3 Stars

صد توبه که هرگز نروم از پیِ یاری

ارسال شده در تاریخ : 10 امرداد 1394 | شماره ثبت : H94895

صــــد توبه که هــرگز نروم از پـــیِ یاری

حیف است که دل طعمه شود بر سگِ هاری



در مــوی پریــشانِ تو چندین رمه خفتــه

در ظاهر همه میش وُ ولی گرگِ شکاری



ای چشم نکن چشم چرانی تودرین دشت

حاصــل چه بوَد بهرِ تو جز شــیون و زاری



چــون خاک فتــادی به گذرگاهِ قدومــش

دیدی که نماند هیـــچ ترا شأن و وقاری ؟



تا باغِ گلــم را ستـــمِ بادِ خـــزان بُرد

ماندم به امیـدی رسـدم فصل بهاری



روز و شبِ من گشته یکی از غمِ دوری

دیگــر چه تفـاوت کُنـدَم لیل و نهــاری



گفـــتند تحمــل بکنــم با دلِ خونبــار

کو حوصله و حالِ دل و صبـــر و قراری



وقتی که نماندست نفس مردِ«حزین» را

شایســته نباشد که وِرا زنده شــماری



شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 350 نفر 630 بار خواندند
زهرا نادری بالسین شریف آبادی (11 /05/ 1394)   | طارق خراسانی (11 /05/ 1394)   | روح الله اصغرپور (11 /05/ 1394)   | کریم لقمانی سروستانی (11 /05/ 1394)   | علی اکبر سلطانی (11 /05/ 1394)   | بهناز علیزاده (11 /05/ 1394)   | حسین دلجویی (11 /05/ 1394)   | نگار حسن زاده (11 /05/ 1394)   | کمال حسینیان (11 /05/ 1394)   | عرفان ویسی (هستیار) (11 /05/ 1394)   | محمد طربناک بخشایش (12 /05/ 1394)   | مریم شجاعی (12 /05/ 1394)   | منوچهر منوچهری(بیدل) (13 /05/ 1394)   | علی اصغر اقتداری (13 /05/ 1394)   | تبسم عبداله زاده (13 /05/ 1394)   | بهجت مهدوی (14 /05/ 1394)   | محمد جوکار (15 /05/ 1394)   | مهدی صادقی مود (08 /06/ 1394)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :9


نظر 32

  • زهرا نادری بالسین شریف آبادی   11 امرداد 1394 02:28

    تا باغِ گلــم را ستـــمِ بادِ خـــزان بُرد

    ماندم به امیـدی رسـدم فصل بهاری
    applause applause applause applause
    درود بسیارزیباقلم زدیدامیدوارم هرگزدل رئوف شما به د ست سگ هاری نیفتد مانا وشاد زی

    • کمال حسینیان   11 امرداد 1394 20:33

      سپاسگزارم بانو نادری گرامی
      همیشه مرهون و مدیون تشویق های تان خواهم بود
      ممنونم از آرزوی خوبتان و متقابلاً آرزو دارم که لحظه لحظۀ روزگارتان مملو از عشق و سلامت و شادابی باشد
      دخترِ ماهرخ و هنرمندتان را هم سلام برسانید
      پاینده باشید بانو
      rose

  • طارق خراسانی   11 امرداد 1394 05:10

    صــــد توبه که هــرگز نروم از پـــیِ یاری
    حیف است که دل طعمه شود بر سگِ هاری

    در مــوی پریــشانِ تو چندین رمه خفتــه
    در ظاهر همه میش وُ ولی گرگِ شکاری

    applause applause applause applause applause
    applause applause applause applause applause


    با سلام و درود بی حد

    حرف من هم تقریباً همان حرف حضرت درویش است...
    ولی حضرت استاد کمال باور بفرمایید این رفتارها در روانشناسی نوین نقد شده و چیزی طبیعی ست ولی فرهنگی که ما داریم و آن بر ما سلطه دارد برخی رفتارها را نمی پسندد بله من هم نمی پسندم و شما نیز اما به قول زنده یاد ایرج میرزا:
    آنچه شیران را کند روبه مزاج
    احتیاج است احتیاج است احتیاج

    غزل فاخری ست خیلی هم ارزشی ست
    دستمریزاد


    در پناه حق


    rose rose rose

    • کمال حسینیان   11 امرداد 1394 21:00

      درود بر استاد عزیزم که عمق مطالب رو درک می کنید و هدف اصلی رو نشانه می گیرید
      درسته استاد ، قصد من از این سروده فقط فلسفۀ اعتماد بود در تمام ابعاد شخصیتی یک فرد، حال چون زبان غزل است ، ناگزیر بودم به استفاده از واژه هایی مثل یار و وقار و بهار و قرار و یا هر تصویر دیگه
      می دانم که شما خود منبع علمید و اطلاعات، وقصدم زیاده گویی نیست، و یا اگر ترکیبات و تشبیهات غیر معمولی استفاده کردم (مثلِ گرگِ شکاری) فقط از خواستگاه سورورئال بود
      و اما فلسفۀ اعتماد :
      درقلمرو اندیشه و درساحت فلسفه، اعتماد چندان مورد توجه قرار نگرفته و اغلب مفهوم آن مبهم و بیان نشده باقی مانده و یا با مفاهیم دیگر درهم آمیخته و خلط شده است. افلاطون، هابز، هیوم و کانت تا حدودی به آن پرداخته اند. کانت صداقت و قابل اعتماد بودن را در قلب نظریه اخلاقی خود درمورد چگونگی زیستن انسان جای می دهد.

      از دیدگاه پژوهشگران معاصر در حوزه فلسفه بی اعتمادی و بدگمانی در جوامع کنونی روبه افزایش است و اعتماد در بسیاری از نهادهای مهم زندگی انسان ها روبه زوال است تا جایی که از بحران اعتماد سخن رانده می شود . نتیجه گیری غم انگیز این قبیل نظریه ها آن است که قابل اعتماد بودن انسان تقلیل یافته است.
      از دیدگاه تکاملی، اعتماد به سازگاری و انطباق بشر کمک کرده و در بقای او موثر بوده است. بدون وجود اعتماد بشر نمی توانست دوره های گذار زیستی، اجتماعی و تاریخی و به طور کلی تکاملی خودرا سپری کند. در بسیاری از گونه های حیوانی نیز اعتماد یا چیزی شبیه به آن نقش مشابهی را ایفا کرده و به بقاء آن ها کمک می کند و درآن جا نیز درمیان واحد (یونیت) زیستی خانواده و گروه های متعلق به یک گونه به چشم می خورد.
      در روان شناسی اجتماعی، اعتماد به مثابه یک مفهوم در سه سطح عمل می کند که عبارتند از:

      1- اعتماد به یک شخص خاص (اعتماد رابطه ای)

      2- اعتماد به دیگران و مردم درکل (اعتماد کلی یا عمومی)

      3- اعتماد به سیستم های انتزاعی (مانند اینترنت)
      برخی از محققین اعتماد را دارای دو مولفه عمده دانسته اند؛ یکی مولفه نگرشی-احساسی که جنبه کلی دارد و دیگری مولفه موقعیتی شناختی که معطوف به موقعیت است و جنبه اختصاصی دارد. بنابراین اعتماد متضمن ابعاد احساسی (عاطفی) و شناختی (عقلی) است.

      باز سپاسگزارم که همچنان حتی باگوشزد های کوچک تان سعی در آموزش دارید استادم
      همیشه به وجودتان افتخار می کنم
      پاینده باشید

      rose

  • روح الله اصغرپور   11 امرداد 1394 10:54

    درود بی کران بر استاد غزل rose rose rose

    • کمال حسینیان   11 امرداد 1394 21:08

      سلام بر داداش راجی عزیز
      آموزه هایم همه در همکلامی شما دوستان به دست آمده و همیشه ممنون تان هستم
      پاینده باشید

      rose

  • کریم لقمانی سروستانی   11 امرداد 1394 11:45

    سلام استادحسینیان گرانقدر
    روز و شبِ من گشته یکی از غمِ دوری
    دیگــر چه تفـاوت کُنـدَم لیل و نهــاری
    حرفی برای گفتن نیست غیر ازتسلیم دربرابر این قلم ارزشمندوستودنی
    بسیار ناب وزیبا
    لذت بردم
    شادزی
    rose
    خیلی دلم میخواست استادهفته آینده سعادت دیدارتان نصیبم شودولی ظاهرا این سفرهم کوتاه وباید زودبرگردم شیراز
    به بزرگان دیگری هم وعده داده بودم اما مثل اینکه باید شرمسار همه باشم

    • کمال حسینیان   11 امرداد 1394 21:11

      سلام و درود بر استاد دلم و عزیزِ جانم جناب لقمانی
      این شرف میزبانی تان را با دنیا هم عوض نمی کنم و خوشحالم که در هفتۀ آینده بعد از سال ها نایل به زیارتتان خواهم بود، استاد عمرِ مسافرت کوتاه و عمرِ من کوتاه تر ، کاش ترتیبی اتخاذ می کردید که این سعادت دیدار را چند روز بیشتر داشته باشم
      پاینده باشید

      rose

  • علی اکبر سلطانی   11 امرداد 1394 12:44

    سلام و عرض ارادت استاد نازنینم ..

    چقدر خوشحالم می بینمتان ..

    خیلی وقت بود از قلمتون نخونده بودم ..

    درودهااا نثارتان ..
    مواظب سلامتیتان باشین ..
    rose rose love struck love struck

    • کمال حسینیان   11 امرداد 1394 21:14

      عزیز دلم داداش علی اکبر عزیز
      خوشحالم که شما هم به این جمع پیوستید داداش
      منم خیلی دلتنگ تان هستم ، رفاقتِ من و سلامتی مثلِ رفاقت این داداش درویش شده، زورکی سالی یکبار همدیگه رو می بینیم
      ولی باز چشم، البته اگه دردا امونم بدن

      برقرار باشی داداش خوبم

      rose

  • بهناز علیزاده   11 امرداد 1394 13:12

    درود بر شما بسیار عالی جناب حسینیان گرانقدر rose rose rose rose

    • کمال حسینیان   11 امرداد 1394 21:16

      سپاس بانوی مهربان و مهربار، خانم علیزادۀ گرامی
      ممنونم که همیشه همراهی می کنید کلامم را
      پاینده باشید

      rose

  • حسین دلجویی   11 امرداد 1394 16:45

    به به...چه محفل گرمی...
    کولاک کرده قلم حزینم...

    روز و شبِ من گشته یکی از غمِ دوری
    دیگــر چه تفـاوت کُنـدَم لیل و نهــاری

    درود و سلام بر شاعر قلم طلایی لیل و نهار...


    هرکه در کوی غـزل گوی ز «دلجو» ببرد
    دل ما را به همین چـــشمه جادو ببرد
    .

    دل دیوانه ی ما هر که به بازاری برد..
    مثل آن است که رقاصـه به باکو ببرد *
    .

    دل نمانده ست که در خط نگاهی برود
    یا ز ما پاره دلی جلوه ی آهـو ببرد
    .

    عاشق آنست که قطب قلمش قبله ماست
    آنکه شــهد اثرش حسرت کندو ببرد
    .

    آنچنان است که تا عرش به شهبال مرام
    فرشیان شهپر جان داده به آن سو ببرد
    .

    عشق را بند مسازید به محدوده ی بوم
    که چو مانی به قــلم تاب قلم مو ببرد
    .

    دل عـــشاق مبازید به موج سر و زلف
    که به طوفان قلم تاب ز گــــیسو ببرد
    .

    گر توازن به دلـم نیست، خدا را مپسند
    فاعـلاتن فعــــلاتم به ترازو ببرد
    .

    می گذارند مگر یار کمی جـــلوه کند
    می گذارند مـــگر از دلمان بو ببرد ؟
    .

    هر کسی خواست بجوید دل دیـوانه ما
    باید اول به خـزر خیـمه و اردو ببرد

    .
    آن که از شعر ندارد خبری عاشق نیست
    تا مگر چشـم خماری دلـی از او ببرد
    .

    ما که در یوسف مان قافیه را باخته ایم
    دل نداریـم در این بزم که چاقـو ببرد
    .
    قلم عشق بــنازم که به تدبیر «حزین»
    دل یک جمع به ترفند هـــیاهو ببرد
    .
    بعد توآه و من و فاصله ها ، خـاطره ها
    شاید این آه مرا ســوی فراسو ببرد


    حسین دلجووو
    rose rose rose rose
    applause applause applause applause

    • کمال حسینیان   11 امرداد 1394 21:20

      سلام و درود بر استاد عزیزم
      استاد همان طور که متوجه شدید این همان اولین غزل عمرم بود که شما با قلم زیبایتان سرمشقم کردید، خب بعد از سالها کمی تغییرش دادم و موضوع و درون مایه اش رو هم کمی عوض کردم و کمی هم به زبانش رسیدم که تا حدودی به روزتر باشه، (که البته می دانم هنوز شاید نتوانم نمرۀ قبولی از شما بگیرم)
      هرچه از کلاسیک دارم ، مدیون شما و خانم دکتر لشکری(راحیل) عزیز، هستم

      آن باغِ گلم دیدی؟ جان دادم و بار آمد

      دی بود و زمستانی،ازمن چه دمار آمد



      امیدبهاری هست،باشد که چوگل روزی

      بر تشــنۀ دیداری، شاید که نگار آمد



      شمعیست پراز آتش،زان تب که بجانم زد

      آتـــش ز تو بود امّا ، پروانه به نار آمد !



      بغضی به گلو مانده، صد تاولِ خونین هم

      از حنـــجرۀ خســته ،این نغمــه ی زار آمد



      ای بادِ خزان برگرد، بیــهوده نکن کوشش

      آتش ز گل و گلــشن ، بر پای چــنار آمد



      بلبل نشکن خلوت،کس نیست درین بُستان

      خارست همه زخمش، بی حد و شمار آمد



      از تابش خورشــیدت ، زردی بدمد بر من

      آثارِ رکــودم بیـــن ، بر چهـــره ی زار آمــد



      ای کاش که پرچینی، بر باغِ دلم بودش

      هر تازه گلــم پژمرد، هر چند بهــار آمد



      می گرید و می خندد ،بر حالِ منِ مجنون

      بر بخــتِ تباهِ من، هر کس به نظار آمد



      چون خاک نشین گشته،بیچاره«حزین»اینک

      از نحسیِ اقبالش ، غم ها چو قطار آمد


      کمال حسینیان

      rose

  • نگار حسن زاده   11 امرداد 1394 20:34

    تا باغِ گلــم را ستـــمِ بادِ خـــزان بُرد

    ماندم به امیـدی رسـدم فصل بهاری

    سلام و عرض ادب و ارادت و احترام استاد حسینیان گرامی

    فوق العاده زیبا بود

    لذت بردم و آموختم از قلم مبارکتون

    rose

    • کمال حسینیان   11 امرداد 1394 21:25

      سلام بزرگ بانوی شعر و ادب
      نگارِ فرهیخته و استاد عزیز
      ممنونم که با حضور مداوم تان، مشوق زبان و کلامم هستید، من از مکتب شما، آموخته ها دارم
      پاینده باشید
      rose
      راستی از این آبجی و اون نیسانه ... چه خبر؟
      این مهربانو هم یه چیزی گفت و زد زیرش، خوشحال بودم که شاید از ترسِ این داداش درویش پناهندۀ ما بشه که اون هم نشد، این هم از آبجی ما، تو رو خدا ببین ... confused

      • نگار حسن زاده   11 امرداد 1394 21:31

        شاگردنوازی می فرمایید استاد

        بی نهایت سپاااس از بزرگواری تون

        دیروز با مهربانو صحبت می کردم ..تبریز بودند

        ولی خب از ترس نیسان طفلکی بیرون نمیومد broken heart

        هرچی گفتم حداقل بیا تهران گفت نه من هرجا برم نیسان داره...باز تو شهر خودشون شاید داداشم مهمونوازی کنه و کاری بهم نداشته باشه
        چی بگم؟
        با شناختی که از دایی دارین به نظرتون مهمون نوازند؟ confused

        • کمال حسینیان   11 امرداد 1394 22:19

          هرچه یه نفر بزرگتر باشه نوازشش سنگین تر و خطرناک تره، مثلاً همین خدای خودمون، یه وقت بخواد لطف بارونش رو زیاد کنه ، سیل می آد و ...
          فکر کنم این داداش درویش هم به خاطر بزرگی شون ، بد مهمون نوازی بکنن
          فعلاَ شانس آوردیم که دو تا جن داره و بیشتر اوقات با همون جن ها سرگرمه، وگرنه چی به روزمون می اومد نمی دونم rolling on the floor rolling on the floor rolling on the floor rolling on the floor rolling on the floor rolling on the floor

  • عرفان ویسی (هستیار)   11 امرداد 1394 23:09

    چیزی برای صحبت نمانده جز اینکه درود برشما استاد rose rose rose applause

    • کمال حسینیان   11 امرداد 1394 23:16

      درودتان باد جناب ویسی عزیز
      امروز سعادت خواندن تان را داشتم و خوشحالم که دوستِ فرهیختۀ دیگری نصیبم شد
      تقدیم و پیشواز تان :

      خوش خیالی نکن این دل که رهایت بکند

      جان به لب آمــده تا باز صــدایت بکــند



      تاولِ حنجرۀ سرخِ«حزین»پر گره است

      لا أقل کاش شبـــی گریه برایت بکند



      مُردن و ماندن ورفتن همه بازیچه ومن

      منِ بی من، منِ بی تو از که شکایت بکند؟



      موی تو، تاقِ سیاهِ شب و صد قافله دل

      همه گُم کرده رهیم کیست هدایت بکند؟



      بسته ی بسترِ دردم بکنی یا که کفن

      مردِ درد است که هر لحظه دعایت بکند

      کمال حسینیان

      rose

  • عرفان ویسی (هستیار)   11 امرداد 1394 23:21

    باعث افتخار من در جوار شما اساتید عزیز بودن.واقعا لذت بردم از شعراتون .ممنونم از شعر قشنگتون.امیدوارم لایق باشم applause applause applause rose rose

  • محمد طربناک بخشایش   12 امرداد 1394 09:47

    سلام استاد شعرتون عالی بود یعن یجایی برای صحبت کردن نذاشته

  • مریم شجاعی   12 امرداد 1394 23:10

    سلام .زیباسرودیداقای حسینیان
    دست شمادردنکند rose rose rose

  • منوچهر منوچهری(بیدل)   13 امرداد 1394 20:33

    سلام بر استاد کمال حسینیان عزیزم.. مرام و معرفتت نشان دهنده شخصیت خوب شماست از اشعارت لذها بردم دوست خوبم دوستت دارم همیشه بیادتم
    rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose

  • تبسم عبداله زاده   13 امرداد 1394 23:30

    درموی
    پریشان
    تو
    چندین
    رمه
    خفته...
    استاد
    عالیست
    مانا
    باشید.

  • بهجت مهدوی   14 امرداد 1394 08:08

    صد توبه که هرگز نووم در پی یاری
    افسوس که باز توبه شکستم
    یک شعر کامل از دیگاه جامعه شناسی ومردم شناسی بارها خواستیم دور شویم از این نفس لجام گسیخته اما هنوز درگیر این غرور کاذب هستیم

  • بهجت مهدوی   14 امرداد 1394 08:12

    استاد ببخشید از اشتباه تایپی

  • محمد جوکار   15 امرداد 1394 02:46

    تا باغِ گلــم را ستـــمِ بادِ خـــزان بُرد
    ماندم به امیـدی رسـدم فصل بهاری....
    درودها و آفرین ها استاد حسینیان عزیز
    درود بر این احساس ناب که از لطافت و زیبایی خاصی برخوردار است
    قلم سبزتان مانا و وجود سبزتان مالامال از شادکامی باد
    rose rose rose

  • مهدی صادقی مود   08 شهریور 1394 18:42

    در مــوی پریــشانِ تو چندین رمه خفتــه

    در ظاهر همه میش وُ ولی گرگِ شکاری
    applause applause applause
    rose rose rose

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا