دلخسته ای که هیچ پناهی نداشته ست
مرغی رمیده بوده گناهی نداشته ست
بردار از فراز سرخود کلاه را
مرد غزل شکوه کلاهی نداشته ست
از هر میان بری نرسیدم به شهر عشق
شهری که هیچ آینه خواهی نداشته است
شاید تو هم شبیه من خسته نیستی
پایان این مسیر دوراهی نداشته ست
بعد از شکست لشکر چشمت شنیده ام
فرمانده ی شکسته سپاهی نداشته ست
شوق شکوه چشم تو در دست های من
گاهی غرور داشته و گاهی نداشته است
این سرزمین که فرق سرش را شکسته اند
از ابتدای حادثه شاهی نداشته است
حالا که اتفاق به پایان رسیده است
قلب شکسته شوق نگاهی نداشته ست
کاریزهای خسته ی دشت نگاه من
حتا دوتا کبوتر چاهی نداشته ست
#جابرترمک
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 30 فروردین 1399 12:15
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
فاطمه اکرمی 30 فروردین 1399 14:36
درود بی پایان استاد
سلام سلامت باشید
فاطمه گودرزی 30 فروردین 1399 17:17
درود تان
ولی اله بایبوردی 30 فروردین 1399 21:05
سلام و درود
حسن مصطفایی دهنوی 01 اردیبهشت 1399 08:35
درود ها استاد
بسیار زیبا سروده اید
پاینده و سرفراز باشید
خسرو فیضی 01 اردیبهشت 1399 13:57
. با بهترین درودهایم
. استاد ارجمند و گران اندیش بار دیگر کلک زرین
. و خوش خرامتان زیبا سروده ای را خلق کرده است
. سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
.
جمشید اسماعیلی 08 اردیبهشت 1399 16:58
عالی بود
این سرزمین که فرق سرش را شکسته اند
از ابتدای حادثه شاهی نداشته است