تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
فرامرز عبداله پور

چه مدت ها سحر شب میشود شب تاسحر یارب زِیارِ نازنینِ ما نمی آید خبر یارب که گشته روزِ من تاریک مثلِ شب زهجرانش که کی باشد شبِ تارم ز وصلِ او سحر یارب به آن چشمهایِ شهلا عاشقم هرقدر عمرم است کند مِسِ ...

ادامه شعر
رضا دهقانی نامور

سر میان برف کرده مانند کبک میخورد باز شیطان از او رکب ... او نقابی بر چهره خود دارد تا که شیطان را به زانو آورد ... ما سخن گفتیم او گفت یاوه است به خیالش آمده فرزانه است ... جسم و روحش آلوده گشته به ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

میلاد دوازدهمین اختر تابناک عشق و‌محبت آسمان ولایت مبارک گرچه پنهانی ز چشم روزگار نیک می دانم که می آیی نگار فاتحِ سیاره ی دل می شوی بی گناه و بی سلاحِ مرگبار می رسانی دستِ آدم تا خدا با شمیمِ عِطر...

ادامه شعر
محمدرضا بادینلو

مومنان با حب حیدر فاتح اند و رستگار ای به قربان امیرالمومنین آن شهریار با تمام بندگان گوید خدا روز حساب با علی ها سوی جنة بی علی ها سوی نار من چه گویم از علی؟! الله وصفش کرده است: «لا فتی الا علی ...

ادامه شعر
علی معصومی

نسنجید تاب و تب این شبزده را ماه نسنجید تا وقت سحر خواندمش و آه نسنجید من با دل و جان آمده بودم به سراغش من اهل وفا بودم و والله نسنجید تشویش مرا با همه سوز و شرارش در محضر آئینه به اکراه نسنجید ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«صید و صیّاد» شور و حالی دارم امشب چونکه غم در خانه نیست ظلمت شام سیاهی در دل کاشانه نیست گشته مجنون دل ، سراغ عشق لیلی می رود در میان این همه مجنون یکی فرزانه نیست آتشی افتاده در جانم که می سو...

ادامه شعر
محمدعلی یوسفی

. یه وقتایی نه که هربار وجودت حالتی انگار یه جو تازه می بینه پس از یک خلأ دیدار یه احوال عجیبی که به خوابی رفته مدت دار میاد بیدار میشه از نو تا اون حالت بشه تکرار میشی سرشار از احساسی که هم خوبه...

ادامه شعر
مصطفی یعقوبخانی

ما مهندس‌ها اسیر درد بیکاری شدیم صبح تا شب توی اسنپ مثل یک گاری شدیم مشتق و جبر و حساب و هندسه مایه نشد پس به جبر زندگی راننده‌ی باری شدیم البته بعضی به لطف پول بابا شاغلند پس به جز رانندگی گه‌گاه ب...

ادامه شعر
فاطمه شایگان

آسوده باش این دل نمی گیرد بهانه برگشته از رویای تو دیشب به خانه من هم برایش استکانی چای بردم کَندم تو را از ریشه هایش دانه دانه با سبک نستعلیق رقصیدم برایش اشکی چکید و خاطراتت شد روانه یادش بخ...

ادامه شعر
سعید نادمی

آمدی جانم به قربانت ، بیا خوش آمدی بار دیگر در دل غمگین ما ، خوش آمدی رفته بودی سال‌ها و عهد تو از یاد رفت کرده ای اکنون وفا ای بی وفا خوش آمدی غیر تو هیچ آشنایی در دلم جا خوش نکرد بار دیگر ای ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«شام تار» دیدم که در بند است خورشید زمانه دیدم که ظلمت گشته شام تار خانه دیدم هوا تار است و مهتابی در آن نیست نوری نمی تابد به کنج آشیانه دیدم پرستو نیمه شب ترک وطن کرد کوچ پرستو بود در شام شبا...

ادامه شعر
هدایت کارگر شورکی

ساعت درست رأس لبت ایستاده است گاهی درنگ عقربه ها فوق العاده است خوابیده بود ساعت قلبش هزار سال مردی که قرن هاست سرازیر جاده است هر چارشنبه ساعت پنج از تو می شنید: یک ربع راه تا دل دریا پیاده است ...

ادامه شعر
کامران  شاه علی

ازسکوتم، صولتِ فریاد می ریزد به هم وز حدیثم، قصه ی فرهاد می ریزد به هم از سؤال بی جوابم ، وز هراسِ مبهمم داد ویران می شود بیداد می ریزد به هم خستگی هایم اگر جاری شود در ذهنِ سال مهر می گرید مرا، خ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«خواب» کدخدا این خانه ویران شد تو در خوابی هنوز فصل پاییز و زمستان شد تو در خوابی هنوز روبهی گردیده سلطان وای بر احوال شیر در قفس بس شیر غرّان شد تو در خوابی هنوز شمس تابان در غل و زنجیر شام ظ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دریای طوفانی» آبی نمی شد آسمان گر قطره بارانی نبود در چشمه ی جوشان دل عشق فراوانی نبود هرگز نمی شد خوش نوا مرغ هَزار زندگی گر سوسن و آلاله ای در باغ و بُستانی نبود هرگز نمی شد گوهر دُردانه ای...

ادامه شعر
سحر فهامی

بالِ احساسِ مرا پنجره ای سرد ، شکست شمع در آتشِ غم تشنه و بی پروا سوخت خواستم بوسه زنم بر نمِ اشکِ چشمِ او حضرتِ شمع مرا پس زد و خود تنها سوخت شعرو طرح سحرفهامی ...

ادامه شعر
یاسر قادری

گلدان کنار پنجره ای و بی اثر باشی؟ خاک میکنم دلم را ، که پر ثمر باشی گوهری بود به امانت،سپردم نزد تو بازیچه شد در دستت،که پرشرر باشی گویند عشق همه به اظهار است ولی بسته ام چشم نظر، مبادا در نظر باشی...

ادامه شعر
جواد قنبریان

چه زیبا گشته بودی یار نازم مکن اینگونه ناگه جان ببازم کمند ِ موی ِ تو ابریشمی بود جمال ِ روی ِ تو وَه دیدنی بود چه طُرفه اَبروان داده خداوند قد و قامت به تمثیل دماوند به ...

ادامه شعر
محمود فتحی

یک ریش میتواند جهانی را گلستان کند یک ریش ازریشه جهانی را ویران میکند یک ریش زندانیان جهانی را آزاد میکند یک ریش جهانی رادر بند زندان میکند راز پنهان نوشت فاتح اصفهانی...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«شیر و روباه» روبه مکّار هرگز شیر غُرّانی نشد نفس آدم پیرو آئین انسانی نشد بیشه خالی گشته از سلطان نباشد شیر نر روبه مکّار در این بیشه سلطانی نشد هر کجا خار و خسی روئیده گشته شوره زار این کوی...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا