منهای عشق
وام می گیرم تو را از حضرت والای عشق
یار باشد بخت اگر در فرصت فردای عشق
آی ای روح و روان، دست من و دامان تو
باش با من در هوای نیلی موسای عشق
موج می ریزد به اندام فلک از دامنت
وای بر چشمان مشتاقان بی پروای عشق
بازگو چندی سخن از عطر و بوی زندگی
کام ده روح مرا ای مُعجِز عیسای عشق
گوهری می جویم از بازار اما بس دریغ
غیر جان نقدی ندارم در کف سودای عشق
باز دنبال گل یک دانه ای گم گشته ام
هیچ هیچم در میان جاده منهای عشق
نیست غیر از فتنه تدبیر چشمانت رهی
باز کن راهی به سمت و سوی ناپیدای عشق
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 26 شهریور 1400 09:49
درود بر شما
رضا کاظمی اردبیلی 26 شهریور 1400 15:00
درود بر شما شعرتان را خواندم
زیبا بود
علی مزینانی عسکری 26 شهریور 1400 21:58
به به بسیار عالی در توصیف مقام حضرت عشق
دستمریزاد استاد و درود برشما
حبیب رضایی رازلیقی 27 شهریور 1400 01:44
سلام استاد معصومی عزیز
بسیار زیبا روان
احسنت و هزاران آفرین
قلمتان نویسا