«امروز مستان را نگر در مست ما آویخته/افکنده عقل و عافیت وندر بلا آویخته»
«حضرت مولانا جلال الدین بلخی»
امروز روز اول و فردا نجات آخــــــــر است
امشب به ره نیت نما،بر دِی چرا آویخته؟
شاید که آغازی بود در اسرع پایان مـــــا
پارینه سالت وا بنه ، از چشم ما آویخته
ترسم ز سودای زمان ، آتش به سردی روکند
چرخی ز گردون فلک در اقتضا آویــــخته
برخیز سوی آسیا ، گندم به زیر و بر بسا
بتکان سرند خویش کو ، در سایه ها آویخته
دردا بلا جاری شده ، یاری ستمکاری شده
وز پرده انواعی ز اقســــــــــــام بلا آویخته
در پرده ها وز پرده ها ، با شرط حاجت کرده ها
کردار ما نازل ولی از اعتـــــــــــــــلا آویخته
باد صبا در حبس شه ، کشتی اسیر جذب مه
بس بادبان ژنده در بحــــــر از سماء آویخته
باد جنوب از اجنبی ، روغن به انبان شقی
خامش چــــــــراغ خلق از درب سرا آویخته
چون ساربان شد محتکر ، زرّاد را وا داده سر
مفتاح انبار بقا ، از ید سوا آویــــــــــــــخته
این ابتلا و خستگی ، وسواس و صد دلبستگی
بس مبتلا از شاخ رز ، کــــــــــو مبتلا آویخته
شب می شمارندی درم ، زان پس به آهنگی دژم
روشن قفایان محترم، از انتـــــــــــــها آویخته
لبخند سرد از روبرو ، فرق است بین سو ز سو
خنجر چو ذکرش سر بتو ، بین کز قفا آویخته
اقبال فردوس برین ، تنها به مریم جایـــز این
دوشیـــــــزگان زن جبین ، از صوت لا آویخته
راوی روایت را بسا ، فاش و روا کردست و ما
از ترس راز برملا ، زار از خــــــــــــدا آویــــخته
انوار اسرار مـــــــــــــگو ، حین تلألو کو به کو
پیچیــــــــــده در الفاظ هو ، از ید عصا آویخته
فرش و سریر چرک و خون ، خسبیده دیوان در درون
حکم شریعت سرنگون ، از مــــــــاورا آویخته
این حکم قاضی گر رواست ، از سستی ایمان ماست
اصحاب و اولاد وفا ، بس نـــــــــــــاروا آویخته
برخیز اثیر و قطع کن ، این بند شرک از بیخ و بن
کای حق،بگو روزی ما از شب چــــــرا آویخته؟
علی سپهرار ، اثیر
فروردین 1392
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
علیرضا خسروی 07 فروردین 1395 23:18
احسنت بزرگوار
درود بر شما
پاینده باشید
علی سپهرار 08 فروردین 1395 20:26
سپاسگزارم از شما جناب خسروی . سلامت و سرفراز باشید.