تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
کمال حسینیان

صــــد توبه که هــرگز نروم از پـــیِ یاری حیف است که دل طعمه شود بر سگِ هاری در مــوی پریــشانِ تو چندین رمه خفتــه در ظاهر همه میش وُ ولی گرگِ شکاری ای چشم نکن چشم چرانی تودرین ...

ادامه شعر
حسین دلجویی

... ساقی بریز بـاده در کاســه ی دل ما شاید به باده گشـتی حـلال مشکل ما / دریای جانم امشب طوفانی نگاهی ست نوری فتـاده گویی در چشم ساحـل ما / دلبر پیاله بر دست از باغ شعر رد شد گوی...

ادامه شعر
علی اصغر  اقتداری

و عشق آمــد و عشق آمد و امن مرا خطر بخشید به رسم هدیه! به اعضای من شرر بخشید به جاده¬های عطش برد و تشنگی آموخت نگاه ملتهب و جان شعله¬ور بخشید عزیز کرد دلم را! برای زیباییش به لایه لایه¬ی آن زخ...

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

نگاهت مهر و آرامش به من داد سلامت گریه بود و سربه سر داد تو مثل شبنمی از برگ گل ها نشانده واژه ی اشکی به فریاد سلام، ای نازنین فرزند شیرین در این هجران پدر شد مثل فرهاد تو روح بی بدیلی در کلام...

ادامه شعر
سلیمان حسنی

گوشه ای تنهــا،بدونِ آشنـــا٬افتـاده ام من زِیاران وزِنــزدیکان جــداافتـاده ام کَس‌نمی‌پرسددگـر،احوالِ‌حـامی‌رادریغ بادلی پُرغصه٬بی شــورونــوا٬افتـــاده‌ام دل‌شکسته‌شدزِرفتاروسخن هایِ‌دُرُشت...

ادامه شعر
حسین دلجویی

... چه کسی بود صدا زد سهراب؟ چه کسی بود ؟ چه میخواست ؟ چه گفت؟ آشنا بود ،صدا: این همه پشت درم ، در نزنید.. اینهمه سر نزنید عاقبت می ترکد شیشه ی تنهایی من.... عاقبت شیشه تنهای...

ادامه شعر
امیرحسین مقدم

دلبر شیرازیم ، جام شرابت پس چه شد ؟ مستی مستانه ی چشم پرآبت پس چه شد ؟ آسمان ابری ، دلم در عصر یخبندان درد ، آن شعاع روشن ِ چون آفتابت ، پس چه شد ؟ گفته بودی خواب خوش دیدی برای هردومان ، قصه...

ادامه شعر
طارق خراسانی

کوه را باید به دوش عشق بُرد باده را باید به نوش عشق خورد چرخ را باید مطیع خویش کرد آن بزرگ است، لیک باید دید خُرد تا مگر آری به کف عرفان ناب جان بباید دست محبوبی سپرد در چمن چون سرو باید ز...

ادامه شعر
مریم  شجاعی

چنین یگانه زنم یادم ند اده ای پرواز،که دانه ،از دهنم بگیری و نوک بزنی، بکوچانی از چمنم . من آشیانه ندارم ، چه فرق می کند؟چه زمان ؟ به شهرهیچ بروم و همه کس ، هم وطنم . تمام مال و منا لم ،همین :م...

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

با آتش شمع ، پروانه می سوخت ای کاش مو هم با شانه می سوخت اکنون که عقل از ، دل می گریزد عاقل درونِ کاشانه می سوخت می ، پست افتاد ، ای کاش می شد در حال مستی میخانه می سوخت آنسان قدح را دیدم در آ...

ادامه شعر
کمال حسینیان

«خواهــــم آمــد به در خانۀ زیبــایی تو» کرده بیــمار مــرا حُسـنِ تماشـــایی تو عاشقت هست کنون خسته،بیا دربرِ من تا ابـد خواب شـــوَم با دمِ لا لا یـــی تو تو رها گشته ترین آهوی صحرای جنون ت...

ادامه شعر
محمد طربناک بخشایش

صحبت از روی شما نقل همه محفل یود مهربانی شما حک شده در هر دل بود ما چه شب ها که توسل به شما میکردیم یادگاری شما دست من سائل بود یادگاری شما دانه ی تسبیحی بود که شب هنگام تلنگر به من غافل بود ...

ادامه شعر
نگار حسن زاده

بهار کنج دلت قد کشیده که زیباست و کار دست تو این است آنکه نام او دریاست زمین به گرد تو چرخیده که هوا خوبست نگین چشم تورا دیده آسمان...بیتاست به بادبادک عشقت جهان شده خیره و پشت نام تو یک شهر ...

ادامه شعر
حسین دلجویی

... ای ماه ترین حادثه در باخترم باش در حسرت شبهای نگاهم قمرم باش . من هم سفر جاده تنهایی خویشم ای همنفس جاده دل همسفرم باش . لبـخند بزن آخر غم های شبم شو لبـخند بزن شادی آغازگـرم باش . م...

ادامه شعر
طارق خراسانی

نگاهِ سبز دریا «می شوی، گاهی»[1] سلام صبح صحرا می شوی، گاهی گهی خورشید می رقصد به چشمانت سرودِ دشتِ گلها می شوی، گاهی تو گاهی عاشقی، گاهی پریشانی چرا پایین و بالا می شوی، گاهی؟ گهی آسان ت...

ادامه شعر
مرتضی فصیحی

روزی که جهان درکف اقبال من آید بفرستم دو سه پیکی که به دنبال توآید تاگیتی و فردوس وفلک هرسه بیایند من منتظرم تاآن قد رعناوجمیل توآید...

ادامه شعر
سلیمان حسنی

مراسَردرگریبــان کـرده ای،دل گرفتــاروپریشــان کرده ای،دل به دنبـــــالِ نــــگارِباصفـــــائی به دنیـازاروحیــران‌کـرده‌ای،دل چـویک‌سـویه،بُوَدمِهـرت همیشه دوچشمم‌راتوگـریان‌کرده‌ای،دل کلا...

ادامه شعر
کمال حسینیان

الا یا أیــها ســـاقـــی نمانده از می ات باقی ؟ بده بر من که غم دارم و دور افتــــاده از یارم شنو از نی حکایت ها ز رنج او شـــکایت ها تعلل می کنـی هر دم فزونم می ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

نوع شعر: مثنوی چهارپاره ، یا مثنوی بعید می بَرد ازدیدگان ، این شــوقِ باده خوابِ ما کهکشان ها درنـوردیـده ست ، زلـفِ تاکِ ما دل بـه وجد آمـد ، ز آبِ سـرخِ آتشـنـاک ما گر پسـندِ می گسـ...

ادامه شعر
کریم لقمانی سروستانی

بشکنم این آینه تارنگ چشمانم نبیند بیش ازاین هم صورت زشت وپریشانم نبیند اشک درونِ چشمه ی آشفته ازحالم نشسته غم چومیبارد درآن موج خروشانم نبیند مادرم ازنکبتِ رخسارمن ماتم گرفته ! میروم ازکوی اوتا...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا