پسگفتاری ازگُفتارِ زندگی (بخش دوم) (اتیمولوژی علمی و عملی زندگی ) به قلم: عابدین پاپی(آرام)

زندگی همیشه سرمیز دانش و بینش مورد واکاوی قرارگرفته و خواهد گرفت و دراین خلاء، فیلسوفان و متفکران تئوکراتیک با ارائه اهدافی به معنای زندگی پرداختند: افلاطون پیشنهاد می¬کند آگاهی بدست آورید ، ارسطو تمرین فضیلت داشتن را پیشنهاد می¬کند و رواقیان، شکیبایی روانی و خودکنترلی را پیشنهاد می¬کنند. امروزه فیلسوفان با توجه به نظریه اگزیستانسیالیستی زندگی را پوچ می¬دانند، اگر چه آن ها به ما می¬گویند باید هدفی برای زندگی پیدا کنیم تا ارزشی برای خودمان در دنیایی متفاوت بسازیم؛ اما اگر زندگی فقط یک سفر از رحم به آرامگاه است، آیا چنین معنی به مسافر اجازه می¬دهد در پایان سفر احساس کند ارزش دارد ؟ شاید فرضیه ی ایوان تیرلر و جوگریفین در این مورد بتواند کمک کننده باشد آن ها بیان می¬کنند که ما با نیازهای تکامل یافته¬ای که رضایت از محیط پیرامون به دنبال دارد، متولد شده¬ایم. این ها نیازهای جسمی و عاطفی هستند که وقتی برآورده می¬شوند، سلامت فرد را تضمین می¬کنند و توانایی خود برای دستیابی به معنای زندگی را به حداکثرمی¬رسانند. گریفین و تیرلر ثابت کرده¬اند وقتی که نیازها به اندازه کافی برآورده شود، فرد از سلامت روحی و جسمی برخوردارخواهد بود، مگر اینکه درمحیط آسیب دیده قرار گرفته باشد. بعضی از این نیازها توسط ملاسو در مقاله«سلسله مراتب نیازها» عنوان شده¬اند، اما گریفین و تیرلر بیشتر بر نیازهای عاطفی تمرکز می¬کنند.
اگر چه نیازهای عاطفی دردنیای امروز بی¬معنا شده و نیازهای مادی و اقتصادی جای آن را گرفته است. انسان مجموعه¬ای از نیازهاست که این نیازها را از محیطِ پیرامون خود دریافت می-کند که این نیازها ممکن است اجتماعی و یا سیاسی باشند و یا عاطفی و هنری و یا نیازهایی مالی و اقتصادی باشند و مهم تر این که آدم ها به نیازهای روحی و روانی بیشتر از هرچیزی احتیاج دارند.
انسان درزندگی احساس کسب موفقیت و صلاحیت را از خودش و محیطِ پیرامون خواستار است و می¬خواهد که نوعی حسِ خودمختاری و کنترل و تحقق بخشیدنِ به مطالباتش را درخود قوی و نهادینه کند. انسان درزندگی به طور زنجیره وار به دیگران وصل است و همیشه دوست دارد به یک جامعه ی بزرگ تر متصل شود و به لحاظِ احساسی که به دیگران دارد همیشه به دنبال انتقال محبت و احساسِ خود به دیگران برای بهتر دیده شدن را درخود تقویت می¬کند. زندگی برای انسان یک الگو و کُهن الگوست و داشتنِ یک موقعیت درونی همراهِ با گروه بندی اجتماعی دروجود انسان هست چرا که فی نفسه موجودی اجتماعی و اندیشنده و کنجکاو است . زندگی برای انسان از نوعی یکپارچگی برخورداراست و بعضی مواقع هم به هم ریخته است و به مانند یک پازل می¬ماند که شما باید با فکر و تدبیر این پازل را درکنارهم به خوبی بچینید. زندگی حریم خصوصی و عمومی دارد و باید به خوبی بتوانید به این حریم ها جامه عمل بپوشانید به طوری که آسیب نبینید.
لذارسیدن به این اهداف و مؤلفه ها که ذکر آن رفت دوراز انتظار و غیرممکن نیست، در صورتی که ازاین نیازها به اندازه کافی رضایت داشته و آن ها را معیار کارِخود قرار دهیم اگر چه جامعه مدرن و پست مدرن معنای زندگی را درمادی گرایی و فرامادی گرایی ، پراکندگی و تصادف و معناگریزی جستجو می¬کند و پی آمد آن نیز این می¬شود که نیازهای بیولوژیکی ما صبغه¬ای نامتعارف و مادی به خود بگیرند و درختام این نیازها منجر به نارضایتی و ناتوانی برای پی بردن به معنای کارآمد زندگی می¬شوند و مسلماً نتیجه این می¬شود که سلامت روح و صلابتِ روان با کاهش چشم گیری مواجه می¬شود و درواقع حاصل کار هم این می¬شود که شوربختانه بسیاری از ما رضایت سفر معنی دار زندگی را تجربه نخواهیم کرد.
درزوایایی دیگر باز زندگی قابل ِتعریف است چه این که برخی از مُفکرین و اهلِ تحقیق و پژوهش می¬گویندکه:«زندگی جریان ابدی و بدون وقفه¬ای از وقایع ناهموار و نامحدود است که با یک زنجیره اتفاقی به دنیای عناصر که همه درآن به حالت تعلیق درآمده است هدایت می¬شوند که به نوعی به تجربه کنونی موجودات ادراکی منجر شده است. زندگی حیوانات (به استثنای انسانها) نشان می¬دهد که زندگی یک موضوع ساده¬ای از هستی است، با استفاده از روشی متعادل از خوردن، خوابیدن و تولید مثل. حیوانات روزشان را وقف تعادل برقرار کردن به این ضروریات می¬کنند و تنها کاری را که بدنشان از آنها می¬خواهد انجام می¬دهند.
زندگی گیاهی هم شبیه زندگی حیوانات است. آنها به روش خودشان می¬خورند و می¬خوابند و تولید مثل می¬کنند؛ بنابراین زندگی وام گیرنده انرژی طبیعی هماهنگی و زیبایی است. به هر روی، ما به زندگی کلاس و رسمیت داده¬ایم و دیگر به آن قدرت به سادگی غذا خوردن، خوابیدن، تولید مثل و جنگیدن معتقد نیستیم و این فرآیند آرکائیک را از دست داده¬ایم. اصولاً ما به دلیلی برای زنده بودن، نیاز داریم. هدف و مقصدی برای رسیدن، به طوری که در بستر مرگمان (چیزی که با ترس درست کرده¬ایم) بتوانیم به عقب نگاه کنیم و به خودمان بگوییم که ما با زندگی چه کرده¬ایم. زندگی هدف خود را از دست داده است، زیرا سعی کرده¬ایم آن را به دست آوریم. حقیقت این است که ما مهم تر از شن و ماسه در دریا یا ابرها درآسمان نیستیم.
موضوع این نیست که چه نژاد، مذهب یا جنسیتی دارید. صبح زمانی که اولین قدم را خارج از خانه می¬گذارید هوای تازه را در ریه هایتان احساس کنید، نور خورشید را روی صورتتان حس کنید، چشمهایتان را ببنید و لبخند بزنید. درآن لحظه شما احساس می¬کنید که زندگی باید باشد. بدون تعریف، بدون درک، بدون تفکر. فقط احساس کامل سعادت.
این است معنای زندگی.» زندگی یک هدف دارد و یک جامعه ی هدف و ما بیشتر به دنبالِ جامعه هدف آن هستیم و به همین خاطر است که هزاران نفر کُشته می¬شوند و همه درمقابل هم برای جنگیدن صف می¬کشیم. به نظرم زندگی نه باید هدف داشته باشد و نه جامعه هدف چرا که درعاقبتِ خویش دردامانِ مرگ می¬افتد و تمام می¬شود. زندگی نه نهایت است و نه بی نهایت بلکه بی نهایتی است که درپایان آن نهایتی قد علم می¬کند یک پیچیدگی خاص دارد البته برای موجودی به نام انسان که قدرتِ اندیشیدن دارد اما برای سایر موجودات بسیار ساده و معمولی و تکراری است و ای کاش زندگی تکراری بود و همین مقابله با تکرار است که جهان درگیر تنازع و خشونت شدید شده است.
از بهترین تعاریفی که می¬شود درباره زندگی به آن تکیه کرد و می¬تواند مورد التفات قرار گیرد این است که: زندگی دنباله ای از تجربیات فیزیکی و ادراکی ماست که این دو، تجربه ی شخصی ما را تشکیل می¬دهند. ادراک کردن دال ها منجر به تولدِ مدلول ها می¬شود و مدلول ها مهم ترین ادله ی ما برای زیستن و حیات محسوب می¬شوند. در واقع، زندگی یک رشته از موفقیت ها، شکست ها، اکتشافات، معضلات ، بلندی ها، پستی ها، زشتی ها و زیبایی ها، بایدها و نبایدها، کاستی ها و بایستگی ها، هستی ها و نیستی ، داشته ها و نداشته ها،خواسته ها و ناخواسته ها، امیدها و ناامیدی ها، چالش ها، خستگی، غم وشادی ها، ، قدردانی، دادن و دریافت فضیلت ها، همدلی، همزبانی، همذات پنداری، همزادپنداری،صلح و جنگ، کنش ها و واکنش های ما به انواع انگیزه ها و بالاخره به معنی لمس، عشق، دوستی، از دست دادن ، به دست آوردن و… می¬باشد.
کارکردن در میان زمان های سخت، شاید یادگیری یک یا دو چیز باشد. هر کسی داستانی دارد من وقتی از چیز جدیدی در مورد یک آشنایی یا دوست مطلّع می¬شوم که برای اداره زندگی و بقا دارای مشکل هستند شگفت زده می¬شوم اما آنها در مقابل من هستند. این که چگونه از دوران چالش برانگیز بیرون بیایید مهم است. چگونه درست به هدف می رسید، با آن روبرو می شوید و آنرا نگه می دارید .
لذا هم سرنوشت وجود دارد و هم به سادگی بد شانسی وجود دارد و هم به سهولت شانس درِخانه ی ما را می¬زند و هم شکست می¬تواند ناامیدی را به ارمغان بیاورد، زندگی یعنی پیرنگ خود را درهستی بازی کردن شما می¬توانید سعی کنید طرح جدیدی ایجاد کنید و تا قرن ها نگاه هایی را به دنبال خود بکشانید و معلوم نیست که طرح شما درست باشد چون:«ممکن است که هر چیز یا مفهومی و یاتفکری که درهرزمان و مکان که درست بوده و هست درواقع نادرست باشد.» زندگی ممکن است وقت خود را صرف همان غم و تأسف کردن باشد و یا وقت خود را صرف یک لذت کردن باشد که درآخر معنای اصلی شما را تأمین و قانع نمی¬کند . یک فرد می¬تواند وقت زیادی را صرف ناراحتی در مورد آنچه که ندارد بکند اما وقتی به نتیجه هم می¬رسد باز این فرآیند برایش بی معناست! و یا وقت خودش را صرف برنامه هایی که انجام نداده است بکند که وقتی به انجام می¬رسند باز به دنبالِ برنامه ی حُزن آلودِ دیگری است! به راستی چه کسی دوست دارد وقت زیادی را صرف تأسف کند؟ درصورتی که خود ِتأسف دردرونِ خودش بدترین متأسف دنیاست! یا چه کسی دوست دارد کلِ عمرش را صرف یک زندگی شگفت انگیزکند! با این که زندگی تنها شگفت و مختصِ به خودشیفتگی ها و علایم رمانتیک و فرمیکال نیست و می¬بینید که بخش دیگری از مؤلفه های زندگی را انجام ندادید و زندگی به همین سادگی تمام شد!
لحظات کوچک برای تسلی گرفتن از خاطرخود و روح و روان کوچکِ خویش خوب است اما لحظات بلند را از دست می-دهید. . آدم ها نمی¬توانند هم به خوبی ها برسند و هم بدی ها را برطرف کنند. هم زیبایی ها را تداوم بخشند و هم به فکر زشتی ها باشند. هم پستی ها را درک کنند و هم به بلندی ها چشم بدوزند! مگر زندگی چقدر زنده است که من می¬خواهم قهرمان همه ی دوران ها باشم و چالش اینجاست که نمی-توانیم درهر دو قابوسِ جهانِ معنا تعادل برقرار کنیم و به عقب و یا جلو در پارفت باشیم و ببینیم واقعاً آغاز و پایان یک زندگی این قدر مستلزم آن بود که برایش تلاش کنیم و یا ارزش و سنجش این همه بدبختی و خوشبختی را داردکه حتی جانِ خود را برای آن فدا می¬کنیم. به نظرم مانند «پولیا نا» بودن هم خیلی خوب نیست که شما درجستجوی واقعیت ها و هیجانات و تریلر زندگی باشید و قهرمان پروری درزندگی را تحتِ هرشرایطی درخود تقویت نمائید. من به شما اطمینان می¬دهم که اینگونه نباشیم بهتر است و فقط تلاش برای مقدار کمی آرامش لذتبخش تر و مقداری خودت و محیطِ پیرامون خودت را شناختن بهتر است و البته ببیشتر مردم همین هستند و ما کاری با افراد خاص و استثنایی و منحصر به فرد نداریم واگر بتوانم همین مقدار لازم و طبیعی را در زندگی مدیریت کنیم، خوب است.
