستان ها هنوز که هنوزه نتوانسته اند خود را دردایره ی شعر ایران نشان دهند که بخشی ازآن به خود این ها برمی¬گردد و بخشِ دیگر آن عدم امکانات فرهنگی است که در شهرستان ها تا به اکنون احساس می¬شود. یک شاعردمکراتیک به هدف و جامعه هدف اجتماع توجه می¬کند و خودش را فدای جامعه ادبی می¬کند تا ادبیات ساخته شود نه ادبیات را فدای خودش می¬کند تا خودش ساخته شود! شاعر باید دلسوز جامعه باشد و دست دیگران را هم بگیرد. دلسوز به معنی این نیست که شعری را منتشر کنید و سایرین در صف شما قرار بگیرند تا که شاید لقمه ی شعری نصیبشان شود. شاعر دلسوزکسی است که دستِ قلمِ شاعر را می¬گیرد تا خودش را پیدا کند. چرا هنوز هم یک شاعر زن فروغ نشده است آیا تنها فروغ فروغِ آسمان است و دیگران فانوس بی نورِ زمین اند؟ بی شک چنین نیست چرا که شُعرای بسیارخوبی همراه با احساس و صورِ خیال و بسامدِ اندیشه و سرآمد عاطفه وجود دارد که راه و مسیر خود را یاد نگرفته اند. شاعر باید معلم جامعه باشد نه مبلغ جامعه.خیلی از شُعرای ما مبلغ اند و جامعه را برای خودشان تبلغ می¬کنند که در جامعه ی ادبی اکنون از این گونه نمونه ها بسیار است.
نگاه دو:
دیگر مبحثِ بایسته ی نظر و شایسته ی عمل روانکاوی شخصیّت و قلم افراد هنرمند است. هنر نوعی جنون و دیوانگی است و انسان ها در 24 ساعت تنها نیم ساعت حالتی معمولی دارند و شعر کاملاً از خانواده ی جنون است. فروید می¬گوید:« هنر آمال و آرزوهای برباد رفته آدماست.» آمال و آرزوها هرگز دست یافتنی نیستند و تنها ما در مخیّله ی خود این ها را مرور می¬کنیم و تقریبن نوعی خیال پردازی محسوب می¬شوند . هنر و شعر هم خیال پردازی و توهم است. لذا شخصیت و قلم هر هنرمندی نیاز به روانکاوی دارد که این مهم خیلی به جامعه کمک می¬کند اما در جهان و به ویژه درکشور ما تنها یک بیوگرافی فرمیکال از هنرمندان منتشر می¬شود و از جانبی دیگر زندگی نامه ی هیچ هنرمندی به صورت واقعی نوشته نشده است و این فرهنگ سانسور به جامعه ادب و هنر ما لطمه وآسیب رسانده است. در جامعه ی ما روانشناسی و روانکاوی یک عیب مسلم است و اگر کسی تن به چنین کاری بدهد مورد شماتت قرار می¬گیرد در صورتی که چنین نیست و از فردمعمولی گرفته تا هنرمندهمه اختلال روحی و روانی داریم و بی گمان نیازِ به تنظیم و صلابت و سلامتِ سیستم روحی و روانی است و البته هرشخصیّتی در دنیا یکی از مبانی روان شناسی را شامل می¬شود. نیما یوشیچ یک شخصیّت دوپاره دارد که یک پاره¬ای از آن در سُنتِ کلمات طبری زیست می¬کند و پاره ی دیگر آن در تهران به نمادهای مدرن می¬نگرد و مدام فی مابین این دو در پارفت(رفت و آمد) است. معلوم است که شاعری نوگراست اما گاهی هم دلش برای شعر کلاسیک و مثنوی تنگ می¬شود. اوشاعر مدرنی است که در دنیای سُنت به مدرنیسم کلمات فکر می¬کند. همیشه تاریخ ادبیات را در رفت وآمد تعریف می¬کند و قافیه در شعرش نمادی از صلح و آشتی است اما سطرها به یک اندازه قد و قواره ندارند و این نزاع بین سطرها تا به ابد وجود دارد.او جناب پارفت است که در رفت های خود به آمده¬ها فکر می¬کند. پدر شعر نو است اما هر کدام از فرزندانش ساز و آواز دیگری دارند و این یعنی پست مدرنی که هنوز کلماتش به دنیای عقل پست نشده¬اند. او پدری است که این لقب را به هیچ کسی نمی¬دهد ولی همه به دنبالِ کسبِ همین جایگاه هستند و به قولِ نادر شاه نادر در لشکر باید یکی باشد و هرکسی درلشکر نامش نادر باشد باید از دم تیغ سر او را گذراند. فردوسی¬ فردوسِ برینِ شعر فارسی است و تنها اوست که قله دارِادب است. دماوندِ شعر تنها ازآنِ او و مالِ اوست و سایرین کوهپایه اند و به همین خاطر است که دمکراسی در جامعه ی کلمات شکل نمی¬گیرد به همین سبب است که دمکراسی در واژگان بی معناست و به همین دلیل است که شعر مدرن نیمایی و خودِ شخصِ شاملو نیز بر عیله ی آن قیام می¬کند که این قله را ازاو بستاند. ادبیات ما تنها یک قله به نامِ دماوند دارد و مابقی قله ها زیر شاخه این قله اند و همه به خاطر فتح این قله سال هاست که دارند تلاش مضاعف می¬کنند. انسان ذهن است و دیگر هیچ و این ذهنیّت تا به ابد به طور ذهنی ما را عذاب خواهد داد این تمامیت خواهی تا به ابد ما را عذاب خواهد داد چون حتا اگر به قله ی هیمالیا هم برسیم باز این قصه ی پُرغصه وجود دارد که چرا فردوسی نیستیم چرا نیما نشدیم؟! بی تردیدآن ذهنیّتی که از قله ی ادب فردوسی در ذهنِ ما تعبیه و تداعی شده به مراتب بالاتر از رودکی، سنایی، حافظ و سعدی و سایرین درجهانِ شعر است و ذهنیّتی که از نیما در ذهن ما طراحی شده به مراتب بیشتر و والاتر از اخوانِ ثالث ،شاملو و سهراب سپهری و ... است. اخوان ثالث شخصیّتی مغموم و خود بزرگ بین دارد اما منزوی است و مدام در غمِ خود غمناک است. نقطه ی اوجِ و موجِ آرزوهای آن نیل به آرمان های زرتشت و مانی است. در ذهن آن خدایانِ حماسی در هماوردند و زرتشت آن چنان آتشین است که هر خرمنی را می¬سوزاند. او نیز به دنبالِ نیمه ی گُم شده ی خودش در تاریخ است و همیشه ی با زمستانی زندگی می¬کند که بهارش به رنگِ بی رنگی است و پائیزِ آن زرد رنگ نیست بلکه گویا پائیزی با یال های سفید برای زندگی تجویز می¬کند و این تمامیت خواهی تا به ابد بر آرامگاه او فریاد می¬کشد. او شخصیّتی اعتراضی – انتقادی دارد و خودش را به فراتر از هراعتراضی دعوت می¬کند تا که پرسش هایش همیشه بی جواب بمانند.. احمد شاملو یک شاعر و نوآور قابل تأمل است اما شخصیّتی (bipolar disorder) دارد. یک افسرده شیداگون که فقط به خودش می¬اندیشد و جامعه را درخود به تماشاست و به عبارتی حرفشان این است که یا من راست می¬گویم یا قهر می¬کنم . یک برتری طلب به ظاهر سرخوش که همه چیز را برای خودش می¬خواهد و تنها خودش ،راست می گوید و باید همه به کلام او توجه کنند. او به جامعه و به ادبیات مختصِ به فکرِخودش پایبند است نه به ادبیات دیگران و اجتماعِ همه گانی و چنین است که دیگری درمتنِ شخصیّت او درصورتی قرار می¬گیرد که همراهِ با مرامِ شخصیّت او باشد اما برای شعر آن همه سینه می¬زنند و یک عاشقِ کارکُشته که آیدای درونش خلیفه ی آسمان ها و زمین است . یک عاشقِ بی نظیر که هیچ حافظی مثلِ او عاشق نشده و حتا وجود شناختی آن با همه ی عالم و آدم فرق می¬کند. گاهی هیپومانیا ( نیمه شیدا) است و گهی روان پریش و مانیا( شیدا) . سهراب سپهری یک شخصیّت پارانوئید و فوبیا و منزوی دارد . بسیار هراس زده و ترسوست و از چهره ی خودش می¬ترسد تا که نکند در جامعه کار دست او بدهد تا که نکند شعرِ او درجامعه آسیب ببیند و از عرفانش کم شود. او نسبت به عالم و آدم بدبین و بدکین است اما در شعرش می¬گوید آب را گِل نکنید/تا شقایق هست زندگی باید کرد اما خودش شقایقی دارد که درفصلِ زمستان پائیز درو می¬کند . به زندگی شعر اعتقاد دارد و شعر را مهربان ترین مجرد ِدنیا می¬داندآیا این فرد عاقل است یا دیوانه یا مجنونی از جنسِ جنون که هنوز که هنوزه فرهادش متولد نشده است؟ نه مشخص است بودایی است ونه عارفِ ایرانی بلکه عرفانش درخودش بی تعریف ،تعریف می¬شود و شعرش درجامعه ای که تعریفی از این عرفان دارد ، تعریف می¬شود و این خود مسببی است که به پای منبر عرفانی آن از کافر گرفته تا مسلمان و عارف سینه می¬زنند. فروغ فرخزاد برتری طلب و اختلالِ شخصیت نمایشی به ویژه در قلم دارد . او هذیان محور و فرزند آنیّات است و فکر می¬کند با سی سال می¬توان به قله ی قرن رسید. یک لیبرتی است که رهایی را برای خودش برمی¬گزیند اما هیچ راهکاری را به زنانِ ایرانی نمی¬دهد تا که خود را پیدا کنند. او یک توتالیتر و تمامیت خواه ادبی است زیرا که چنان شخصیّتی مجزا را از خود به نمایش می¬گذارد که هیچ کسی به این شخصیت نزدیک نمی¬شود. صاحب پیرنگ ( طرح) در شعر است اما به زنان «تصادف»(یکی از مؤلفه های پست مدرن و کنایه از خودِ تصادف مرگبارشاعر است) را آموخته است. هم آزادی بیان دارد و هم آزادی عیان و درشعرش عاطفه و احساس و دردمندی است اما دردی را برای زنانِ ایرانی پیدا نمی¬کند و تنها می¬گویدکه آزاد باشید شاید که آزادی از دور دست به شما درودی فرستاد. او می¬گوید: « پرواز را به خاطر بسپار/ پرنده مردنی است.» ولی این پرواز سمبولیک هنوز که هنوزه با دنیای رئال درجنگ و جدال است و ای کاش می¬دانستیم موهای نیلوفر جو گندمی است و قرن از کدام ارتفاعِ خدا برگونه ی خورشید نشسته است . فروغ در تمامیت خواهی ادبی خود هر قرنی را با قرونِ خودش مقایسه می¬کند و پروازش شبیه هیچ عقابی نیست او پرنده¬ای است که با پرِ باز بر بال های باز پرواز می¬کند به هیچ بن هیچ و هیچستانِ خیال و آرزوهای بی هدف...راستی او چگونه شاعری است یا در شعور خود به چه مشعوری فکر می¬کند که هنوز در شعور مندی خود شاعر نشده است و یا چه شعوری است که شاعرانه به جنگِ شعرِ بی نقاب می¬رود...
به هرروی، در ادبیات ما همه برای قله ی دماوند در تلاش و تکاپویند واین جنگ و نزاع تا به امروز ادامه دارد. در ادبیات ما شخصِ دومی وجود ندارد و همه دوست دارند اولی باشند ! درادبیات ما من برای خودم بسیار متداول است اما من برای دیگر کم رنگ و سنگ است و اخیراً اینستاگرام جایگزین همه شده و افسارِ رشد را دردست همه ستانده است. فردگرایی به جای دورهمی و جمع گرایی در ادبیات میدان داری می¬کند و اصالتِ کلمه جای خود را به عبارتِ کلمه داده است و این یعنی یک تراژدی غم انگیز که هر انگیزه را درخود می¬کُشد. ادبیات ما پوپولیست محور است با شاخه هایی از درختِ توتالیتر .همه ی افکارها را گول می¬زند تا به گُل برسد و پی آمد آن همین که هر شخصیّتی وارد ادبیات می¬شود در قلمش نوعی چند پارِگی و تضاد وجود دارد زیرا که این ها نگذاشته اند تا که ادبیات و چهره های ادبی خود ِواقعی خود را به معنی واقعی پیدا کنند. کسی که دربین خودِ کاذب و خودِ واقعی اش در پارفت است به همین سهولت خودِ واقعی خویش را پیدا نخواهد کرد. گاهی دوست داریم سهراب سپهری باشیم و گاهی دیگر به فروغ نگاه داریم. گاهی دوست داریم فردوسی باشیم و گاهی دیگر نیما را برای شعر می¬پسندیم و این چندپارگی ها هیچ پاره¬ای از شعر را مداوا نمی¬کنند و این آموزش غلط و مُغلط ریشه در ادبیاتِ پوپولیستی و توتالیتر ما دارد. تا زمانی که به دیگران فکر می¬کنیم خودِ ما در دایره ی بررسی و وارسی نیست و این مهم خود عاملی است که از خود دور می¬شویم و به دیگری می¬پیوندیم . فلانی جایزه ی نیما را گرفت و آن دیگر جایزه ی شعر شاملو را اخذ کرد . استاد بدیع الزمان فروزان فرمی¬گوید:« گیرام که شدی سعدی / یک وجودِ تکراری هستی.» اما نام خودش بدیع الزمان است! باورکنید تمامِ ادبیات ما آکنده از تضاد و پارادکس است و هیچ کسی خودش نیست حتا راقب این سطور که من باشم بلکه دیگری است و یا بر علیه خودش حرف می¬زند و این یعنی حرکت به سوی واپس گرایی که گرایش ما را به سوی آوانگارد کُند و سُست می¬کند. با جریان شناسی شعر مدرن ایران درمی¬یابیم که نیما تز بود و افرادِ زیادی درون تز آن شدند و شاملو نیز آنتی تز نیما شد و درون تزهایی را تشکیل داد و سایرین نیز ژانرهایی را خلق کردند که ان ها نیز به دنبالِ تثبیت تز و درون تز هستند و در این وسط شما از شعر کلاسیک به سکانداری رودکی، سنایی و فردوسی گرفته تا شعرِ مدرن امروز به سردمداری نیما یوشیج و شاملو چیزی به نام سنتز نمی بینید. شعرزمانی پیشه و ریشه دارد که از تز و آنتی تز به سنتز برسد . این نهاد و برابر نهاد چیزی جز توتالیتر نیست و مهم ترین حرکت در جهتِ نیلِ به پالندگی و بالندگی در شعر سنتز است . سنتز هم نهاد و هم برابرنهاد را با هم آشتی می¬دهد و در جنگِ بین تز و آنتی تز سنتز به وجود می¬آید و پیامدی سازنده دارد و از دانش ، بینش و منش این دو می¬توان به بایش و نمایشی دمکراتیک دست یافت . در سنتز تعادل و تعامل با همه ی طبیعت و جامعه از برای ادبیات وجود دارد اما در تز و آنتی تز اگر چه تعادل و تعامل وجود دارد اما این تعامل به نفع وسودمندی ادبیات ِخویش است نه ادبیات فراگیر. شعر مدرن به همه ی داده ها و باده ها توجه می¬کند نه به داده و یا باده¬ای که شرابِ شرنگ و جامِ انگبین اش تنها کله ی خودش را مَست می¬کند . در ادبیات و شعر ما هر کسی طبقه ی خودش را می¬نویسد به مانند رضا براهنی که خودکارش خودنویسی برجسته دارد و این منِ شخصی – فردی جوابگوی منِ اجتماعی مردم نیست. شاعر بایستی به منِ اجتماعی جامعه توجه و التفات داشته باشد . با طبقه باش اما بی طبقه نه بی طبقه اما با طبقه! باید مشخص کرد که چه مشخصه هایی مدنظر ماست و اگر هم بی مشخصه به دنبالِ مشخصه ها هستیم باز لازم است که منِ اجتماعی را به منِ فردی ترجیح دهیم تا که جامعه در سازِ ما بتواند آواز شود. هرکلمه ای درکتاب جایگاه و منزلتی معنایی دارد و نویسنده و شاعر نیز به نوبه ی خود به مانند یک کلمه صاحب مقام اند و کسی از کسی دیگر بزرگ تر نیست . بزرگ آنست که همه را برای هَمِگانی خود بزرگ بداند. پس نتیجه می¬گیریم که هَمِگانی هَمِگان بالاتر از هر «هَمِگانی» است.

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 29 نفر 50 بار خواندند

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا