بسکه نامرد دیده ام مُـــــــرررردم
تو بیا مرد روزگارم باش
می زنم از خودم کمی بیرون
علت اصلی فرارم باشد
مثل چنگیز اصالتم جنگ است
باز گردان مرا به اصل ِ خودم
درهمین جنگ تن به تن امشب
اولین شرط اقتدارم باش
روبه رویم بایست مردااانه
دکمه ها را سریع تر واکن
آب کن برف سینه ام را زود
من زمستان و تو....بهارم باش
غارتم کن که شهر تاریکست
غارتت می کنم ،زمان تنگ است
گردنم را ببوس محکمتر
بهترین طوق ِافتــــ/خارم باش
از زبانم مرا بکش بیرون
با زبانت دوباره جایم کن
در بیاور دمار من... نقطه⬇
از سر خط... خودت دمارم باش
ساعت از نیمه شب کمی ردشد
فکر یک صلح نامه باید بود
سرزمینِ تن تو در حصرم
تا همیشه در انحصارم باش
مریم ناظمی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
رضا زمانیان قوژدی 07 امرداد 1399 14:16
درودها بانو
شعر، فرم زیبایی دارد اما در محتوا تابلوی عریانی از اتاق خواب
شاعررا بتصویر کشیده و خصوصی ترین لحظات ناگفته را در قالب
واژگانی مودبانه و هنرمندانه در مقابل چشم مخاطب قرار می دهد.
رستاخیز واژگان گه شفیعی کدکنی در کتاب "موسیقی شعر"
بهترین ویژگی هر شعرمی شمارد، در این اثر به تمام معنی کلمه
اتفاق می افتد و خواننده، هم ذات پنداری عجیبی با شاعر و شعرش
احساس می کند.
انصافا زیباترین را سروده اید