با این همه تعابیر باز زندگی بزرگترین مسئله ی جهان هستی و هستی جهان است و آدم را وادار می¬کند که دوباره درباره ی آن حرف بزند. زندگی، راه رفتن سایه برروی طناب همسایه است. یک بازیکن ضعیف است که آرزوی یک دقیقه بازی را درتیم ملی کشورش دارد اما هنوز بر صندلی های ذخیره ی جهان تکیه زده است! مثلِ شمع ها و رنگ هاست که ساعت ها بالای صحنه است اما هرگز دیده نشد و بیشتر از این که دیده شود شنیده می شود.یک داستان کوتاه است که آرزوی رُمان شدن دارد .
جمله ای است که کلمات خود را گُم کرده است. صدایی است که خودش را برشاخه های بهاری فصل، پائیزانه تجربه می¬کند و آدم ساده¬ای است که به خاطرِسادگی اش هرروز به آن کارهای سخت می¬دهند. او یک دیوانه است که که دردرون خودش به جهان می¬خندد و سیگارکشیدنش مثل هیچ دردی کشیده نمی¬شود.او هیچ چیز را معنا نمی¬کند اما مترجم بسیار خوبی برای بی¬معنایی هاست! زندگی از نگاه فلاسفه جایگاه اجتماعی و پایگاه فرهنگی قابل توجهی دارد به طوری که شکسپیر ایده های جالبی در:«مَکبِث به انگلیسیMacbeth)» در مورد ماهیت زندگی دارد. در خط اول دو مفهوم از تفکر بودایی، Anicca، بی نظمی و Anatta، غیر خود را بیان می¬کند: «راه رفتن سایه» به عنوان امری خیالی و غیرقابل پیش بینی تصور شده است؛ یک «بازیکن ضعیف » نه خلق می¬شود نه به سمت نقشش هدایت می¬شود و دلیل وجود شخصیت بازیکن، نویسنده است. کل بیانیه مَکبِث، به ویژه آخرین جمله، سومین نشانه بودیسم دوخواه و نارضایتی را بیان می¬کند.استعاره درخط دوم مرزها یا محدودیت ها را نشان می¬دهد.
تحقیقات علمی در مورد ماهیت زندگی اغلب بر محدودیت های مادی، انرژی و دنیوی که در آن زندگی می تواند وجود داشته باشد تمرکز می¬کند. محدوده دنیوی زندگی با مرگ شناخته می¬شود. درروح این تفسیر، ایده هستی بیشتر شنیده نمی¬شود می تواند به این معنی باشد که زندگی به طور مداوم در حال تکامل شکل های جدید است، در حالی که چیزهای قدیمی تر را دور می¬اندازد. مَکبِث اشاره می¬کند به حکمت سنت های رمز و رازدار، پیش بینی آشکار علوم ژنتیکی را بیان می¬کند که زندگی یک «داستان» است. در حال حاضر، اشاره به ماهیت زندگی مبتنی بر زبان یا علامت دارد.
