بازسازی دریچه های فرو ریخته (نیمه ی اول)

به نام او

چون خواسته ی دوستان بود که شرح و توضیحی بر متنی که خوانش آن را مشکل یافته بودند، ارائه دهم، در حد توان خود می کوشم تا خود را به جای چندین مخاطب قرار دهم و از زوایای مختلف اجزاء متن را بازچینی نمایم. به دلیل کمبود وقت و دشواری به انسجام رساندن چنین نوشته هایی آن را در دو ارسال خدمت دوستان ارائه می دهم که اکنون شاهد نیمه ی اول آن هستیم.

متن «سونا» دارای سه زمینه ی تصویری و سه بخش است: زمینه ی شطرنج، زمینه ی خیابان و زمینه ی بانک. بخش ها به ترتیب شامل 17 سطر اول، 12 سطر دوم و 11 سطر سوم است.
در بخش اول: پسری در پیاده رو ایستاده، دختری از ماشین پیاده می شود و او دلداده ی وی می گردد. بر اساس متن دختر تازه بالغ است (رها در طبیعت بلوغ). در مورد پوشش سهل انگار است (رها در طبیعت بلوغ). مشخصه های بلوغ جسمی در اندامش قابل مشاهده است (رها در طبیعت بلوغ). یک جوان بالغ به طور طبیعی او را در حیطه ی خواست خود می بیند (رها در طبیعت بلوغ). اندام به نسبت کشیده ای دارد چون به اسب تشبیه شده است. احتمالاً لباس سفید یا روشن پوشیده یا پوستی آشکارا سفید دارد. وضعیتی به نسبت مرفه دارد چون (... و سوناتای سفید رنگ / پیاده شد). پیداست که ماشین کاملا نو است (از برف و نمک و سوناتای سفید رنگ/ پیاده شد). دختر جذاب و خواستنی است (از برف و نمک [است] و از سوناتای سفیدرنگ/ پیاده شده). شیطنت دارد چون از رنگ سفید که متعلق به نمک و برف و سوناتا است پیاده شده و همان طور که می دانیم سفید رنگ عفت و پاکی نیز هست. هر چه هست پسر با تحریک عاطفی و شهوانی دختر مواجه می گردد و طبیعی است که مثل مهره ای که در صفحه ی شطرنج پیاده رو ایستاده، مات بشود. پسر به عنوان پرسوناژ دوم همین بخش گویا شامل چنین خصوصیات دیگری است: الف ـ در قواعد اسیر است (تو بر موزاییک های چهارگوش ..) مؤلف که او را مخاطب قرار داده و او را در چهارچوب و اضلاع قائمه توصیف کرده است. ب ـ موقعیت اجتماعی چندانی ندارد چون در پیاده رو و در حاشیه ی تکاپوی ماشین اجتماع ایستاده است. پ ـ فعال نیست و شخصیت پویایی ندارد چون در حالت ایستاده توصیف شده است. ت ـ منعطف نیست و نمی تواند خود را با تغییر شرایط وفق دهد. چنان که در بخش دوم مسن شده و در عین حال هنوز در فکر دختر است. ث ـ به دلیل موقعیت خود مورد تهدید است (پس کیش و مات) ج ـ حیران است و صاحب تصمیم نیست چرا که معنی دوم (مات) مبهوت بودن است و این مبهوت بودن شاید از آن روست که تهدید در قالب دختری زیبا بر او ظاهر می شود؛ دختری که به نسبت مرفه است و پسر در موقعیت فقر خود نمی تواند امیدی به وجود او داشته باشد. چ ـ در عین حال شخصیتی پاک باز و بی اعتنا به امور مالی دارد چون محو دختر است و (نه مبلی مجلل/ که از پشت شیشه ی فروشگاه تو را بر ارغوانی و طلایی می نشاند). ح ـ بیشتر در فکر عشق و عاشقی است تا جلب لوازم رفاهی مانند مبل گران قیمت که البته خانه ای به تناسب آن نیز برای تشکیل زندگی باید وجود داشته باشد. خ ـ شخصیت رمانتیکی دارد و ظاهراً بیشتر حس عاطفی به دختر دارد تا حس شهوانی چون به نشستن بر اشکال منحنی و لطیف مبل ارغوانی رغبت ندارد و رابطه ی رمانتیکی مانند رابطه ی رز سرخ و پروانه را ترجیح می دهد. د ـ ظاهراً از آن دسته افراد نیست که با استفاده از شرایط مرفه و تجملی زندگی خود، فقط برای عشق شهوانی که نماد آن (مبل ارغوانی) است، اشخاص را به مراوده ی تن ها دعوت می کنند. ذ ـ شاید توجه نداشتن به مبل فروشگاه نشان می دهد که به افراد تن فروش نیز مایل نیست. ر ـ احتمالاً محافظه کار یا حتی ترسو است چون به رنگ ارغوانی و طلایی در محیط زندگی بیرون و همان فروشگاه کنار خیابان توجه نمی نماید. گویا شهامت رنگ ارغوانی در شخصیت او نیست. ز ـ شاید فردی توجه بر انگیز نیست چون چشم گیری رنگ طلایی را نیز ندارد. ژ ـ به فروشگاه بی اعتناست پس اهل جلوه و عرضه کردن خود هم نیست. س ـ خودباور است چون طبیعت گل و پروانه ی ذهن خود را می پسندد نه تظاهرهای بیرونی را. ش ـ حس خواهشناک وی نسبت به دختر به سرخی گل رز است و آمیخته به طلایی رنگ آفتاب که نشان تعالی جویی و البته روشنی و تازگی است و نه سرخ تیره و ارغوانی که آمیخته با طلادوزی های رویه ی مبل و قاب و تاج و پایه های طلایی مبل که روابط روتین جامعه را تلقین می کند . پس گویا عشقی با پاکی و خلوص بیشتر است.
حال چرا اشیاء را به احوال نسبت می دهیم؟ چون غالباً در هنر و به ویژه در چنین شعرهایی که نزدیک به ایماژیسم است، ماهیت درونی عواطف از طریق قرار دادن آنها در کنار اشیائی که نماینده ی برخی صفات هستند، افشا می شود.
تا سطر دوازدهم روایت با اشاره به ویژگی های انسان از طریق اشیاء و گاه متناظر نهادن احوال درونی با اشیاء ادامه پیدا می کند.
در جریان حرکت رنگ ها در متن، طلایی آفتاب و رنگ سرخ، به رنگ سبز چراغ چهارراه می رسد. همراه آن می توانیم فرض کنیم که پسر پیاده تا اولین چراغ راهنمایی دنبال دختر آمده است و از آنجا به بعد چراغ چهارراه سبز می شود و دختر با شتاب بیشتری همراه با ماشین به پیش می رود تا آنجا که سوناتا از دید پسر کوچک می شود و در نهایت محو می شود. احتمالا خیابان شیب ملایمی به سمت بالا دارد وگرنه در شیب رو به پایین تصویر ماشین در میان ماشین های دیگر گم می شود. اگر شیب تند تصویر ماشین به سرعت محو می شود و فرصتی برای کوچک شدن آن در چشم نگرنده باقی نمی ماند. این شیب رو به بالا نیز خود می تواند گویای جایگاه طبقاتی دختر سواره نسبت به پسر پیاده باشد و یا شاید آینده ی بهتر دختر را نسبت به پسر نشان می دهد. آینده ای که پس از گذشتن از چهارراهِ تردید، به سوی تصمیم مناسب می رود.
در سطر پانزدهم مؤلف دوباره پرسوناژ را مخاطب قرار میدهد و او را مهره ی پیاده ای وصف می کند که از صفحه بیرون نشسته و شعر را که گویا برشی از یکی از مهمترین لحظات زندگانی فرد مذکر است، نگاه می کند. بازی تمام شد. پسر مات شد و بیرون از صفحه قرار گرفت و اکنون فرصت نگریستن به بازی باخته را دارد.
پوشیده نیست که متن در سطرهای 15، 16 و 17 می تواند با امکانات ادبی موجود خواننده ی شعر را مخاطب قرار داده باشد و تا به صحنه آوردن نگاهی پسامدرن پیش آمده باشد. شاید رو به خواننده می ایستد و می گوید: تو نیز مانند همین شخصیتی هستی که آرزوهایت را از دست می دهی و فقط نگاه می کنی و نه فقط آرزوهایت را بلکه ابعاد جهان و متن را. از این «تو» موجب متناظر نهادن خواننده ی شعر و پرسوناژ می شود به سطرهای بعد می رسیم:
آینه ی ساعت
هر بار به خط دیگری ترک برمی دارد
آینه و عقربه از هم می گذرند و جوان عشقش را خط خورده می یابد و سرنوشت را به خط دیگر. اما وجود خط در آینه به همین برداشت ها ختم نمی شود. در مورد تو ای مخاطب ممکن است آینه ی حادثه طور دیگری رقم بخورد. آینه ای ممزوج با ساعت که به هر حال ترکیبی از خودشناسی و گذشت زمان را ذکر می کند. این گذشت زمان که با تداعی ارقام همراه است با آوردن بارش صفرها پشتیبانی می شود:
برای باختن کافی است
درست است که دایره های توخالی فقط صفر نیستند و آمال و اعمال پوچ را نیز دربرمی گیرند و درست است که صحبت از نباریدن است و نه باریدن، با این وجود، مطرح شدن تَعدُد صفرها ما را به یاد رقم های درشت و شانس های بی دلیل زندگی می اندازد که نبودن آن ها در عین حضور ساعت، ما را به فحوای گذشتن طولانی و ناهموار زمان، هدایت می کند.
البته با آوردن واژه ی آینه، «تو» می تواند به خود مؤلف نیز برگردد. چه منظور از مهره ی بیرون از صفحه ی شطرنج یا همان صفحه ی شعر قرار گرفته، خواننده باشد، چه پرسوناژ روایت و چه خود مؤلف، آشکارا هر سه سویه می تواند تکنیک پست مدرن محسوب شود که بر نفی همپوشانی راوی با دانای کل و نفی اعتماد خواننده به فهم خود از متن و نفی محدود کردن حقیقت وجودی پرسوناژ در چارچوب استراتژی های مؤلف، استوار است.

آینه ی ساعت
هر بار به خطی ترک برمی دارد
برای باختن کافی است دایره های توخالی بر حساب بانکی ات نبارد
برای باختن کافی است
سایه ای با چتر کنار حساب بانکی ات ایستاده باشد
با کت و شلوار خاکستری
دائم سیگار بکشد
خاطره ای که در فکر دختری است که از سوناتای سپید پیاده شد
این تلخِ ابر چندم است؟!
کلـ ..مات ضعف کرده اند
و سیاه و سپید موزاییک ها
خاکستری است

در این بخش دوم که شامل 12 سطر است پرسوناژی وجود دارد که اول با لفظ «سایه ای» و بعد با لفظ «خاطره ای» از آن یاد می شود. این سایه ی ناشناخته و این موجود شبح گونه یا همان (خاطره ای که به فکر دختری است که از سوناتای سفید پیاده شد) بر اساس امکاناتی که متن پیش روی ما می گذارد گویا باید پرسوناژ بخش اول و همان پسر عاشق پیشه باشد که اکنون در کت و شلوار خاکستری یا خاکستر گرفته، دائم سیگار دود می کند تا جایی که حتی کلمات از وصف او دچار ضعف می شوند و فقط ما را تا بیهوش شدن وی بر اثر مصرف زیاد سیگار همراهی می کنند. فردی که در لباس خاکستری شده از بازی، سیگار خاکستر می کند و بر صفحه ی سیاه و سپید متن همراه با ما و کلمات، خاکستری می شود.
رنگ خاکستری دوری از شادابی زندگی و احتمالاً پیری و حتی مرگ را نشان می دهد. شاید خاطره ی دختر همچنان با او مانده و او را پیر کرده و شاید بتوان گفت تا دم مرگ با او است. شاید آخرین سیگارهایش را پشت هم و دوباره و دوباره در مکان همان پیاده رویی می کشد که دختر را برای اولین بار دیده و آنقدر ادامه می دهد که روی زمین می افتد. گویا یک عمر با حساب ناچیز مالی زندگی کرده است و در این مدت مانند سایه ای با چتر از ریختن موهبت ها به حسابش جلوگیری کرده است. عشق دختر که با او وجود سایه وار او متحد شده اکنون از وی موجودی ساخته است که در حال انتقام گرفتن از خویش است و در طول زندگی مانع از آسایش خود می شود.
در طول بخش اول و دوم ممکن می شود که ما همدوش پرسوناژ شویم و با او همذات پنداری کنیم. با او مهره ای در مواجهه با زیبایی مسحور کننده می گردیم که از صفحه بیرون می ماند و سپس در قالب فرد خاکستری با او فرود می آییم و احتمالاً به زمین می افتیم. شاید پرواز مهره ها از بالای سر یکدیگر در بازی سیاه و سفید روز و شب به پایان می رسد؛ مسیر پسری که مرد خاکستری شد. برای همین است که بخش سوم با این عبارت آغاز می شود:
آن طرف تر از فرود ما
این درخت
هرگز به معنای توخالی فکر نکرده است
درخت نماد حیات است و با توجه به فرهنگ ما، نماد هستی خودساخته و رو به اوج. درخت سرشار از دانش زیستن و آرامش است و باران را صفرهایی نمی داند که باید به حساب بانکی ببارد. برای او قطرات باران همان دانه های آسمانی هستی بخش است و مثل صفر توخالی نیستند. باران نماد بخشایش و رحمت است. پس درخت با تمام وجود، خود را آماده ی به دست آوردن قطرات باران کرده است. در دنیای واقعی نیز برگ ها و شاخه های درخت شبیه ناودان های به هم پیوسته طوری تنظیم شده است که بیشترین بهره از باران برده شود و قطرات را از شیار برگ ها و ساقه راهی سازد برای پایین رفتن از تنه ی درخت و رسیدن به ریشه.
چتری/ تکه/ تکه/ که در هر جیب/ قطره ای پنهان می کند/ چتری/ تا فرو ریختن / از خود
درخت به چتر تشبیه شده است. اما نه چتری که مانع از ریختن باران باشد. بلکه برعکس؛ چتری که تکه تکه شده تا از شکاف آن قطره ای باران فرود بیاید و به دام بیفتد. در حقیقت درخت چتری است که باران را از خود فرو می ریزد برای خود. اما چرا مؤلف نگفته است:
چتری/ از فرو ریختن/ تا خود
شاید به این دلیل که معنای از خود بی خود شدن در این پیشنهاد نیست و رسیدن به خودشناسی در آن به طور ضمنی برجسته تر می شود. حال باید پرسید اگر قصد مؤلف اشاره کردن به شخصیتی وارسته است که مشغول سلوک درونی خویش می باشد چرا باید حروف اضافه را طوری به کار ببرد که از معنای ضمنی خودشناسی تا آنجا که ممکن است فاصله بگیرد؟ شاید درخت در این متن فقط با معانی ضمنی مثبت خود حضور ندارد و چه بسا فحوایی منفی نیز داشته باشد.
این بار از مسیر بررسی فرم دوباره نگاهی به متن می اندازیم:
در این متن سه بخشی، قسمت آغازین از ایستادن در تهدید و کیش و مات شدن شروع می شود و به بیرون قرار گرفتن از صفحه ختم می شود. قسمت دوم از ترک خوردن ساعت و صحبت از باخت آغاز می گردد و به خاکستری شدن و فرود آمدن می انجامد. حال باید پرسید بخش سوم چگونه است. آیا در گونه ای توازی نسبت به دو بخش پیش به سر می برد یا تقابل؟ بر طبق خوانشی که بررسی تصور را برجسته می کند گویا درخت وجودی مثبت است. اما شاید با بررسی فرمی بتوان خوانشی یافت که بعدی دیگر از متن را آشکار کند.
بررسی فرم دقت در لفظ و معنا از سطح حرف تا کل یک متن و تحلیل تصاویر جزئی و کلیت تصویر متن را برای درک تناسبات دربر می گیرد. از جهت روابطی که هنرهای مختلف با یکدیگر دارند برای تحلیل تصاویر یقیناً می توان از شیوه هایی که در عالم نقاشی صورت می گیرد، کمک گرفت. هر متنی آن گاه که به ابعاد تصویر پا می گذارد به عالم هنرهای تجسمی به خصوص نقاشی و عکاسی نزدیک یا وارد می شود. خطوط، رنگ و اشکال هندسی هر کدام بیانگر مفهومی در چارچوب یک تصویر است. گذشته از نقاشان ماهر و خلاق در طول تاریخ نقاشی و فرمول های کلاسیک شده و ابداعی آن ها، حتی یک عکاس نیز هنگام ایجاد برشی از واقعیت بیرونی در چهار ضلع تصویر خود، سعی می کند هماهنگی و چنیش عناصر تصویری را به منظور القای مطلب مورد نظر، رعایت کند. مثلا عکس را از زاویه ای برگزار کند که خطوط عمودی در آن بیشتر باشد یا رنگ آبی و خاکستری بر آن مسلط گردد. یک عکاس خبری در کمین بدترین حالت چهره ی سیاستمداری که از نظر او نامطلوب است، می نشیند و ... به سراغ متن باز گردیم؛
در سطر اول متن مهره ای ایستاده وجود دارد: تو بر موزاییک های چهارگوش پیاده رو ایستاده ای
در سطر سیزدهم: چراغ چهارراه سبز شد.
در سطر بیست و دوم: سایه ای با چتر کنار حساب بانکی ات ایستاده باشد
در سطر سی و یک: این درخت
در سطر سی و سه: چتری
همه ی این سطرها بیانگر حضور خطوط و اشکال عمودی هستند که بر جای ایستاده اند. آیا این اشکال ستون مانند، رابطه ای با یکدیگر دارند؟ از سویی حالت هایی که در متن به آن ها نقش محوری داده می شود حالت ایستادن و نشستن و فرو ریختن است. حتی در جایی که پسر به دنبال اتومبیل دختر می رود هیچ تصویر صریحی از آن ارائه نمی شود. بلکه از جا به جایی مکانی مناظر از پیاده رو تا نزدیک چراغ راهنما باید حدس بزنیم که احتمالا دویدنی در کار بوده است. متن در این سه حالت و به ویژه در حالت قرار دارد و تنها پروانه و سوناتا است که به طور ضمنی به حرکت آن ها اشاره می شود.
به سراغ پرسش خود برویم. رابطه ی این شکل های عمودی با یکدیگر و با متن چیست؟ آیا (هم هویتی) یا تناظر دارند؟ با اندکی تلاشی می توان دانست که حالت ایستادن مهره در سطر اول دقیقاً شبیه حالت درخت در بخش پایانی است. افزون بر آن، هر دو در پیاده رو ایستاده اند. واژه «این» برای اشاره ی نزدیک، در کنار واژه ی درخت آمده است.
این درخت
پس درخت نزدیک ماجراست و به احتمال زیاد در بخش پیاده رو قرار دارد. جایی که بر اساس تجربه و زیست ما در شهرها، درخت های خیابان اغلب در آن قرار می گیرند. پس مهره ی سطر اول به چراغ راهنما مرتبط است. می دانیم که چراغ راهنما شیئی است که طبیعتاً رنگ عوض می کند. در آن حال که در تصاویر و رویای عاشقانه صحبت از رنگ زرد و سرخ است، ناگهان در متن چراغ راهنما سبز می شود و به دختر اجازه ی عبور می دهد. رفتن دختر پسر را به مردی خاطره مانند و خاکستری تبدیل می کند. اما سبز شدن چراغ راهنما این مقدمه را نیز فراهم می آورد تا به ارتباط آن با درخت پی ببریم. سبز شدن می تواند سه معنی داشته باشد. الف. سر از خاک یا ساقه بیرون آوردن، ب: ناگهان پیدا شدن، پ: به رنگ سبز درآمدن که البته کدر شدن و تغییر رنگ چهره به دلیل آسیب ضربه و یا دگرگونی عاطفی را نیز شامل می شود. با هر وصف، درخت هم سبز شده و روییده است و هم رنگ سبز دارد. در این جا، هر چند دور از ذهن، اما می توان اندیشید که شاید درخت، انسانی با چهره ای خشمگین و یا بیمار را نیز بازتاب می دهد.
ادامه دارد...

لینک شعر سونا:
http://www.shereiran.ir/site/page/56?userid=868&poetryid=8918

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 204 نفر 303 بار خواندند
صدرالدین انصاری زاده (24 /01/ 1399)   | ابوالحسن انصاری (الف. رها) (25 /01/ 1399)   | حبیب رضایی رازلیقی (26 /01/ 1399)   | علیرضا علیدادی شمس ابادی (27 /01/ 1399)   | مسعود مدهوش (27 /01/ 1399)   | محمد مولوی (08 /04/ 1399)   |

نظر 2

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا