ره توشه باور
با دیدنش دلدادگی از سر گرفتم
حال و هوای برگ نیلوفر گرفتم
در بامداد ساقه ترد خیالش
پبچیدم و دور خودم سنگر گرفتم
چون ذره ایکه جان بگیرد با نسیمی
از روی خاک جاده بال و پر گرفتم
مثل چلیپایی که روی طره هایش
امواجی از دریای پهناور گرفتم
در ساحت شهلای لبریز شرابش
افتادم و از دست او ساغر گرفتم
با فتنه های کفر آئین جمالش
در سینه ام ره توشه باور گرفتم
من بودم یک آسمانی پر ستاره
در ساحل چشمان خود لنگر گرفتم
♤♤♤
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 07 آبان 1402 10:34
درود بر شما
سروش اسکندری 07 آبان 1402 13:01
جناب معصومی درود بر شما
حفیظ (بستا) پور حفیظ 09 آبان 1402 04:53
درودها برادر بزرگ اندیش ادیب و شاعر گرانقدرم جناب آقای معصومی
بسیار زیبا و مثل همیشه مخاطب محور و دلنشین قلم زدهاید درود بر شما
حشمتالله محمدی 09 آبان 1402 22:25
باسلام بسیار زیبا دست مریزاد ،مصراع اول بیت آخر بنظر یک (و) کم دارد
من بودم و..
علی معصومی 10 آبان 1402 20:48