خوانندگان ممکن است این را مرتبط با DNA و RNA در نظر بگیرند و همچنین در انجیل یوحنا آمده: در ابتدا کلمه بود و کلمه با خدا بود و کلمه خدا بود که مفهوم عبارت گفته شده فراترازدامنه این تحقیق است و باید زمان بیشتری را به آن اختصاص داد اما در پنج خط مختصر و شاعرانه، شکسپیر زندگی را به عنوان یک قانون غیرقابل پیش بینی، غیر خودگردان، رضایت بخش، محدود، متغیر و در نهایت ناچیز می¬داند. زندگی می¬تواند فهم وابستگی باشد اما این هم پایان کارنیست: این صرفا وسیله¬ای برای ایجاد معنا است. بنابراین، زندگی از طریق ایجاد ارزش ها و معنا، به فرایندی ثابت تبدیل شدن است. زندگی به معنای تعامل دائمی است، همیشه در حال حرکت به آینده و خلق اکنون است. زندگی نیز پذیرش است: پذیرش محدودیت؛ پذیرش مسئولیت های خود؛ پذیرش وجود و انتخاب های دیگر انسان ها. زندگی نه ثابت و نه مطلق است، مبهم است؛ امکانات موجود است. آگاهی بشریت است؛ درک جهان است. غم است؛ مرگ است، رنج و نابودی است. همچنین شادی و خلاقیت است. زندگی در حال پیدا کردن یک علت برای زنده ماندن است، نه دلیلی برای مردن.کودک و نوجوان وجوان و پیر همه چیز در این میان هست .
به طورکلی، زندگی زیبا است اما زشت و زودگذرهم هست. اجساد و اسکلت ها اندوهگین هستند، شهوت زندگی مثل الماس می¬درخشد و مثلِ الماس بُرنده است. زندگی انسان عشق و نفرت است اما لذت و حیله گری هم درآن وجود دارد. شاید زندگی یعنی گاهی شیربودن و گهگاهی هم پلنگ و روباه شدن است!زندگی درک یک مفهوم درزمانی است که با فهمِ دیگران هستیم.
زندگی با ترس و نفرت زندگی واقعی نیست اما همین ترس ها خود واقعیّات را به چالش هم می¬کشند! برای برخی زندگی خداست اما برای بعضی هم خرماست! همه فرزند زندگی هستیم اما گاهی هم فرزندان ناخلف زندگی هستیم!. با این وجود ما ریشه های زمین هستیم.اگر قدیمی ها بتوانند فلسفه را در میدان فروش بکارگیرند، شاید ما هم بتوانیم برخی از تکنیک های مدرن را برای موضوع سئوال زندگی چیست بکار ¬بگیریم. محتوای سئوال را اگرچه نمی¬توان به طورکامل تشریح کرد اما درچیستی زندگی بازمی¬توان گفت کیستی هایی نهفته است.
برای نمونه می¬توان پنداشت که زندگی: آگاهی از هستی خود و دیگران، موجودیت با روح؛ تجربه؛ آنچه شما می¬سازید؛ شانستان برای موفقیت؛ خانواده؛ زندگی تا زمانی که می¬توانید؛ نه با وجود مرگ؛ بیشترازجمع تمام بخش ها، سازماندهی پیچیده شیمیایی چیزها، موضوعاتی متفاوت با مردمی متفاوت؛ یک سفر و یا نمی¬دانم نقل قولی از یک آهنگ: عزیزم به من آسیب نزن ، زندگی بعد از مرگ شروع می¬شود من درکافه مورد علاقه خودم همیشه یک چیز می¬خواهم. آن ها گفتند: سرانجام فرماندهی انسان پایان می پذیرد، خدا را تحسین کرده و از او برای همیشه لذت می برد. یک فرد مبتلا به بیماری فرساینده گفت: زندگی می¬کنید وسپس می¬میرید. یکی دیگر ازبیماران با بیماری مشابه درروزنامه محلی خود مصاحبه کرد و گفت: همکاران من گفتند: رسالت زندگی من کمک به دیگر رنج دیدگان است. با این حال خوشحال هستم. این سئوال را درکلوپ هنریم مطرح کردم متعجب شدم که تا کنون هیچ تعریفی از زندگی خودم نداشتم (ایده¬ای برای پرسش) اتفاق آرا و افکار وجود ندارد (فقط یک پاسخ تکرار شده بود)، این زندگی است. من گاهی اوقات هنگام پیاده روی زندگیم را مورد سنجش قرار می¬دهم. یک نقطه تاریک است که خیره شدن به ستاره ها را ساده تر می¬کند و آسمان برای شروع جای خوبی است، از زمانی که زندگی را شناختیم شروع شده است و به غروبی ناتمام دل بسته¬ایم. به طلوعی که بارش امروزش با فردا فرق می¬کند. به ابری که دردامان خودش قطره های باران را به سوی زمین هدایت می¬کند.
به هرروی، تعابیر از زندگی بسیار است به طوری که از نگاه علم: گفته می شود که اتم های سنگین مانند کربن که بدن ما را تشکیل می¬دهند در ابتدا از مرگ ستاره های غول پیکر تشکیل شده است و شاید این باعث می¬شود ما دو چیز را در مورد زندگی احساس کنیم: یکی نقطه¬ای است زیرا کیهان بیکران است و یا نقطه مهم درکیهان است که ما می¬توانیم به آن توجه کنیم .زندگی با رویکردی اجتماعی نیز قابل تعریف است چرا که زیسته ی تجربی نگارنده می¬گوید: زندگی یک حالتِ علمی دارد و یک فرآیند عملی .
برخی مواقع شما درزندگی فردی، تئوری و نظریه پرداز هستید و ممکن است که دراین زمینه به درجاتِ علمی قابلِ ملاحظه¬ای هم رسیده باشید اما درعمل توان انجام و به فعلیّت رساندنِ کاری را ندارید.
برای مثال: طرف دکترای اقتصاد دارد و صاحبِ تئوری است و جامعه براساس تئوری های آن درحرکت است اما درزندگی خودش مدیرخوبی نیست به طوری که برنامه ی مدوّنی برای اقتصاد زندگی خودش ندارد. بین حرف تا عمل فاصله هست. یکی درحرف استاد است و آن دیگری درعمل.
نوع دوم: زندگی عملی است. زندگی عملی یعنی این که شما :«پراگماتیسم» باشید و به تماهی حرف هایی که می¬زنید جامعه ی عمل بپوشانید. انجام دادن یک کار با حرف زدن آن کار درتفاوت عمده است. برای مثال: یک فرد بی سواد درعمل کارِمحوله را به خوبی انجام می¬دهد اما سوادِآن کار را ندارد و برعکس یک فرد باسواد درنظر استاد است اما شخصیّت عملیاتی آن ضعیف و ناکارآمد است. به نظرم برای این که بتوانیم ساختمان زندگی خود را خوب بسازیم باید هم علمی باشیم و هم عملی و داشتن هردو برای ساختنِ ساختمان زندگی لازم است. دانش و تجربه دو عنصرِ مهم در ساختنِ زندگی محسوب می شوند.
اگر کسی دانش داشته باشد اما تجربه نداشته باشد به هیچ عنوان نمی¬تواند ساختمان زندگی خود را به خوبی تأسیس کند. به نظرم برای هرکاری دانش بعلاوه ی تجربه لازم است و دانشِ بدون تجربه شما را درزندگی به قله ی توفیق نمی-رساند. زندگی کردن با کسانی که می¬خواهند با دانش ساختمان زندگی خودشان را درست کنند غلط است و زندگی با کسانی که تنها تجربه را معیار و اساسِ کار می¬دانند باز غلط است بلکه با کسانی ساختمانِ زندگی خودتان را بسازید که هم دانش دارند و هم تجربه و چنین افرادی می¬توانند به سهولت ساختمان زندگی را بسازند و حتی بازسازی کنند.
دیگر نکته دوری از افرادی که در زندگی مشورت پذیر نیستند و بر تمامیّت خواهی نظر خود تکیه دارند. این گونه افراد درعلم روانشناختی برتری طلب بی هویت هستند و با شخصیّت های برتری طلب با هویت فرق می¬کنند. افراد برتری طلب با هویت براساسِ هویت و شناسنامه ی خود حرف می-زنند اما افراد برتری طلب بی هویت براساسِ توهم و خیال و ذهن مسائل را بررسی می¬کنند که درعمل این ذهنیّات قابلِ اهمیت و هویت نیستند. دیگر نکته این که زندگی یک حالتِ فردی – شخصی دارد و یک حالتِ جمعی .
درحالت ِفردی – شخصی طرف کم تر مشورت پذیر است و اگر تن به مشورت هم بدهد باز تصمیم گیرنده نهایی خودش است و تقریباً این نوع افراد مجرد هستند اما زندگی جمعی چنین نیست بلکه شما باید با خانواده مشورت کنید چرا که زندگی شما مشترک است و تنها تصمیم گیرنده درمباحثِ زندگی شما نیستید. بنابراین در زندگی جمعی زندگی با افرادی که شخصیّتی نمایشی دارند و افرادی که شخصیّت اختلالات خلقی و رفتاری دارند دشوار است.
شخصیّت های نمایشی هرروز با یک نمایش و برنامه خودشان را درجامعه ظاهر می¬کنند و هرگز پایبند به یک معیار درزندگی نیستند و همیشه پروژه های آن ها ناتمام می¬ماند و این نوع شخصیّت ها اگر چه بسیار توانمند هستند ولی چون درکودکی و در کانون خانواده به خلاقیّت ها و قابلیّت های آن ها توجه نشده است لذا درسنِ بلوغ و آگاهی به دنبال جبران هستند و اصولاً این گونه افراد دلِ بزرگ و با گذشت و ایثاری دارند اما پُروژه های زندگی آن ها به سرانجام نمی¬رسد چرا که این توانمندی ها و خلاقیّت ها تشویق نشده¬اند و انرژی آن ها در زمانِ لازم و مناسب و متناسب تخلیه نشده است . دیگر شخصیّت که اشاره شد شخصیّت هایی هستند که دچار اختلالات خلقی و رفتاری هستند.
این گونه افراد یک روز خوب و سرحال هستند و درزمانی دیگر تغییر رویکرد می¬دهند و تمامِ برنامه های قبلی را رد می¬کنند که این گونه افراد هم در زندگی همیشه با مشکلاتی روبرو هستند. هر انسانی از یک مدل از شخصیّت روانشناختی بهره مند شده و طبیعی است که همه ی ما از لحاظ روح و روان و رفتار درچارچوبِ معانی روانشناسی قرار می¬گیریم و باید به مریضی روحی و روانی خود توجه داشت باشیم و مهم ترین مسئله زمانی است که درمقابلِ بیماری خود حالتی دفاعی داشته باشیم.
برای مثال: طرف صد تا کت و شلوار دارد اما در یک لحظه همه را به دیگران می¬بخشد و دوباره به دنبال دویست کت و شلواراست که درعلم اقتصاد و مبانی علم اقتصاد این رفتار نه معقول است و نه منطقی و به نظرم همه ی ما باید به زندگی نگاهی علمی و عملی داشته باشیم و منطقی برخورد کردن با موضوعات و مفاهیم زندگی بهتر از هیجانی و تعصبی و عشیره-ای برخورد کردن با مسائل زندگی است.
زندگی می‌تواند به معنی تلاش و کوشش درجهت تأمین امرار معاش برای زنده ماندن البته درجهت زندگی کردن باشد و یا می‌تواند به معنی تلاش و کوشش باشد که در جهت تطویل عمر و نیل به اهدافی که ذاتا درزندگی؛ این اهداف با بشر درآمیخته و خو گرفته‌اند و یا به بیانی ساده عبارتست از: سیرکردن شکم خود و کانون خانواده؛ برای زنده ماندن در جهت زیستنی عُقلایی و دارای ابعادانسانی.با این حال باید مُقیّد بود که یکی از رکن های رکین بشر در ایفای نقش درجهان مادی مقوله‌ای به نام زندگی است.
زندگی به صورت معیاری اصلی در ثبات هستی بشر و در فراروی آن مبنی بر پاسخ به خیلی از موارد مجهول در دنیای مادی جهت معلوم شدن قرار گرفته است و طبعاً هر فردی در این دنیا محکوم به زیستن است، یعنی می‌توان گفت دنیا یک قاضی است که حکم زیستن را برای فرد می‌بُرَدْ و چاره‌ای هم جز کشیدن این حکم نیست.
افکار و منش و بینش زندگی در قدیم‌الایام و آنچه تاریخ بشرمی‌گوید با بشر درتناقض و تزاحم و مبارزه‌ی عینی بوده است. بسان یک مسابقه‌ی کشتی که بین دو کشتی‌گیر انجام می‌گیرد و مسلما پیروزی از آن کشتی‌گیری است که از تجربه و چالاکی و فنون برتر و انرژی و پشت‌کار و البته اراده و صبر و امید بیشتری برخوردار است؛ که زندگی نیز به همین منوال با بشر درکمان گذاشته است و آن که از شرایط مذکور بهتر استفاده کند، بی‌شک توفیق در پیروزی آن بیشتر است و البته زیبایی و لذت دنیای مادی نیز در دل همین مبارزه تراوش می‌کند و یقیناً هر فردی که طعم خوبی و بدی، زشتی و زیبایی، تلخی و شیرینی، پستی و بلندی، سختی و آسانی، بی‌قراری و آرامش، فریاد و سکوت، شادی و غم، سردی و گرمی، خاموشی و روشنایی و... را در زندگی نچشد؛ در زاویه‌ی دید منطق باید آن فرد را فردی بی‌هدف و سرد و خشک و بی‌کفایت تلقی نمود و بی گمان حادثه نیز در دل همین فراز و نشیب‌های زندگی نُضج می‌کند و یا می‌تواند یکی از همین تضادها باشد که گاهی به صورت شادی و گاهی غم و گهی تلخ و گاهی هم شیرین و غیره ظاهر می‌شود.
به اصطلاح می‌توان اذعان داشت که بافت زندگی با ریسمانی به نام حادثه بافته شده است و آن که صاحب نظر و عقیده و تصمیم‌گیری است، حادثه است و لاغیر، و به صورت اشکال متضادی اظهار وجود می‌کند و به بیانی ساده می‌توان گفت که خداوند در تعیین جاده‌ی زندگی انسان در دنیای مادی علایم جاده را به مانند یک جاده‌ی عادی مشخص نکرده است؛ چراکه در یک جاده‌ی عادی علایم از پیش تعیین شده‌اند و ما را در جاده استعانت و راهنمایی می‌کنند، بلکه راه را برای ما مشخص نموده، ولی توانایی و قدرت مبارزه در این جاده‌ی پرمخاطره را براساس معیاری به نام حادثه می‌سنجد، یعنی بشر با دست و پنجه نرم کردن با حوادث و اتفاقات نامعلوم جاده مورد آزمایش قرار گرفته و بُعد انسانی آن مورد سنجش قرار می‌گیرد.
لذا درمی‌یابیم که بشر محکوم به زیستن است و زندگی نیز آکنده از حوادث و حوادث نیز به اشکال مختلف در بطن زندگی ظهور و نقش های متفاوت را بازی می‌کنند. به تعبیری می‌توان گفت که زندگی یک فیلم سینمایی است و حوادث نیز بازیگرانی هستند که در این فیلم نقش های تعیین شده‌ای را بر عهده گرفته‌اند.
مضاف براینکه بازیگران در نقش های متفاوت در جهت نیل به معنی واقعی فیلم می‌کوشند.
با این حال می‌توان ابراز داشت که پیامد حادثه به چند صورت در بطن زندگی جلوه می نماید. : یکی ناخوشایند و تخریب کننده که باعث درهم ریختگی زندگی فردی و اجتماعی می‌گردد. دوم: به صورت خوشایند و ترمیم کننده که باعث تشکیل و تکمیل زندگی فردی و اجتماعی می‌شود، به طوری که در کالبد یک زندگی مشکلات اجتناب‌ناپذیر و اساسی نهفته است که ایجاد یک حادثه سبب می‌شود تا این زندگی تحولی اساسی به خود احساس کند.و سوم این که: در ابتدا شروعی آزار دهنده و سنگین را بازی می‌کند، اما در دل همین شروع می‌توان پایانی تسکین دهنده و سبک را پیدا کرد .
به هرروی، هیچ کسی قهرمان زندگی خودش نیست اما می-تواند برای قهرمانی خودش در زندگی تجربه آزمایی کند تا که شاید بتواند حداقل قهرمان زندگی کسی دیگر شود و یا که زندگی آن بتواند به عنوان یک پارادایم (الگو) برای دیگران دراجتماع شناخته شود. انسان ها با زندگی کردن شناخته می-شوند و البته ممکن است که زندگی آن ها برای همیشه:«شناخته¬ای ناشناخته» باشد و امیدوارم تمامِ زندگی ها درمعنای خود بتوانند معناسازی و فرهنگ سازی نمایند تا ساختمان جامعه بهتر و مهتر ساخته شود. زندگی درگذر و گذار است و هر لحظه ای از آن بسان فصلی است که می¬گذرد و رودِ خروشان آن شاید به دریای توفیق برسد یا نرسد و مهم حرکت است خیلی از رودها به مقصد نمی رسند. آری زندگی مصداقی از همین شعر است:

زندگی بسانِ مرگ دل انگیز است
زندگی نه زندگی بله پائیز است!
فصلِ انسان لاجرم درگذر است
رودِ انسان چون بهاری ناچیز است!

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 18 نفر 25 بار خواندند

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا