تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدکاظم پرستش

دلم نزد بهاار است و تنم همچون خزان گشته زمستان را به سر آور که رگبارش روان گشته اگر بینی تو سودا را که اندر سر فغان دارد چه دانی داغ صفرا رزا که اندر دل نهان گشته اگر خواندی و درماندی ز فهم و درک اشعا...

ادامه شعر
علی ناب

به سلامت سلامت .به‌ صداقت کلامت. به امید. آرزویت. نگهی بسوی. رویت من و این ستاره هرشب سر راه تو نشستیم من و ماه پاره هرشب انتظار تو نشستیم دل ما اسیردرده دنبال کسی‌می‌گرده شبها تا سحر بیداره صبح...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

پــســر گــر لجـاجـت کنـــد بـا پـــدر بـه هــر جــا رَوَد می شــود دربـدر اگـر پـنـــد دانــــا پـــــدر نـشـنــــود بـه خـاک مذلـــت شـــود غـوطــه...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

بـُوَد دیــن حـق ،بــــهتر از انگبـیـــن چـه شیـرین و باشـد بــر این مـسلـمـیـــن فـضــای زمیــن را تـوانـــد گرفـــت هـمه مُـلک دنیــــا و روی زمـیــــ...

ادامه شعر
عباس پاریزی

چــه آوردم در این دنیـــا بجـز آزردنِ دلهـــــا ؟ چـه آوردم در این دنیا بجز مرز آفرینی ها ؟ چه آوردم در این دنیا بجز وعده به ترس و بیـم ؟ چــرا باد امتیا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

پــدر تـربـیـــت گر نـمایـــد پـســـر هـدایــت گــری می بُـوَد ، آن پـــدر پــســرهای خــود گر هـدایـــت کنــــد پـســرهــــا بـپـویـنــــد ره دادگـ...

ادامه شعر
jalal babaie

غرور اگر شیطان به آن دمد.رسوایی عالم به پا کند.فتنه به پا کند و می تازد.با این غرور شیطان به خود می بالد.این ملک وپول ودارایی وخانه.چشمی به هم زنی تو را خالی کند شانه.رسوا کند چنان تو را غرور.آن گونه ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

جانـا بیــا به نظم و نظام جهـان بکوش زآن نظم و زآن نظام ، لباس هنـر بـپوش نظـم و نظام باعث آسـودگــی بُــوَد آسـودگــی خـلق به تـو می زند سروش ٭٭٭ از نظ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

نشانی، نشان .یکی شد رو سیاه و داشت ظلمت دگر شد رو سفید و کاشت رحمت یکی تسلیم و شد تکریمِ خالق دگر طغیان و شد مغضوب لایق گذر کرد هر دو را ماه مبارک یکی مقبول یکی رد کرد تبارک چه بردی کرد کسی که...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

من این موجود زشت نو ظهورم را نمی خواهم جنین تازه مولود درون این وجودم را نمی خواهم من این موهوم نا بالغ ولی خودخواه در سینه من این رسوا شده با هر قصورم را نمی خواهم برای این روان خسته، تاوان دادنم د...

ادامه شعر
Kazem Keshavarzkalhori

در بیتابیتِ‌ شعور شعر من چلچله‌ی پاییزی حر‌مسر‌ایی دارد هزاران کتاب در جمع مستان شعر فروش چه خوب که عریانم

ادامه شعر
jalal babaie

با لب تشنه با لشکری انبوه جنگیدن جهان تا ابد به حیرت ایستاد.با اینکه تمام یاران و فرزندان و عزیزانت قبل از تو شهید شدند باز ایستادی وجنگیدی در راه خدا.آب هنوز خجالت زده از لب تشنه توست.در راه خدا حت...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

من که از نیکو صفاتی نزد مردم رو سپیدم عیب خود را گر بدیدم عیب مردم را ندیدم عیب جوییها زِ مردم هر قدر افزوده تر شد عیبی ازخودگربدیدم من لب خود راگزیدم ٭٭٭ من آن فـرمـانـبـ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

یاران تـراز عدل خدایی بـرابر است هرکس عدالتش نَـبُـوَد ، مثل کافر است کافر کجا زِ قهر خداوند می توان گریخت هر کافری زِ قهر خدا ، غرق کیفر است ٭٭٭ امـر خـد...

ادامه شعر
محمود گندم کار

ای پهنه ی شگفت زمین، ای نگین فارس ای خاستگاه کشور جنگاوران پارس ای دشت سبز مرودشت،ای زادگاه شیر چون سنگواره ی کهنی بر صخره های پیر برخاک تو نهاده قدم شاهان پارس و ماد گم گشته رد پایشان  در آفتاب و ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

من از روز ازل یاران ، به راه این جهان بودم هرآن راهی که پیمودم ندیدم ازجهان سودم تمام روزوشب جانا تلاش وکوششم این بود برای دانش آموزان ، درِ دانش که بگشودم ٭٭٭ کـی آفتاب جسم ...

ادامه شعر
اکرم بهرامچی

بتابان چو گوهر به ایران ما بلند آفتاب ِ درخشان ما به خاکی که پاکان نام آورش خوش آوازه ماندند در جان ما به عزم ِ درفش ِ و به هر کاوه اش به عزم ِ سیاوش تباران ما در این روزگاران خشک و ملال ِ ببار ابر...

ادامه شعر
jalal babaie

هر که را جز حق نمایی یاورت.خدشه ایی آسان شود در باورت.جز خدا هرگز نکن سجده به کس.این شعار راه حق باشد و بس.بار الها نصرتت را ده بر مردمان.ای که هستی آشکارا ونهان. هر که در راهت شتافت آسوده شد.غیر را...

ادامه شعر
حسین خسروی

می توانی بروی یا که باشی دمکی سرو چمن می توانی بروی رد شی از مرز وجود برسی بر سر یک خاطره بر قعر وجود می توانی بروی می توانی نروی می توانی به نگاهی بنوازی به شبی تا سحری رقص دو تن بر لب تختی که تو را ...

ادامه شعر
jalal babaie

مردی از گوسفند فروشی گوسفندی خرید .هر چقدر او گشت برای گوسفند خود قصابی ندید . او چنین گفت به آن گوسفند فروش.کس تو نشناسی که قصابی کند او آورد جوش وخروش.گفت چون من کجا قصاب هست.گفت قبل ذبح آن یک ذره ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا