فرآیندی به برآیندِِِ باشعوری و بی شعوری به قلم: عابدین پاپی(آرام)

باشعور کسی است که
از بی شعوری خودش دفاع نمی¬کند!
«پاپی»
ریشه ی کلمه ی شعورشعر است.شعر به معنی سُرایش و آمایش و پویشِ ذهن درجهتِ نیلِ به پردازشی خیال برانگیز و معقول است. به کسی که احساس و تخیّل و صورِ خیالِ گُسترده و بسامدی دارد شاعر می¬گویند. کسی که ذهنِ سیال و با کمال و بالی دارد و می¬تواند به آسمانِ خیال پرواز کند وچنان عقابی تیز چنگ و بال، واقعیّت ها را شکارکند.رفیقِ شفیقِ کلمات و مفاهیم و تصاویر است و به سهولت با آن ها درتعامل و تأمل و گُفت و گوست و زبانِ کلمات را خوب می¬فهمد . کسی است که درعواقبِ امور می¬اندیشد و راهِ صحیح را برمی¬گزیند باشعور می¬گویند.با شعور کسی است که آگاهی و شناختِ دقیقی از خود و محیطِ پیرامون دارد و نسبتِ به تعاملِ با دیگران همه چیز را رعایت می¬کند. با شعور قدرت تشخیص ، تمیز و تحلیل مسائل و مقاصد و محافل را دارد و به خوبی شخصیّت آدم ها را می¬شناسد. او درخلوتِ خودش به خودش احترام می¬گذارد و برای فرهنگ شخصی خودش درتنهایی خویش قرب و منزلتی را قائل است و با نوعی خودشناسی کامل و طمأنینه واردِ عرصه ی شخصیّت دیگران می¬شود. مرز شناس است و قدرتِ تدبیر و اندیشیدن دارد و با دانش، بینش و منشِ خاصی با مسائل و رویدادها و رخدادهای زندگی تصادم دارد. از هوش و ذکاوت و احساس و حسِ تشخیصِ بالایی برخورداراست. مُجرب و کارکُشته و پُخته عمل می¬کند و با منِ فردی –شخصی خودش دوست و رفیق می باشد و منِ اجتماعی جامعه را به خوبی تشخیص و تمیز می دهد و به منافع شخصی توجهی ندارد بلکه التفات و تمرکز آن برروی منافع جمعی است. با فهم ودرک است و درد و دردمندی جامعه را درهمه ی ابعاد می¬فهمد. فهمِ مشترک با دردِ مشترک و واحدی با محیطِ پیرامونِ خود دارد و برای انسانیّت خود و جامعه زندگی می¬کند. او بسیار آگاه است و درپی آگاهی خودش است تا که به آگاهی جامعه درجهتِ نیلِ به گویایی و پویایی کمک نماید. نسبتِ به مسائلِ جامعه منطقی و معقول برخورد می¬کند و ذهنیّتی سالم و کامل دارد. درآنالیز و هرمنوتیک مفاهیم اجتماعی و طبیعی و مفهوم شناسی زبان و فرهنگِ جامعه هوشمند و روشمند عمل می¬کند و همیشه به دنبالِ هدف و جامعه هدفِ مستقل و مکملی است که این هدف و جامعه هدف او را به اکمال و تکامل برساند.
کلمه ی بی شعوری دقیقاً درمقابلِ شعور قد علم می¬کند. بی شعور به کسی می¬گویند که فاقد آگاهی و شناخت از خود و دیگران است. بی شعور کسی است که هیچ کدام از مؤلفه های فردِ با شعور را ندارد. به کسی که احمق، ابله، بی ادراک و فهم، بی فراست، خنگ، سفیه، کودن، نادان و نفهم است بی شعور می¬گویند. کسی است که بی خرد است . با شعور و فهیم نیست و مسائل را نمی¬تواند تمیز ،تشخیص و تحلیل کند. فردِ بی شعور نه خودش را می-شناسد و نه از محیطِ پیرامونش با خبر است. نسبتِ به رفتارهایی که می¬کند آگاهی ندارد . فکر می¬کند که خیلی می¬داند بی که بداند دردریای نادانی خود غوطه ورشده است . هرچقدر به او محبت و مهربانی می¬کنید قادرِ به تشخیص آن نیست زیرا که ذاتاً احمق است و بزرگترین حماقت قانع کردن ِ یک احمق است. وقتی از دانایی صحبت می¬کنید درنظرخودش را دانا می پندارد اما درعمل بزرگترین نادان است . مفاهیم را از هم تشخیص نمی¬دهد و قدرت شناختِ آن از جامعه و رفتارها و زبان و تفکر جامعه ضعیف است. فردِ بی شعور با خودش هم اغیار است و به خاطرِ همین است که درک و فهمی از دیگران ندارد. نوعی جهان بینی موشی و محدود دارد که بیشتر طولِ زندگی را می¬بیند و با عرضِ زندگی بیگانه است و دایره ی لغاتش بسیارکم است .او فاقد دانستن و دانستنی است و یا حداقل دانسته هایی را می¬داند که دردی ازجامعه را درمان نمی¬کنند. پنداشت آن از خود و محیطِ پیرامونش محدود است و فاقد خودباوری است اما همیشه ناقد دیگران است! و بیشتر به جای خودباوری به خودداوری توجه می¬کند. خودش را به مانند فردِ با شعور پیدا نکرده و درواقع به آن خودِ واقعی اش نرسیده است. فرق بینِ فردِ با شعور با بی شعور درآن است که باشعوربه خودِ واقعی اش نزدیک است اما فردِ بی شعور خودِ کاذبش را تقویت و حمایت می¬کند. باهوش نیست و گیرایی آن بسیار ضعیف است. ممکن است سال ها زندگی کند اما تعریفِ درستی از زندگی خودش ندارد. بیهوده گویی و یاوه گویی می¬کند و درتلاش است تا که خودش را مثبت و مفیدفایده برای جامعه جلوه نماید. با بدفرهنگی رابطه ی خوبی دارد و فرهنگ را به خوبی تشخیص نمی¬دهد. همیشه به دنبالِ فرافکنی است و سعی می¬کند تا که خطا ومشکل و معضلاتِ خودش را به گردنِ دیگران بیندازد. هرگز قادر و توانِ این را ندارد که بگوید درفلان کاراشتباه کردم و از عذرخواهی و فرهنگِ تواضع و صداقت تنفر و انزجار عجیبی دارد و کاملاً با کلمات و مفاهیم اجتماعی قابلِ توجه مشکل دارد. جامعه ستیز و برتری طلب بی هویت است و معلوم نیست چه نوع هویتی دارد از این رو که، خودش درجامعه آسیب دیده و از بنیادِ تربیتی و آموزشی قابلِ توجهی برخوردار نیست و به همین سبب با جامعه درنزاع و خصومت و مبارزهِ منفی است . با شعور کسی نیست که مرتب و منظم و اهل کار و زندگی است و البته مال و اموالِ بسیاری دارد و درواقع ثروتمند و متمول است و از جایگاه و پایگاهِ فرهنگی و اقتصادی خوبی برخورداراست بلکه با شعور کسی است که به شناختِ از انسانیّت خودش بیشتر پی برده و از رفتارهای خودخواهانه و خود پسندانه و حتا جامعه پسندانه احتراز می¬کند. با شعور کسی است که چه درمحیط کار و چه درمحیطِ دوستان و خانواده خودش را یک انسان به مانند سایر انسان ها می¬داند. برتری طلبی و سواد و حتی دانش و تحصیلِ بالا به منزله ی با شعوری نیست چرا که ممکن است همین سواد و دانش و علم و آگاهی در راهِ غیر انسانی و اخلاقی صرف شود. اگر جان کسی را برای خانواده-اش نجات دادید با شعور نیستید بلکه جان کسی را نجات دهید که می¬تواند جان جامعه را نجات دهد. به کسی احترام بگذارید که احترام خودش را دو دستی به جامعه تقدیم می¬کند . به کسی احترام بگذارید که واژه ی احترام را خوب می فهمد. اگر به کسی سلام کردید و جواب سلامِ شما را داد این به معنی باشعوری محض نیست بلکه زمانی شما با شعور هستید که سرشت و جوهره ی زلال و پاکی داشته باشید و بدون چشم داشت و خالصانه و به دوراز منفعت به دیگران احترام می¬گذارید. خیلی از تعاملات و مناسباتِ اجتماعی به خاطرِ مطالبات فی مابین است و منافع شخصی و اجتماعی مهم ترین عامل درارتباطات است . فکر نکنید اگر دکتریا مهندس و نویسنده شدید با شعور هستید. دکتر بودن به معنی شعور نیست مگر این که دراین مسیرِ تحصیل، هدف و جامعه ی هدف شما غیراز خدمتِ به خلق چیز دیگری مدنظر نباشد. تا زمانی که چیزی را تجربه نکردید خودتان را با شعور ندانید چرا که ممکن است با تجربه کردنِ آن چیز بی شعور شوید. آدم ها خیلی زود رنگ عوض می¬کنند و همیشه زندگی درعالم توهم را دوست دارند و با واقعیّات سرِ سازگاری ندارند. ممکن است فقیر و مستمند باشید اما هوش و حسِ تشخیص داشته باشید و حقِ دیگران را به خوبی بفهمید اما با ثروت مند شدن چه بسا حسِ تشخیص خود را از دست بدهید. حسِ تمیز و حسِ تشخیص دو عنصرِ فرآرونده درجهتِ نیل به باشعوری است. اگر نسبتِ به خود و جامعه و حتا طبیعت حسِ تمیز و تشخیص نداشته باشید قطعاً به دایره ی بی شعوری نزدیک تر می¬شوید. شاعر بودن به منزله ی با شعوربودن نیست بلکه این شاعر شدن است که شما را دچار صیرورت و پوست اندازی می¬کند. درزندگی باید لباس های بسیاری را پاره کرد تا که به یک لباس نو دست یافت. نوگرایی با فکر، اراده ، شعور و عقل به دست می¬آید اما هر با اراده¬ای هم نمی-تواند عقلِ خودش را اراده کند. اداره کردن اراده ی خود و جامعه مهم ترین باشعوری است. انسان زمانی بی شعوری خودش را می¬فهمد که درمعرض اتفاق و رویداد قرارمی¬گیرد و یا منافع شخصی آن به خطر می¬افتد. به نظرم از منافع و حقوقِ خود گذشتن بالاترین باشعوری است. شما حتماً و بارها سوارِ مترو و یا اتوبوس شده¬اید و یا سوارِ تاکسی محله شده¬اید و یا درصفِ نانوایی مانده¬اید و یا بارها هنگام رانندگی ممکن است که حق شما را ضایع کنند . اگر نوبت خودتان را به دیگری دادید و یا حداقل نوبیت خودتان را رعایت کردید درواقع باشعور هستید و اگر درمترو چنان یکدیگر را هل می¬دهید که انگار تقدم باشماست و دیگران حق و اجازه ی نشستن ندارند بدانید که بی شعور هستید . اگر سوارِ تاکسی محله شدید و حتماً پافشاری می¬کنید که جلوی تاکسی بنشینید بدانید که کم شعور هستید. اگر دیدید که می-خواهید درهرکاری برنده شوید و یا درهیچ موضوعی کم نیاورید بدانید که باشعور نیستید. اگر خودتان را معصوم ترین آدم و با اخلاق ترین آدم خانوده جلوه می¬دهید اما درواقع این آدم نیستید بدانید که به شعورِ دیگران توهین کردید. بی شعوری یعنی این که شما به شعورِ دیگران توهین می¬کنید. طرفِ مقابلِ شما آدم آگاه و با شخصیّتی است و شما از شخصیّت و فرهنگ آن سوء استفاده می¬کنید و این یعنی توهین به شخصیّت و شعورِ فردِ مقابل که درعینِ حال از شما آگاه تر است. سعی نکنید دیگران را احمق فرض کنید و خودتان را دانا و باخرد چرا که ممکن است طرف مقابل از شما داناترباشد. خردِ شما را آدم های باشعور تشخیص می¬دهند و نیازی نیست خردِ خود را تبلیغ کنید.مشک آنست که خود ببوید / نه آنکه عطار بگوید. اگرگُلِ وجودِ شما بوداشته باشد خودش را نشان می¬دهد نیازی به تبلیغ بوی گُلِ خود ندارید. اگر آگاهانه به حقوقِ دیگران تجاوز می¬کنید بدانید که بی شعور هستید و اگر ناآگاهانه به حقوقِ دیگران تجاوز می¬کنید بدانید که قدرت فهم ودرک شما پایین است و به سهولت می¬توانید فهم و درک خود را تقویت کنید تا به باشعوری خود نزدیک شوید. باشعوری و بی شعوری دو عامل مهم و کارآمد درزندگی انسان ها به شمار می¬روند و دقیقاً نقطه ی مقابل هم هستند. اگر چه دنیا جمعِ ضدین است و باید درمقابلِ زشتی زیبایی باشد و درمقابلِ سختی هم آسانی قرار دارد و درمقابلِ بلندی یک پستی قد علم می¬کند و اصولاً جهان تبدیلِ به یک مدینه ی فاضله نمی¬شود و همیشه خوب و بد وجود دارد و شاید این خصلت و سرشتِ طبیعت باشد اما برای بهتر زیستنِ درجهانِ معنا و برای نیل به معانی خویش باید سعی کنیم به سمت خوبی ها و شعور سوق یابیم که درزندگی ما این دو تأثیر به سزایی دارند. فرق بین یک شخصیّت بد با یک شخصیّت خوب دربدی و خوبی آن ها نیست بلکه درنوعِ رفتاری است که درجامعه به بایش و نمایش می¬گذارند. اگر بدی شما به دیگری آسیبی نرساند شما بد نیستید و اگر خوبی شما به دیگران خوبی نرساند درواقع شما بد هستید. آدم ها تشنه ی خوبی و زیبایی و شعورند و همیشه دوست دارند ایده آلیسم فکرکنند و این طبیعتِ انسان های معمولی است و چه بسا افرادِ خاص هم عاشق رفتارخوب هستند. مهم ترین ویژگی بدی یا زشتی و حتا شعور این است که درمقابلِ خوبی – زیبایی و شعور قرار می¬گیرد و باآن مبارزه می¬کند. اگر شما درمیدانِ مبارزه با کسی مبارزه نکنید درواقع مبارز نیستید و مبارزه با شکست و پیروزی و برد و باخت معنا می¬گیرد. مبارزه زمانی واقعیّت پیدا می¬کند که شما با کسی مبارزه کنید . پس هیچ چیزی دردنیا بدون دلیل خلق نشده و همه چیز به هم وصل و دریک اصلِ اصیل مشترکندکه آن نیازو رازِ بقاست. انسان مجموع ای از نیازهاست و موجودی اجتماعی است که نیازهای خود را از محیطِ پیرامونش دریافت می¬کند. من بی شعوری را تجویز نمی¬کنم اما بدونِ بی شعور شعور هم تنهاست و معنای خود را نمی¬تواند پیدا کند و حتا بدونِ شعور هم بی شعوری نمی¬تواند خودش را به نمایش بگذارد. هرگر دنیا گلستان نمی شود ولی نمی¬دانم چرا درباغستانِ گُل همه ی گُل ها درکنارِ هم زندگی می¬کنند. خورشید و ماه و ستارگان با هم دوست اند پس آدم ها هم می-توانند با بدی ها و خوبی های یکدیگر کنار بیایند و درآن جاست که باشعوری رقم می¬خورد. اگر تفاوت دیگران را فهمیدیم درآن جاست که فهیم هستیم. تفاهم با درکِ تفاوت ها و پذیرفتنِ تفاوت های همدیگر به دست می¬آید. اگر به بدی دیگران احترام گذاشتیم درواقع شعوری از خود نشان داده¬ایم و اگر خوبی دیگران را کتمان کردیم درواقع شعور خودمان را زیر سئوال برده¬ایم. اگر به ندانستن خودمان پی بردیم به منزله ی نوعی باشعوری است و اگر دانا بودیم و ازدانایی خود سوء استفاده کردیم بدان که گام دردنیای بی شعوری گذاشته-ایم. با شعور و بی شعوری آدم ها ریشه درطبیعت و اجتماع و تربیت خانواده ها دارد. دترمینیسم اجتماعی و جبر تاریخ دو عامل مهم درپیدایشِ با شعوری و یا بی شعوری است. اگر آدم ها درزندگی قدرت اختیار و انتخاب داشته باشند درواقع خودشان را به خوبی پیدا می¬کنند و اگر جبر درزندگی آن ها حاکم باشد و آزادی به معنی واقعی نباشد شاید شعور آن ها به حاشیه کشانده شود و به سمت بی شعوری هدایت شوند. آموزش فکر و پرورش زبان و شناخت پیدا کردن از مسیر زندگی جامعه از عواملِ مهمی اند که شعور را به شما تزریق می¬کنند. آدم هایی که بیشتر مطالعه و کتاب می¬خوانند بیشتر می¬فهمند و حداقل با بی شعوری خود کنار می¬آیند و آدم هایی که کتاب و مطالعه درابعادِ مختلف زندگی و جامعه ندارند درواقع از خودشان و با خودشان اغیارند و این اغیاری و بی خبری از خود به مرورِ زمان به جامعه آسیب های پُر شیب و نشیبی می¬رساند. دیگر نکته عدم رخ دادنِ انقلاب فرهنگی و انقلاب صنعتی درکشورهای جهان سوم است که جوامع دراین کشورها هنوز به آن گویایی زبان و پویایی فرهنگ و صنعت ِ قابلِ توجهی نرسیده¬اند. پویایی انسان با گویایی زبان و فرهنگ و صنعت به دست می¬آید. دگرگونی و از گونه ای به گونه ی دیگر درآمدنِ جوامع خود عاملی است که آگاهی و خودآگاهی را دررگ های جوامع جاری و ساری می¬کند. بارها دیده¬ام که درمجالس عمومی و خصوصی افراد وقتی دورِ هم می¬نشینند بیشتر دوست دارند شرابِ بی شعوری را بنوشند تا که درمستی آن سیر کنند. بی خیالی و بی منطق بودن و غیرِ معقول برخورد کردن با خود و اجتماع ریشه در بی شعوری دارد. جامعه ای که رشد فرهنگی و اقتصادی نداشته باشد هرگز خودش را پیدا نخواهد کرد و چون با خودش اغیاراست بی شعور می¬شود. اگر چه خود ِتکنولوژی و فناوری هم پی آمدش درجوانبی بی شعوری است چرا که نظام سرمایه داری همه چیز را خراب کرده است. وقتی دنیای فردگرایی و توجه به فردیّت خود محلِ بحث باشد دیگر چیزی به نام دورهمی و جمع گرایی و توجه به مؤلفه های انسانی بی معنا می¬شود. اصالتِ پول جای اصالتِ انسان را گرفته است. یک زمانی خدا باوری بود و فلاسفه به جای آن اصالت انسان و ماتریالیسم و انسان گرایی را مطرح نمودند ولی با حضور جهانِ پست مدرن همه چیز اپوخه وار شد و فردگرایی و آنارشیسم متداول شده که این شرحی تکمیلی برجهانِ مدرن که تمامِ مفاهیم مدرن را زیر سئوال برده چیزی جز بی شعوری نیست چرا که چون جهان و علم به پایان رسید عُقلای علم و فلسفه برای این که تنها نمانند و درواقع حرفی به هر جهتی برای گفتن و گفتن هایی برای حرف داشته باشند درصدد برآمدند تا که درمقابل هر واژه¬ای از دنیای مدرن یک واژه ی مخالف خلق کنند و به آن بپردازند به طوری که درمقابل نظم بی نظمی را آوردند درمقابل اراده بی اراده گی را مطرح کردند . درمقابلِ طرح تصادف را آفریدند . درمقابل شعور بی شعوری را باب کردند . درمقابل متافیزیک پاتافیزیک را خلق کردند. درمقابل اخلاق بی اخلاقی را رواج دادند و درکل به همه ی مفاهیم دنیای مدرن حمله ورشدند و جهان را معلق درهوا گذاشته-اند و مخالف با پایه و فونداسیون جهان مدرن هستند.شما زمانی پُرمعنا می¬شوید که به دنبالِ معانی طبیعت و جامعه هستید پس فردگرایی نمی تواند به معنای شما معانی دیگری را تزریق کند. دربی شعوری همیشه دیگری درمتن شما غایب است و آدم ها تا با هم تعامل نداشته باشند به مقوله ی شعور نخواهند رسید. وقتی فرهنگ گفت و گو نباشد و جبر و لودگی و تلخک بازی جای آن را بگیرد بی تردید به شعور جامعه توهین خواهد شد. جامعه یک شعور دارد که همه چیز را می¬فهمد اما اگر شعورش را زندانی کنیم مطمئناً بی شعورمی¬شود و مثل یک مارِ زخمی به دنبالِ نیش زدن دیگران است. اگر خوب دقت کرده باشید برخی از سریال ها و فیلم های ایرانی به دنبالِ ترویج بی شعوری درجامعه هستند. تحتِ هرشرایطی و به هرقیمتی که شده نمی¬توان جامعه را خنداند. وقتی جامعه گُل و بلبل نیست شما نباید به دنبالِ نقاشی کردنِ گُل و بلبلِ مصنوعی برای جامعه باشید و این تزریق مسکن وارمقطعی و زودگذر است و بعد از مدتی دوباره درد شروع می¬شود. درسینمای ما باید درمان را پیدا کرد نه درد را. پاشیدنِ نمک برزخم جامعه به منزله ی درمان دردِ جامعه نیست. درسینمای ما درد بسیار است اما دردمند به ندرت پیدا می¬شود. هرکسی به دنبالِ پُرکردنِ جیبِ خودش هست . عالمانه بسیار حرف می زنیم اما عاشقانه رفتار نمی¬کنیم و این یک تراژدی اسفبار است. برای مثال: جناب آقای مهرانِ مدیری به خاطرِ این که جیبِ خودش را بیشتر پُر کند به دنبالِ ترویجِ بدفرهنگی درجامعه است . من درآوردی های مهران مدیری درسریال طولانی برره و سایر کارهایش که جامعه فکر می¬کند این کارگردان واقعیّات جامعه را به تصویر می¬کشد درواقع جز ترویج بی شعوری چیز دیگری را به جامعه تزریق نمی¬کند. طنز به معنی بهبود بخشیدن و به صلابت و سلامت رساندنِ روح و روانِ مردم است. یک تیغ جراحی است که اگر چه می¬بُرد اما پی آمدش سلامتی و بهبودی است. حالا سئوال این جاست که اگر امثالِ مدیری ها به دنبالِ بهبود روح و روان جامعه بودند پس چرا روانِ جامعه به این روز افتاده است. پس چرا واقعیّت چیز دیگری است. پی آمد یک هنر باید کارساز و کارآمد باشد و خودش را درجامعه به خوبی نشان دهد. فلسفه ی زندگی آدم ها با خنداندنِ مقطعی درست نمی¬شود. باید به خوبی فهمید که درد جامعه را چه تبسمی مداوا می¬کند . تجویز کردن قرص مسکن برای جامعه جز فاجعه و بیماری های روحی و روانی چیز دیگری را دربرندارد. البته سیاست همیشه دوست دارد که جامعه را مریض کند تا پول بیشتری به جیب بزند. جالب است که این ها دستشان درجیب مردم فقیر و بداقبال جامعه است . این مرفه پرورانِ بی درد هرگز دردی از جامعه درمان نخواهند کرد و آنقدربه شعور جامعه توهین کردند که جامعه شعور خودش را از دست داده است. جای تعجب است به راستی جایگاه هنرمند کجاست. هنرمند واقعی درجامعه ی ما کسی است که در گردابِ فقر و فلاکت دست و پا می¬زند و حالا می¬خواهند از همین هنرمند فقیر برای هرکاری پول دریافت کنند. به راستی هنرمندی که نه کار دارد و نه آزادی و مسکن چگونه می¬تواند به حضرات پول پرداخت کند. شما وقتی آکنده از گریه هستید چگونه می¬شود با لودگی و گونه های زبانی بی مصرف و بی بنیاد فرهنگ شما را خنداند. واقعیّت جامعه را باید با لباسِ حقیقی تصویرکرد نه لباسِ واقعی . هرواقعیّتی با واقعیّت درست نمی¬شود بلکه نیازِ به ریشه-یابی حقیقت آن را دارد. حسِ تشخیص مطالبات جامعه و هزینه دادنِ برای جامعه کاردشواری است و آنانکه واقعیّات جامعه را درقالبِ حقیقت بیان کرده¬اند سهمی جز مرگ درانتظارشان نبوده است. به نظرم مهم ترین بی شعوری زمانی درجامعه رخ می دهد که با زبانِ لودگی شما جامعه را می¬خندانید و از زبانِ اصیلِ خودش او را دورمی¬کنید. احتراز از اصلِ زبان و وصلِ فرهنگ و تمایل به سمتِ لودگی و مسخره گی بدترین بدفرهنگی است.

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 97 نفر 160 بار خواندند
عابدین پاپی (22 /01/ 1403)   | محمود فتحی (23 /01/ 1403)   | پارسا . (02 /02/ 1403)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا