کجایی ای جوانی !
به گوش من نسیم خسته می گفت
کجایی؟ ای امید زندگانی
کتابی را ورق زد باد و خواندم
که پیری آمدو رفت آن جوانی
نمی دانم چه باید گفت از این رنج
که دردم هر زمان بر روی درد است
نگاهم خیره در آیینه خشکید
که چون یخ چشم بی امید سرد است
غم دنیا به روی سینه ی من
شگفت انگیز چون دریاو کوه است
نمی دانم چه پیش آمد که دیدم
همه عالم به چشمم بی شکوه است
یقین دارم که فرداها سراب است
شکاریم و سراسر دشت دام است
شود پیش از همه آنکس گرفتار
که در نخجیر گاه دهر خام است
بهارانم چو پاییز غم آلود
نهال آرزویم خشک و بی روح
تنم از ناتوانی زار و خسته
دلم از نا امیدی سخت مجروح
دگرسیرم از این بیهودگی ها
مرا زین پس امید زندگی نیست
به چشمانم زبس دنیا سیاه است
به مهر و ماهم تابندگی نیست
صدای خسته ای گوید به گوشم
چه سازی با غمِ دیرینه ی دل
مزن سنگ ستم بر سینه ی خویش
که ترسم بشکند آیینه ی دل
دوچشمم روز و شب لبریز اشک است
که غمگینانه نومیدم ز فردا
همیشه سخت نالیدم ز دیروز
تمام عمر ترسیدم ز فردا
زدلتنگی زنم فریاد در چاه
کجایی؟ ای جوانی؟ ای جوانی
پیاپی می شود در چاه تکرار
صدایی ؟ ای جوانی ؛ ای جوانی
مجید شفق
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
حسین حاجی آقا 14 اسفند 1396 03:55
افرین چقدر زیبا است