تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
پرشنگ  صوفی زاده

ببینید: شَتَکِ آبِ روی صورتش پروازِ پرندگانِ دور سرش - حتا- این نُت های ریخته ی دورِ لَبش ! و کسی نفهمید: چگونه پِلک های بسته ی شاعر بالِ نُت های ریخته ی شعری شد که غزلش را، پرندگانی قَلم زدند که ر...

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

بر پشت بام خانه با شب می‌نشینم چشمم را بر آسمان سیاه می‌گذارم - به چه خیره‌ای؟! + به ستاره روشن سال‌هاست بر او چشم دوخته‌ام اما چیزی نمی‌گوید برایش می‌رقصم شعر می‌خوانم تا سحر اشک می‌ریزم فقط گاهی چ...

ادامه شعر
زهرا آهن

یک صد و دو روز بلکه بیش بیشتر از تو رنج کشیده‌ام روی گونه‌های خنج کشیده‌ام پنجه می‌کشی و غنج می‌زنی! ضجه می‌زنم نعره می‌زنی بر نوار اُریب مشکی قاب جاهلانه باز سنگ می‌زنی جنگ نابرابریست! ارتش ترکش تو...

ادامه شعر
مسعود آزادبخت

بدتر از خوبیِ لغزندگی برف نمِ کفشی است که در پا جریان دارد زندگی را اگر از دیده ی عاقل نگری چشم خود را باید از جور بی مهران بست زندگی راز شادی پیکر مستان نیست غم بی تابی بیداران است یا قرنطینه شدن می...

ادامه شعر
سیدیحیی حسینی

* انگیزه عبث * دراین چرخه معیوب همواره انگشت به دندان..! وقت رنگین شدن سبابه به استامپ آلوده بزه... هرباردراثنای سبابه هاکه با تمنای ضیافت  خلاف عرف بامضیقه رنگ  شدند.. درپس آن صورتک هاهنگا...

ادامه شعر
مینا یارعلی زاده

با هزار پرسش دست به سر بی اختیار پرت می کنم حواسم را سوی پنجره پس چرا پرستوها کوچ نمی کنند؟ چکه چکه می بارد ابر پشت پاهای کوه کوچه چرا بوی کاچی گرفته؟ حرف می زنم اما صدایم به خودم بر می گردد نکند من م...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《قافیه های جدایی》 عزیزِ قافیه های جدایی نمی دانم کجای شعرهایم پنهان شده ای که هر وقت واژه هایم به لبخندت می رسند اینگونه قلم از فراق نبودنت گریه اَش می گیرد؛ مبادا روزی سایه ی غم هایت از سر غزل هایم...

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

" نام کوچک ماه" بایست بالای آسمان ای نرسیده به درخت که دلداده به ساقه های گندم، تو را که پنجره باز است و فکر پریدن نیست به انتخاب حرف تازه رها می کنم. که چون پر گشودن بر سطح باران چشمه ای نور شوی، ...

ادامه شعر
سعید فلاحی

وڵاتی من، خۆی سرگوون‌خانه‌یکه دیر و هاوێر لە زمان و جلوبەرگ و ئایینم چه سنه بێم، یان کرماشان، غوربه‌ت و سرگەشتەن پەنی و پەیاس. ▪ برگردان فارسی: سرزمینم خود تبعیدگاهی‌ست دور از زبان و لباس و آیینم...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《عفیف》 نمی دانم گریه های شبانه اَت را تقدیم هق هق کدام ستاره کرده ای؟ که این چنین اَبرهای حسود در حلقوم آسمان غوطه ور شده اند؛ و دست های عفیف ماه نوازش می کند گونه های تب دار شعرم را در آخرین واژه ها...

ادامه شعر
داود دوستی

یادت عطر دل انگیزیست که بر تن شعر من می پیچد و رویت مهتاب زیبایست که رخوت هستی ام را به نوازش می گیرد نامت شعله ایست که وجودم را می سوزاند تو را فریاد می زنم با نجابتی که آسمان را خوار می کند خوش...

ادامه شعر
فرهاد نیکبخت

این روزها و درشلوغی افکار آدما حتی میان تمام بی توجهی باز هم دوست داشتن ها عجب میچسبد ،یک لبخند از ته دل یا گوشه چشمهایی که زیر بار دلتنگی شانه خم کرده، یا حتی بوی سیگار یک دوست که برای معشوقه ا...

ادامه شعر
مینا یارعلی زاده

ترسیده چشم‌مان بارها ، بسیار چونان بید نکند پیک نابودی است این نم نم بارانی که بر دوش های افق می آید آنقدر گرفته دل‌مان که با هیچ پنجره ای وا نمی شود سقف ها دیگر امن نیست به نفس افتاده زندگی از خاک گذ...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《دنیای بکر》 خو کرده ام به زیر سایه اَت همچون دلداده ای تنها بدون چتر زیر باران بنویس مرا؛ با نوازش رقص انگشتانت مثل شعری نیمه تمام بخوان مرا؛ مثل واژه ای ابتر در دنیای بکر بنوش مرا؛ مثل استکان خُمارِ...

ادامه شعر
داود دوستی

وقتی که نگاهم می کنی گل سرخی در دلم می روید وقتی باران بوسه ات می بارد گلی وحشی است وقتی که نبض عشق می زند ساقه ای پیچنده است نگاه کن! گلی پژمرده است بی باغبانی که تویی... ...

ادامه شعر
داود دوستی

به وقت وداع گفتم هیچ زمان حضور تو را دیگر به خواب هم نخواهم دید وگرنه مرا حدیث رسیدن و نرسیدن کلام آخر عشق نیست کلام آخر عشق را به بالهای خسته ی پرستوهای مهاجر بستند......

ادامه شعر
علی اصغر محمدی له بیدی

باز باران با ترانه این ترانه درد داره آمد و کرد ویرانه طاق و دیوار همسایه باز آب و باز سیلاب گریه جای خنده در باغ من دعا بر تو، تو بر من رحمت ایزد، به میهن کاش این رحمت ببارد باز به شادی، باز به ل...

ادامه شعر
محمد مولوی

خیس بود سقف فرو ریخت دویدم حیاط خیس بود کوچه خیس بود خیابان خیس بود بیابان خیس بود چشمان مادر علی اکبر خیس بود. آسمان و زمین خیس بود یکی داشت ابرها را می چلاند باران می شست صورت زمین تشنه را . ...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《شاخه نبات》 شانه های خمیده ام خیرات کدام اندوه بود؟ که دیر سالی ست بخت من همرنگ زُلف سیاه توست، نمی دانم چگونه پایان مصرع شعرم ختم بخیر خواهد شد در شاخه نبات چشمانت که همچون فالِ خوشِ حافظ پرسه می زن...

ادامه شعر
داود دوستی

هر شب که یادت ترانه می شود بر بام خیال من کوچه باغ خلوتی ست برای عبور من خسته این آخرین عابر شب و صدای قدم هایی که با نگاه مهتاب گفتگو می کنند و هزار پنجره ی مه آلود که نمی بینند مرا......

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا