به نام خدا
شرحی که زگل نالهً بلبل به فغان گفت
تفسیر وبیانی به از این کس نتوان گفت
زاییدهً همخوابگی بلبل و شهد است
فریاد بلندی که فلک جامه دران گفت
ماییم سراسیمه که در آمد و رفتیم
آلوده به خواب آمد و شب نامه رسان گفت
بر خیز و طلوع کن ؛ به شعف ، شمس طلا گون!
بلبل به چمن خواند و دمادم نگران گفت
گویی که مؤذن ز شجر همچو مناری
فریاد زد و ذات طبیعت به اذان گفت
خیزید و در آیید به جنبش که سحر شد
آهنگ نوازشگر قمری به جهان گفت
وان عشوه در آغوش درختان ز سر باد
چون نغمهً نی بود که از دست شبان گفت
وین چشمه که جوشید و به صد غمزه ندا داد
جویی که نوایش به فلک سرد و روان گفت
پروانه به رقص آمد و درویش به تکبیر
کوکو به سماع آمد و کو راحت جان گفت
من بودم و یارم بُد و این دعوت پرواز
مقصد به چه سوییست؟ نه این گفت و نه آن گفت
سیالهً مستی به تنم آمد و بنشست
این نشئهً عشق است ! چنین است و چنان گفت!
برخیز و بچین غنچهً صبح از لب دلدار
یک لحظه «اثیر»آمد و بر صفحه دوان گفت
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 8
محمد جوکار 29 بهمن 1394 16:17
درودت باد دوست گرانقدرم جناب سپهرار
خرسندم که باز هم غزلی زیبا از احساس سرشارتان میخوانم
قلمتان نویسا و مهرتان مانا
علی سپهرار 01 اسفند 1394 12:05
درود بی پایان بر شما جناب جوکار ، از صمیم قلب سپاسگزارم
نسرین قلندری 29 بهمن 1394 17:59
درودها شاعر گرانقدر
علی سپهرار 01 اسفند 1394 12:06
درود بر شما بانوی گرامی . پاینده باشید.
حسن کریمی 30 بهمن 1394 01:25
غزلی بسیار نغز ازشما جناب سپهرار خواندم ولذت بردم پاینده باشید
علی سپهرار 01 اسفند 1394 12:07
جناب کریمی سلام و درود ، از خواندن دیدگاه شما بسیار خوشحال شدم ، ممنون از مهر شما .
علیرضا خسروی 30 بهمن 1394 11:23
درودها
علی سپهرار 01 اسفند 1394 12:07
جناب خسروی درود بی پایان بنده را بپذیرید. متشکرم.