فرا سوی تپه های کاه
جز آغوش سنگی کوه
پیشانی م پناهی ندارد
هر چند پرش بال های مومی م را حین و بین گندم
موش ها جویده اند
مترسک های شاهد واقعه می گویند :
گربه ها دیر به نبض طلایی مزرعه رسیده اند
وگرنه
از انسان هنوز چیزی باقی بود
بر بامداد می وزم
و گلوی ماهوتی گربه ی بام را در دایره ی ماه
نوازش می کنم
خانهی لبخندِ گاه گاه از این کهکشان دور ست
هر چند وُ اند بخواهی
قسمتی از آن کره ی کاموایی اما
که موش ها بر دندان بافته بودند
بهشت نبود ؟!
آه
ای کسانی که ایمان
و چمدان آورده اید
آیا در این نشانه ای نمی بینید؟
که چترِ ابرو ها از صورتک هامان پریدند
و دست هایمان در نجیبِ جیب
خشک شد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
علی معصومی 20 فروردین 1399 20:01
درود و عرض ادب
☆☆☆☆☆☆☆
◇◇◇◇◇◇◇