برگ زردی شدم از شاخه ی عشق افتادم
عاقبت ، باغچه ها رازِ مرا فهمیدند
پر پرواز مرا ، گرچه شکستند ولی
کوچه ها ، قصه ی پروازِ مرا فهمیدند
من و تنهایی شب ، یار صمیمی شده ایم
اشک ها ، دغدغه ی سازِ مرا فهمیدند
شب و آشفتگی و زورق تنهایی من
صخره ها هم ، غم ِ اواز مرا فهمیدند
سرفه ی لعنتی ام ، بغض ترک خورده و اشک
خواهشِ پنجره ی بازِ مرا فهمیدند
رهگذرها همه از مثنوی کوچه ی رنج
عمق هر واژه و ایجازِ مرا فهمیدند
قاصدک آمد و از "یاس خیال"م پرسید
عاقبت پنجره ها ، رازِ مرا فهمیدند.
محمد جوکار "یاس خیال " 1396.01.18
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 9
حسن کریمی 24 فروردین 1396 23:29
با سلام عرض ادب جناب جوکار مثل همیشه غزل لطیف ودلنشینی از شما
خواندم ولذت بردم وتحت تاثیر واقع شدم بیتی را سرودم تقدیم «بیدقی بود، به تدبیر وزیری شده است. قدرِ
جانبای سرباز مرا فهمیدند»
محمد جوکار 25 فروردین 1396 20:04
درودت باد دوست گرانقدرم
و سپاس بر حضور همواره مهربان تان
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 25 فروردین 1396 00:40
درود برشما
محمد جوکار 25 فروردین 1396 20:05
درود متقابل و سپاس بر حضور ارزشمندتان
حسن کریمی 25 فروردین 1396 06:17
ببخشید اشتباه تایپ « جانبازی»
محمد جوکار 25 فروردین 1396 20:05
فرهاد گنجیه 26 فروردین 1396 14:27
بسیارعالی و زیبا متشکرم برای خلق اثر
محمد جوکار 27 فروردین 1396 00:40
درودت باد جناب گنجیه عزیز
سپاس بر مهر حضورت
پاینده مانی به مهر
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 13:33
☆☆☆☆☆