تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حبیب رضایی رازلیقی

( دعوت ) هَمدمِ باده نوشان ، گشتم و دیوانه ام ساغرِ من تُهی شد، طالـبِ پیمانـه ام گاهِ وصال آمده ، موسمِ وصلت رسید بگِردِشمعِ سوزان ، نِگَرچو پـروانـه ام اسیرِ دامِ چشمش ، صیدِ کمندِ گیس...

ادامه شعر
علی سپهرار

یک لطافت مرگ آور... بالشی پر از باد دلخوشی و رؤیاهای دوردست زمانی که ابر و مه اطراف خانه را میگیرند.. نم نم دیر باور باران صورت آبله روی شادیها ، آن سان که خاک خشک چنان شرحه ...

ادامه شعر
مهری  کندری

هیچ هم که نباشم؛ خدا که باشد هیچ دیگر ، بیمم نیست من هر روز معجزه اش را به انتظار نشسته ام ... ================ دلم آسمان می خواهد من از زمین خسته ام... ...

ادامه شعر
علی سپهرار

«تا آنجایی دانستم که ندانسته ام ! » ای دهرترا چیست به دل قفل و به اسرار؟ کز درد تو تسکین نتوان یافت به گفتار؟ هر کس به جهان آمده از روز تولد آمادۀ پیری و مرض بر دل و جان شد اول تب دند...

ادامه شعر
سلیمان پناهی

شرح دلدادگی ات را به من آری باز آر ترسم ار دیر کنی ره به تمنا برسد محو در زلف پریشان تو گشتم جانا ور نیایی به خدا جان به تقلی برسد پیچش موی تو مشکین بود از عطر وگلاب کو گلابی که ...

ادامه شعر
علی سپهرار

«امروز مستان را نگر در مست ما آویخته/افکنده عقل و عافیت وندر بلا آویخته» «حضرت مولانا جلال الدین بلخی» امروز روز اول و فردا نجات آخــــــــر است امشب به ره نیت نما،بر دِی چرا آویخته؟ شاید که...

ادامه شعر
سلیمان پناهی

پای از این ورطه برون گر ببری سخت شود عاشق چشم خمار تو نگون بخت شود گر شبی بی تو و بی روی تو بر ما گذرد روح و جان رفته کفن بر تن ما رخت شود می پسندی که کفن بر تن ما گردد رخت ؟ من خیالم همه از چش...

ادامه شعر
سلیمان پناهی

در شب خلوت دل زورق مهتاب منی روز و شب را ثمر و در دل بی تاب منی چنگ و آهنگ دلم بی تو نیاید به قرار چون تو تنهایی و آن گوهر کمیاب منی شوق وصلت صنما عشق فزون می طلبد کوک سازی است به عشقت که ز مضر...

ادامه شعر
علی سپهرار

شرحی که زگل نالهً بلبل به فغان گفت تفسیر و بیانی به از این کس نتوان گفت زاییدهً همخوابگی بلبل و شهد است فریاد بلندی که فلک جامه دران گفت ماییم سراسیمه که در آمد و رفتیم آلوده به خوا...

ادامه شعر
طارق خراسانی

دلم به جان تو بی تو بسی پریشان است ز هر قبیله به دل، درد و غم فـراوان است   چه سخت این غزلم می رسـد به لب، اما شـنیدنش به تو ای مهربان چه آسـان است   سپـرده ام دل خود را به موج چشمی که به یمـنِ...

ادامه شعر
سیدمحمدجواد هاشمی

مادردلم می خواهد صدایت را بشنوم خوبی چه میکنی برایم ازدردپاهایت بگو بابغض گرفته ات به هردلیل پاسخ نده گریه کن راستی من بی تو نه خوبم نه جایی ام و نه می دانم چه می کنم فقط بی تو...

ادامه شعر
حسین خیراندیش

نالیدن مرغ سحر آرامش جان من است آواز خوب دلنشین با یاد جانان من است بالش که بر هم میزند نالیدنش آغاز شد زیباترین آواز او با چشم گریان من است با دل بنال مرغ سحر وقت اذان صبح دم آید نسیم صبح دم این...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

دیدم که نگاری را می بُرد به خود رنگ ِ بهاری را گفتم چه عجب بی خبر از این دل ِ صد پاره ؟! گفتــا تـو فقیـــری ز تحمّـل کـــه کشی زحمت ِ خـاری را بسیار پشیمان شدم از پرسش و شرمنده ز عشق...

ادامه شعر
سیدمحمدجواد هاشمی

غم انگیزترین غم مرگ نیست وابستگی به کسی است که بدانی هست اما.... اجازه درآغوش گرفتنش را... نداری......................

ادامه شعر
سلیمان پناهی

به خلوت شب و اندر سکوت و حسرت خویش بگو تو را به چه نامی صدا کنم یارا ؟ دلم گرفته و چشمان من غبار آلود ز اشک پر شده برگرد و پاک کن جانا چه ساده شعر و غزل نظم نام تو بگرفت ز سادگی است که در دل نهاد...

ادامه شعر
علی سپهرار

آن شب که خانه سردتر از کوچه مینمود ، این سیر سنگفرشِ تر ز قدمهای پیش و پس : آن پا کشیدنی ، کو بر درختِ کهنۀ سم خورده آشناست ، باعث به دعوت این سینۀ مأذون به باغ شد! نجوای اعتماد و پچ ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

گفتا تــو را چــه شد؟! رنگت پریده پس چرا؟ چه شد؟! من محرمم ، تــو رازِ دلت را بـــه من بگو در عـالــم ِ تــو مـاجــرا چه شد؟! دیدی چه ها؟ چه شد؟! * گفتم که عاشقم حاصل، مرا ز ع...

ادامه شعر
سلیمان پناهی

مستم از ناز نگاه تو نگارا نظری بر کویر دل غمدیده خدا راگذری شاه بیت غزلم زلف دل آرای تو بود خوش نویدی که ز زلف تو بجویم ثمری بهر میقات تو چون جمله ای ملک و ملکوت سر تسلیم به خاکت زده شام وسحری ...

ادامه شعر
جابر ترمک

در غزل جا نگذارید مرا ، می میرم من به یک پلک دل انگیز شما می میرم سالها هست که با پنجره ها درگیرم عاقبت پشت همین پنجره ها می میرم دل به دریای غزلها نزنم پس چه کنم ؟ بگذارید خودم وقت شنا ...

ادامه شعر
ابراهیم  حاج محمدی

درالتهـــابم که از دوچشمــت یک اعتنا شعله ور شکوفاست پر اشتها شعله ور منــم، من، لبت مگر از شکر شکوفاست گسسته پیوستـــه از خـودم تا نگاهــت آکنـــده از وقار است به دل نشیـــند چو مهرت آری، خیالم...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا