شاعر !
واژه هایت را برون آر از کما
که شب ...
دکان زده بر چارسوقِ کابوس ها
نوحه می فروشد .
اینک گشاد کن حدقه ی قلم !
تا بتابد خیره گی اش بر سندانِ اندیشه
که بر سخت سری آن
چکشِ خرافه ...
درد را شکل می دهد .
عاشق !
رها کن آوازِ مهر ز بغضِ نای سازِ خویش
که شب ...
کمین کرده بر راه بندِ قلبهای مسکوت
گریه ی آخته در نیام دارد .
اینک هموار کن مسیلِ خون !
تا بخلد سرخی اش در مغزِ سلولهای مغز
که در هزار توی آن
توهمِ زندگی ...
هویت را نقش می کِشد !
1394/4/7
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 11
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 09 تیر 1394 12:15
کمین کرده بر راه بندِ قلبهای مسکوت
گریه ی آخته در نیام دارد .
درود مهمان باغ شعرتان بودم ومحظوظ شدم ماناونویسا باشید
طارق خراسانی 09 تیر 1394 12:50
با سلام بر حضرت علیرضا امیر خیزی یزرگمهر
با تأمل تمام دو سپید زیبای تان را خواندم
هردو بسیار فاخر بودند
راستش به این همه احساس و شعور غبطه خوردم
دستمریزاد
در پناه خداوند سبحان شاد زی مهربان
روح الله اصغرپور 09 تیر 1394 15:09
با سلام درود بسیار زیبا بود
دادا بیلوردی 09 تیر 1394 20:45
درود بر جناب امیرخیزی
بهره مند شدم از احساس تأمل بر انگیزتان
کمال حسینیان 10 تیر 1394 00:03
درودتان باد استاد امیر خیزی عزیز
با شعری متقارن و دو وجهی
بسیار زیبا و دلنشین و استادانه
پاینده باشید
کرم عرب عامری 10 تیر 1394 00:47
درود برشما جناب امیر خیزی
احسنت زیبا بود
منوچهر منوچهری(بیدل) 10 تیر 1394 17:50
سلام لبر جناب استاد امیر خیزی همیشه از اشعار زیبا وبا احساست لذت بردم درود بر شما نازنین
علی صمدی 10 تیر 1394 20:11
درود بیکران جناب امیرخیزی گرامی
همیشه شاداب باشید
کریم لقمانی سروستانی 10 تیر 1394 21:10
سلام استادامیرخیزی گرانقدر
چه سعادتی بعدازمدتها نصیب این شاگرد شد
دوسپید زیبا .اندیشمندانه وبسیار بسیار زیبا
لذت بردم
شادزی
احمد الماسی 12 تیر 1394 10:30
استاد خوبم
دروود بر شما
بهناز علیزاده 12 تیر 1394 12:24
درود بر شما