من آخرین جامانده از سیلاب بارانم
مثل غزل روی لب خورشید حیرانم
جای مرا هر شب کمی آئینه بنشانید
شاید بیارامد دلم از اشک چشمانم
اینجا کسی هرگز مرا راحت نمی فهمد
ای کاش می شد واژه هایم را بفهمانم
در من کسی مانند باران زندگی کرده
کاری نکن تا آسمان را سر برقصانم
کوه غرورم ، سایه بان چشمه سارانم
احساس عشقم ، داغ دردم ، زخم طوفانم
گاهی "پرستش " زاده ی یک آسمان شعر است
وقتی که من باید برقصم ، پای ایمانم.
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۷.۰۵
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
طارق خراسانی 26 آبان 1395 03:02
کوه غرورم ، سایه بان چشمه سارانم
احساس عشقم ، داغ دردم ، زخم طوفانم
گاهی "پرستش " زاده ی یک آسمان شعر است
وقتی که من باید برقصم ، پای ایمانم.
درود ها بر شما
واقعا خدا قوت
ماشاءالله
در پناه خدا شاد زی
پرستش مددی 26 آبان 1395 13:23
عرض ادب استاد خراسانی ارجمند
سپاسگزار مهرتان هستم
پاینده باشید
محمد جوکار 26 آبان 1395 03:56
" من آخرین جامانده از سیلاب بارانم "
من نوحه خوان غصه های اشک یارانم
من آخرین غم واژه های خشک یک باغم
تنهاترین جامانده از شعر زمستانم
شان نزول آیه های شعر دلتنگی
حس تلنگر خورده ای افتاده بر جانم
================
درودت باد مهربانو مددی عزیز
اشعار بسیار زیبایتان همیشه الهام برانگیز است
بداهه ای ناچیز بر احساسم نشست که با مهر تقدیمتان نمودم
پاینده مانید به مهر
پرستش مددی 26 آبان 1395 13:25
عرض ادب استاد جوکار گرانقدر
درودتان باد ...سپاسگزارم از همراهی بی نظیرتان
قلمتان مانا ... برقرار و پایدار باشید