3 Stars

قصیده ی ندبه

ارسال شده در تاریخ : 10 شهریور 1399 | شماره ثبت : H9412457

 

(قصیده ی نُدبه
سروده شده در سال 83 (یا 84؟) ثبت شده در
کتاب آتشفشانِ ناز)

نام قصیده: لَیتَ شِعری

امروز، جمعه است و هوای خوشِ بهار

احوالِ باغِ عاطفه، زیبا، بهشت وار

باران که می سرود، چه شعرش لطیف بود!

در قطره قطره، لطف غزل هاش آشکار

خیلی هوا لطیف شد از لطف بارشش

ماندَه ست بر زمین، همه جا، نقش شاهکار

بر روی گل، ترانه ی شبنم که می نشست

می شد دلم به دیدن آن یار امیدوار

با مرتضی، ردیف و هماهنگ می شدم

درباره ی زمان رسیدن سرِ قرار

امّا پس از نماز و تماشای روی گل

ما هم شدیم وسوسه ی خواب ناگوار

من، ادّعاکننده ی یکسر سر و صدا

با مرتضی، رفیق خودم، مرد انتظار

نزدیک بود خواب بمانیم ما؛ ولی

شاهین بخت، باز شد از لطف او شکار

گفتم که: «مرتضی! بَسِه، پاشُو! چِه خوابیِه؟!

زودی وضو بگیر و لباس نُو رُو بیار»

موضوع آزمونک ما خواب صبح بود

این چیز ساده در نظر مرد بردبار

ما ثبت نام کرده، کلاس اوّلی شدیم

چندین کلاس مانده به میدان کارزار

عطری زدیم بر تن پیراهن سفید

مُهری زدیم بر لب خمیازه ی خمار

راهی شدیم سوی همان وعده گاه نور

جاری شدیم مثل همین ماجرای یار

می خواند مرغ سینه ی ما شعر سوزناک

می ریخت روی چهره ی ما اشک آشکار

می گفت «لَیتَ شِعریِ» ما، ماجرای شوق

می ساخت «یَابنَ احمدِ» ما اشتیاق یار

وصف صفای دوست، همان ماه پرفروغ

حرف وصال یار، همان یار دلشکار

«صدرالخلائقی»، همه «ذُوالبِرّ» و «ذُوالتُّقی»

جمع شقایقی، همه دلخواه و دوستدار

باغ بزرگ عشق چه جانانه می شکفت!

شعر لطیف شور، چه پاینده، ماندگار!

گفتم: «عزیز عَلَیَّ» اباصالحِ عزیز!

گفتم: «بِنَفسی اَنتَ» گل نرگس قرار!

هر کس به حال خوب خودش بود و خوب بود

هر دل به کار ِزارِ خودش بود و بود زار

این، عاشق و به حال خودش رفته، می-گریست

آن، دلبر و به خال رخش کُشته بی شمار

این، دوستدار یار، همان یار دوستدار

یا آبشار شور، صفا- شور- آبشار

او، تک ستاره یا مه یوسف تر از مسیح

او، بی قرینه یا گل زیباتر از نگار

مهدی، امام و قائم و منجیّ آخرین

آن حجّت نهاییِ دادارِ دادآر

همنام حضرت نبی از نسل فاطمه

«طاووس اهل جنّت» و یکتای روزگار

یارب! سلام ما برسان نزد حضرتش

بی بهره مان رها نکن(مکن) از فیض افتخار

دریا به برکت نظرش آبرو گرفت

هم آسمان به حرمت او گشته آبیار

بر بال های مِهرِ فرشته، طواف گشت

بر دست های لطفِ امامِ حسن، سوار

از هر ستاره، ماه رخش گشته منجلی

از مهر پر فروغ محمّد، پر انتشار

انگار هرچه نقش و نگار است، مست اوست

مست نگار ماست در و دشت و کوهسار

جوبار از لطافت او گشته باصفا

پاک و زلال و ناب و مصفّاست جویبار

گل نیست. مثل چشمه و دریا نمی شود

هم نیست همچو جنگل و بستان و مرغزار

او آسمانی است و، زمین، جایگاش نیست

پیک هدایت است و فرودش به اضطرار

یارب! نماز ما به نمازش قبول کن

یارب! دعای ما به دعاهای او برآر

جانم فدای تو بله، جانم فدای تو

خوشبو نسیم پاک! فدای تو این غبار

دشت قصیده، سبز! ولی، این قصیده نیست

سرخ است مثل خون، غزلی مثل یک انار

هر دم، دلم برای شما تنگ می شود

سنگین شده به جان من این جسم تنگ و تار

یار صمیمی دل من! یار دوستدار!

جانانه چون تویی، دل من گشته جان سپار

گفتم به مرتضی: «بله، باید شهید شیم

خواب و سرابه زندگی ما، اَرِه بِرار!»

خواندیم ما «فَتَمَّ» و «میقاتُ رَبِّهِ»

در «اربعینَ لَیلَه» بیا، جان ما نثار.

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 107 نفر 291 بار خواندند
امیر عاجلو (11 /06/ 1399)   | معین حجت (11 /06/ 1399)   | بهنام حیدری فخر (11 /06/ 1399)   | مسعود مدهوش (11 /06/ 1399)   | کرم عرب عامری (12 /06/ 1399)   | محمد علی رضا پور (12 /06/ 1399)   | ولی اله بایبوردی (12 /06/ 1399)   | شهرام بذلی (12 /06/ 1399)   | رضا زمانیان قوژدی (12 /06/ 1399)   | منصور آفرید (12 /06/ 1399)   | ابراهیم حاج محمدی (12 /06/ 1399)   | علی معصومی (12 /06/ 1399)   | محمد مولوی (12 /06/ 1399)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (11 /06/ 1399)  بهنام حیدری فخر (11 /06/ 1399)  مسعود مدهوش (11 /06/ 1399)  ولی اله بایبوردی (12 /06/ 1399)  رضا زمانیان قوژدی (12 /06/ 1399)  منصور آفرید (12 /06/ 1399)  علی معصومی (12 /06/ 1399)  
تعداد آرا :7


نقد 7

  • ابراهیم حاج محمدی   12 شهریور 1399 13:17

    درود حضرت دوست . بسیار عالی . حظّیدیم فراوان. فاخر و بیادماندنی و اسطقس دار.
    گمان کنم در مصرع ذیل سهو القلمی رخ داده
    خواب و سرابه زندگی ما، اَرِه(( ای)) بِرار!
    و مصرع ذیل هم
    زودی وضو بگیر و لباس نُو رُو بیار»
    بدین صورت تغییر یابد بهتره به نظر قاصر حقیر:
    زودی وضو بگیر و لباس نُوِی بیار rose rose rose

    • محمد علی رضا پور   12 شهریور 1399 18:46

      سلام و درود و سپاس
      حضرت دوست
      استادجان
      تکه ی آخر بیت به طبری(مازندرانی) است:
      اَرِه (با فتح "ا" به جای "آره") بِرار!

      وزن مصراع:
      مفعول فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن
      =
      مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعَل
      love struck

      • محمد علی رضا پور   12 شهریور 1399 18:50

        "نو رو"
        به فارسی گفتاری و به جای "نو را"
        که خود بر وزن فَعَل است
        و در وزن شعر
        یعنی مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعَل
        در جایگاه "عِلُن" از رکن مستفعلن
        قرار می گیرد
        و هجای آخرش یعنی "رو" طبق اختیارات عروضی، اشباع می شود.
        درست است؟

        • ابراهیم حاج محمدی   12 شهریور 1399 19:39

          درود . بله درست است

          • ابراهیم حاج محمدی   12 شهریور 1399 19:41

            درود . بله درست است. من هم نگفتم وزن ایراد دارد . بلکه عرض کردم مصرع پیشنهادی بهتر و سلیس تر است rose

            • محمد علی رضا پور   12 شهریور 1399 20:29

              درود دوباره استاد جان
              بله
              فقط یکی دو مطلب:
              در " لباس نو رو بیار"
              که شما فرمودید، به جای "نو رو"،
              "نوی" ذکر شود،
              همان طور که بهتر می دانید،
              تفاوت در معرفه و نکره پیش می آید.
              بنده، معرفه به کار بردم:
              لباس نو رو بیار
              یعنی مثلا من و دوستم مرتضای داستان شعر
              -که البته شخصیتی حقیقی هم هست-
              تقسیم کار کرده بودیم و او لباس من و خودش را برده بود
              خشکشویی و در کمد یا جای دیگری گذاشته بود
              و من حالا به او می گویم
              لباس نو رو (که خودت برده بودی و در جایی گذاشته) بیار
              و اما آنچه حضرت دوست و استاد بزرگوار می گویند،
              کار نکره است:
              "لباس نوی بیار"
              و این نشان می دهد که استاد، بسیار پولدار تشریف دارند
              و مثلا می فرمایند:
              از آن بیست و پنج دست لباسی که داریم،
              یکی اش را انتخاب کن و بیاور
              یا اصلا چون همه شان در بهترین کیفیت اند،
              چشمت را ببند و گیر نده و یکی اش را بیاور
              (که همه ی لباس ها خیلی خوب اند و نیازی به انتخاب
              نیست: خلاصه: لباس نوی بیار).
              استاد:
              شما اقتصادتان همواره باکلاس باد!
              بنده مخصوصا در سال 83 و 84، دانشجو بودم
              و بیست و پنج دست لباس نداشتم که بگویم
              لباس نوی بیار،
              لباسم مشخص بود
              و طبعا گفتم: لباس نو رو بیار.
              باقی، بقایت winking

نظر 13

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا