تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
روح الله اسدی

روزگار از چرخِشَت دارم هزاران جا گله غصه ها را می دهی برمن و غم ها را صِله پیکرم در اوج یورش هایِ یادت سوخته طعنه هایت را ببین بال و پَرم را دوخته آسِمان از روز اوّل با دلم همراه شد اشک هایم، ناله ه...

ادامه شعر
سید هادی  محمدی

بسم الله الرحمن الرحیم سلام ای آخرین جامانده ی پوسیده بر دیوار و بارانی ترین چتر انه های وحشی دیدار زمین هیز و زمان در چنته ی تکرار بسامدهای بی مقدار و حس شاعری با ردپای ناقص افکار ...

ادامه شعر
محمد  همتی

یه وقتایی نبودنت چنان اذیتم می کند. که ساعت ها غرق مرور خاطرات و لحظات شیرین کنارت بودنم که طعم شیرین خیالت را..... تلخی سیگاری که به انتها رسیده عوض می کند. با کشید آه حسرت از عمق جان.... آتش سیگا...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف شعر مهرانگیز شب است و باز من از واژه و از شعر لبریزم چراغ شعر را باید کجا در شب بیاویزم بهار بی خزان شوق و امیدم فرومانده به درد و سوز سرمای زمستانی پاییزم ز چشمم اشک سردی می چکد در این...

ادامه شعر
نازنین نکیسا

جان به فغان آمده،هجر ومدارای من هوش نماندست مرا، رفته زسر وای من رهزن دل گشتی و،دل توزره برده ای قامت رعنای تو،گشته تمنای من داغ وصال توچون بر دلم آتش زند شعله زجان برکشد،آه زسودای من تا که دل ...

ادامه شعر
جواد  جهانی فرح آبادی

ناگهان پنجره‌ ای رو به خیابان وا شد و در این بین نگاه من و تو رسوا شد تو به تکرار به دیوانگی ام خندید ی نفرتی در دل من از نگهت پیدا شد تو برای دگری دست تکان می دادی آن همه قول و قرارت به دروغ افشا ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف پروانه عشق رسیدم باز از راه و تو را در خانه می بینم عزیزم در نگاهت خواهشی جانانه می بینم سکوتت پر شده از واژه های ناب و سکرآور شگفتا از شرابی که در این پیمانه می بینم تو ان شمع شب افرو...

ادامه شعر
فاطمه شایگان

باز پاتوق چشم هایم، ذهن کلمات را بر هم می زند وبوسه ی باران تنهایی ام را دست هایم نِشَسته راه می روند واشاره ام با آوازی یخ زده در گلو؛ بند بندش را منتفی می کند لبهایم یک ریز واژه می بارد ، دردهایش بن...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه العزیز کوری شبی می آمدی سوی من و من را نمی دیدی درون ژرف این فرد فروتن را نمی دیدی من اقیانوس ژرفی بی نهایت بودم از عشق و تو گویا هیچ چیزی غیر این تن را نمی دیدی تلقی تو از من موجی از کف بود ...

ادامه شعر
الی مطلق

ویرانه تر از شهر بمم می دانی؟ اندوه تمام عالمم می دانی ؟ نعشی که به روی دست خود جا ماندم مرگ است دم و بازدمم می دانی ؟ #الی_مطلق ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف سیمرغ عشق آشفته گشته بودم از فرط خسته جانی رفتم که شاید آخر قدر مرا بدانی پایم ولی نمی رفت آن دم به راه دوری پردرد بود قلبم با سوزشی نهانی گویی سقوط آزاد می کردم و ندیدی آن لحظه کشت من ...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

جـانـان مـن،، برایت بساط شعرو غزل برپا کرده ام، غزل غزل بوسه ی ناب واژه ها براے دوست داشتنت کافے نیستند، ، وزن و قافیه،ها را چیده ام، و دو بیتے هایے بیت و بیت را فقط از تو میگویم، از شیرینی ل...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

✍????محبوب من،، در چشم ی جوشان قلبم قصری به پا کردی بسیار بزرگ، ، چهار طرفش را حصار کشیده ام، مبادا پای نامحرمی به آن باز شود، هر روز گلدان چشمانت را با عشق آبیاری، میکنم، تا دوباره جوانه ز...

ادامه شعر
معصومه شفیعی

. دل  داده ام  اما جگر می خواهد این راه آماده ای ؟!مرد  خطر می خواهد این راه همراه باران چشم‌ها را  شسته‌ام؛ چون یک  آدم   زیبا نگر  می خواهد  این   راه چیزی  نپرسیدم   سپردم  سر  به   جاده چشما...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف عشق و وفا در عشق تو هر گونه خطر خواهم کرد از عشق جهان زیر و زبر خواهم کرد من فکر و خیال عافیت جویی را در عاشقی از سرم به در خواهم کرد از جمله نام و ننگ خود در طلبت ای ماه پریچهره گذر خو...

ادامه شعر
محمدامین آقایی

به هر طرف بروی در دلم نمایانی شبیه ماهی قرمز درون شیشه تنگ

ادامه شعر
کوثر نجفی

آنقدر محو تماشایت شدم از زندگی و دغدغه غافل شدم رو به چشمان سیاهت کردم و بی هوا مست و شیدایت شدم در غروب تنگ آغوش تو، من بی هوا همچون غزل ،تیزپا شدم گفته بودم روی تو اغواگر است ای داد ، با روی تو من ب...

ادامه شعر
نصرت اله صفی زاده

درد دارد به خدا،باعث دردت بشود آنکه بیمار تو بود و،تو دوایش بودی

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

" نفس های گرم آفتاب" تمامی برگ ها چون روزنه ای در من فرو رفته اند و نفس های گرم آفتاب از ساقه های سینه ام می جوشد. ما از نوریم که در هم ریخته ایم و اگر بنفشه ای رویید ریشه در تن-هایی مان داشت. هنوز ...

ادامه شعر
الی مطلق

تا شعله کشیدی همه ی بال و‌ پرم سوخت از آتش افروخته ات خشک و ترم سوخت در دست تو خاکستر من‌ بادِ هوا شد لب بر لبِ من بودی و‌ زیر و‌ زبرم سوخت یک عمر نشستم سر سجاده و یک شب با گوشه ی چشمت همه ی خیر و ش...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا