شعرهایم
تکه لباس هایی ست چروک
آویخته بر چوب لباسی مادر بزرگ !
دگمه های پیراهنی ست خردلی
که یکایک
رو به سینه ی سپیدم
باز می شوند !
لخته هایی خون است
خام خام
که از سُرخرگ گاوی خشمگین
بر چاقوی قصابی عبوس
فواره می کشد !
شعرهایم گاه
کودکی می شود ترسان
که تمام کوچه های روستا را
نفس زنان
از وحشت ختنه شدن
دویده است !
عطسه ای بلند شاید
در سکوتی مرگبار
که خفتگان را به دشنام
فرا خوانده است !
گاه لولویی می شوند
که کودکی هایم را
می ترساند !
لج باز گاهی
که با سپیدی کاغذ
و سیاهی هیچ مدادی
نمی سازند !
وقتی که بمیرم
قول داده اند
دوباره زنده ام کنند!
جنس شعر هایم مردانه است
می دانم حرف شان یکی ست !
دلگیر که می شوم
شعرهایم را
بر شیشه هایی مِه گرفته
می نشانم
تا چشم در چشم هم
زار زار
گریه کنیم !
۲۰ مهر ۹۴.
تهران
مسعود احمدی .
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 12
شاهد رحمانی 23 مهر 1394 02:07
سلام بزرگوار
شعری زیبا و با سطوری منسجم که بواسطه استفاده از واژه های یک دست
موسیقی درونی آن تقویت شده است
آفرین بر شما
امیرعلی مطلوبی(سخن سنج تبریزی) 23 مهر 1394 02:12
درود جناب احمدی گرامی
مرحبا
امیرعلی مطلوبی(سخن سنج تبریزی) 23 مهر 1394 02:12
درود جناب احمدی گرامی
مرحبا
بهناز علیزاده 23 مهر 1394 11:03
درود بر شما جناب احمدی گرامی
طارق خراسانی 23 مهر 1394 15:48
دلگیر که می شوم
شعرهایم را
بر شیشه هایی مِه گرفته
می نشانم
تا چشم در چشم هم
زار زار
گریه کنیم !
با سلام و درود
تمام آثارتان فاخر و ستودنی ست
دلمریزاد
در پناه خدا
دادا بیلوردی 23 مهر 1394 19:05
درود بر جناب احمدی
کلام و احساستان سپید و بی لکّه است
پاینده باشید
مهدی صادقی مود 23 مهر 1394 19:22
عرض ادب جناب احمدی عزیز
مردانه بود
لذت بردم
برقرار باشید
محمد جوکار 24 مهر 1394 00:09
درودت باد جناب احمدی عزیز
شعرهایت پر شده از سرفه های سینه سوز
آخرین دلشوره هایی که بجامانده هنوز
کودکی ترسان میان کوچه های روستا
در هراس از پنجه های سهمگین گرگ و یوز
عطسه هایی در سکوت مرگبار خفتگان
لخته های خون گاو خشمگین و تیره روز.... بداهه
================
پوزش که با بداهه ای ناچیز باستقبال سروده ی زیبایتان آمدم
رقص قلمتان ماندگار
کرم عرب عامری 24 مهر 1394 02:13
سلام گرامی
شعر زیبایتان را خواندم ولذت بردم
اما ایکاش آنطورکه از شما انتظار داشتم حرفتان مخصوصا امروزه بجای مردانه/ زنانه بود زنی که علاقه اش را بلب نمیاورد اما چون گوهری ازان مراقبت میکند
من بلانسبت همه ی مردان سالهاست ازین نوع مردبودن دور شده ام و دلیلش را در مقاله ی نقد و مکتبها در همین شعر ایران آن بالا نوشته ام
دلم میخواهد مردی باشم که زنش را فروغ ترسیم کرده همان زنی که حرفش از حرف خیلیها درستتره ودر شالیزارهایی که که وصف کردید کار میکنند خیلی زنتر ومردتر از گندههایی که بنام دین اموال مردم را میلیارد میلیارد بالا میکشند و برای مردها وزنها آداب لحظه بلحظه ی زندگی مینویسند
کلا از اشعارتان لذت میبرم این اندک را جسارتا عرض کردم
پیروز باشید
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 24 مهر 1394 11:06
دروبربلندای اندیشه تان مثل همیشه زیبابودجشمه قلمتان جوشان
منوچهر منوچهری(بیدل) 24 مهر 1394 18:48
درود بر شما دوست عزیز همیشه زیبائی از قلم زیباین ترامش میکند براستی لذت بردککم ممنونتم
کمال حسینیان 24 مهر 1394 22:27
درود بر این قلم و درود بر شما جناب احمدی عزیز
هرچه بگویم و بنویسم از این ناب سپید باز کم است هر لحظه منظره ای تازه تداعی می شود از از دریای عمیقی که از واژه ترسیم کرده اید، کوبندگی، احساس، وسعت کشف معانی، موسیقی آوایی، چینش زیبا، طبعیت از مکاتب، تصویر سازی زیبا، ترتیب آواها و ...
جز درود و تحسین هیچ ندارم برای تقدیم به این اثر ماندگار
پاینده باشید