پایان بگیر
پایان بگیر ای شب چشم انتظاریم
راهی اگر به صبح درخشان نداری ام
بس کن هجوم اینهمه تلواسه را اگر
در خاطرات خفته خود می سپاری ام
روز و شبم بهانه شده سال و ماه را
در جاده نرفته چسان می شماری ام
یاری اگر نمی کنی به وفا خاطر مرا
داغی بروی سینه چرا می گذاری ام
عمری برای دیدن جانان نشسته ام
چندی اگر اسیر تب و بی قراری ام
من وامدار دشنه عشقم عجیب نیست
سرشانه ام شکسته از این زخم کاری ام
پایان بگیر! ای شب دیجور لعنتی
چیزی دگر نمانده پس بردباری ام
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 29 بهمن 1400 09:27
درود و سلام موفق و مانا باشید
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 29 بهمن 1400 12:10
درود فراوان
محمد مولوی 30 بهمن 1400 00:51
فرهاد احمدیان 01 اسفند 1400 17:05
جناب معصومی غزلی بسیار دلنشین سرودید
بابک قدمی واریانی 02 اسفند 1400 20:56
باسلام و وقت بخیر خدمت استاد ارجمندم جناب مهندس معصومی ادیب و شاعر گرانمایه.
جناب معصومی واقعا اشعارتان به دل مینشیند .
کسی که زاده نیشابور وعطارش وکدکن و جناب شفیعی اش و هم اکنون جناب معصومی عزیز
که از چنین خاک و موطنی سربرافراشته باید هم ،چنین اشعاری را بخوانیم و لذت ببریم.
دوستدار واقعی خود و اشعارتان هستم