گره میزد به باران از سر بیخانمانی باد
گهی آرام و گه وحشی ؛ دمی پابند و گه آزاد
گل و لای و قدمهایم به یکدیگر چلپ گویان
سلام و قطره ی آبی به هم ؛ امروز هم پا داد
به هنگام قدم برداشتن یک خنده میکرد این
چروک کفش دیگر گریه ای با هق هق از بیداد
چه بتوان کرد و نتوان ؛ هر کجا این آسمان آبیست
به یک شب یا که روزی می توان یک یا که ده اولاد !
ولی از آه و قسمت می کشد بر شعله در هر بیت
به یک تن تا به بام و دیگری با دم توان اِستاد
زمانی آنچنان سردست و یخ بنیاد آتش را ،
چنان باید دمیدن کین دمیدن می شود فریاد !
زمانی گرم و داغ از تب که چشمان ملتمس هستند
به یک کوته نسیمی تا که دل از نو شود آباد
عزیران زندگی اینست و باید زیر و رو کردش
به یک میلی که در بین ذغال و خانه ی افراد
اگر دست از شتاب افتد فرو خواهد شود روزت
وگر پای از دویدن ؛ چاره ات یاسین و هم اوراد
*********************
علی سپهرار
اثیر
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 3
محمد جوکار 26 امرداد 1395 23:17
درودت باد جناب سپهرار عزیز
و آفرین بر قلم شیوا و بیان نغزتان
خرسندم که میخوانمتان به مهر
پاینده مانید
علی سپهرار 30 امرداد 1395 22:40
درود بر شما جناب جوکار ، دوست عزیزم. صمیمانه سپاسگزارم.
محمدرضا جعفری 02 شهریور 1395 22:18
درود بر شاعر خوب و مهربان.............موفق باشید ان شاالله تعالی ..