مرتعی بود و گله و قوچی
که سیه رنگ او و پشمش فِر
بره ای در کنار وی خوش خو
باب طبعِ شبان و کارش قِر
می پرید و همی بعی میکرد
گاه گاهی ولی صدایش زِر
جنس او گر پسر و یا دختر
انتخاب شما و هر ناظر
چونکه از هر دو یک فضیلت داشت
هم اذیت به خیر و شر قادر
لیکن این قوچ هر غلط میکرد
یا که با لحن غربتی وِر وِر
ماله را بره در چمن میکرد
گل به درگاه حجرۀ تاجر
یا اگر میل قوچ بر گُه بود
بره بر بلعِ آن بُدی حاضر
این طرف هم شبان دَمَد بر نی
به چنین سحر و بر چنین ساحر
جمع مجموع رهزنان در دشت
همه در امر رد زدن ماهر
همه جوری به دیگ و این بنشن
همه جنسی ز قوم گانگستر
همه روز آتش و لَت و دزدی
همه شب شبه شهر نو دایر
دستِ قومی چماق و باتومها
که همه وارثان تین ایجر
یک نفر یا دو تن به دربانی
چند تن دیگر آنتن و مخبر
بیست و یک ، رولت و همی جک پات
حکم و تاس و بلک جک و پوکر
اندرین دشتِ بی در و پیکر
همه مکری به دست هر ژوکِر
به بر کوهپایه هم هر روز
روی دزد موفقی پوستر
در گذر هر زمان شبان به شَعَف
به یکی خر چو خود ، به نامِ شوفر
دور و بر داد و قال و تشویقی
ز گلوی جماعت قاطر
این چنین شد که ساربان گشتی
هیچ ناکرده مرد میلیاردر
گوسفندان به شب چرا مشغول
چه کنند این سرافکنان آخر
نه ز آنان دگر رمق مانده
نه به کس کنتور و به کس آمپر
همگی منتظر به سفره خوری
یا که لطف جماعت خیّر
بره هم منتظر که یک روزی
چرخ قوچ از ازل شود پنچر
تا که روزی به ضمنِ بع بع وی
شل شد از وی اگر یکی واشر
تا کی وی در مجالس و اجلاس
جا نشیند به زیر یک لوستر
گوسفندان قبا ز تن بکنند
کای خدا شاکریم و مچچکر !
آن چه گفتم به باطن و در جوف
می کن اندر مخیل خود ظاهر
که چسان گوسفند و بز را پوست
کنده زیشان جنابک فاخر
نقش قوچ این چنین و برّه چنان
خلق آواره در ره سامر
********************
علی سپهرار ، اثیر
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
علیرضا خسروی 14 بهمن 1395 18:14
درودها...
علی سپهرار 20 بهمن 1395 23:50
سپاسگزارم جناب خسروی . درود بیشمار بر شما