تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
پژمان خلیلی

مردان خدا به رَه صدایی دارند گَر صدا نماند رده پایی دارند مانده است هزار نشانه ای یاری بخش همچون گوهرآ که دلربایی دارند ...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

دوستان، قدرِ دل و دیده بی منت یاران چو زر است واندر این قحطیِ ابر و مه و باران، شکر است اگَرَت هست هنوز یار شفیقی به کنار یا که از بخت خوشت، هست رفیقی زِ هزار کوش تا حفظ کنی آن مهِ ده چار به چنگ نیست...

ادامه شعر
عنایت کرمی

بود روزی درکنار درّه ای / در چرا یک گلّۀ پر بره ای صاحب آن بود پیری برزگر / باخدا و زادۀ یک کوزه گر صاحب اسب وزمین وگله بود / باغ انگور و درخت وغله بود مهربان وساده و خوشنام بود...

ادامه شعر
رضا احمدپور

در بازی سرنوشت و این تقدیرم انسانم و بازیگر و بی تقصیرم ابلیس و درخت و میوه ی ممنوعه زنجیره بهانه های این تدبیرم رضااحمدپور ...

ادامه شعر
محمدحسین خدیوزاده

شراره ای ز نگاهت در التهابم کرد دوباره چشم خمارت گرفت و خوابم کرد لبت به خنده مرا برد در سراچه ی حسن خراب تر ز خراب از شراب نابم کرد سیاهدانه ی خالت به باد داد مرا دوباره زلف سیاهت به پیچ و تابم کرد چ...

ادامه شعر
پژمان خلیلی

چون یک عَجوزه ، متهم به قتل فرشته می شدم

ادامه شعر
شهرام بذلی

اگر شاعری حرف من گوش کن دو صد جرعه آزادگی نوش کن ادب کز ادیبان سرافراز گشت یقین کامِ دنیا بدان ساز گشت به اخلاقِ نیکو برازنده باش به رسمِ وفا خوبُ بخشنده باش قلم را اگر واژه ویلان کُنَد هر آنچه...

ادامه شعر
پژمان خلیلی

تا دمی آخِر ، کشآندم بَست را ! شاید بیایی نآ شگی وآسفا دُونانِ دوُنین ِ سُترگی ، دودِ مَرغوب آنگی هَل دوا دل ، حَل نِما ظِل ، هر نگاری لَن ترا برج اَزغالان لیمو، نَشوه ِ جُستانانِ اَفروُ دآنگی...

ادامه شعر
رسول نظری

رنگ شد قورباغه ای میفروشند به من تو بدون لحظه ای شرم تهی از سر سوزنی حیا نام نهادند تارا ارابه ای نو شد از صنعت سال چکش معنی اش را تو بگو نیست این استثمار چیست این استعمار مرز ها بسته شده آن دهانی که ...

ادامه شعر
شهرام بذلی

دنیا توانِ خون و زمان را شکسته است دندانِ بی کفایتِ خان را شکسته است داغی بجز سیاهیِ دوران نمانده است در شهرِ ما حکایت ایمان نمانده است ما جاهلانِ بی سخنُ و بی اراده ایم در اوجِ عشق،فکرِ شروعی ...

ادامه شعر
پژمان خلیلی

چرا کسی دِگَر !، فلسفِ ما را ، ندید می گیرد ؟ چرا سَری به سَرانی که سَر تراند ، خُرده می گیرد چرا ! چرا! به عهَد گلستانمان کسی زفتنه نگفت ! چرا فسونِ اُمتم از ترس ، جان نمی گیرد! هَوار وُ هَوا...

ادامه شعر
عنایت کرمی

ای گوهر گلرنگ ثمین آزادی ای تاج دلارای زمین آزادی ای ماه ستاره بر جبین آزادی ای اشک چکیده از یقین آزادی ای وعدۀ ربِّ عالمین آزادی من منتظرم که وعده فرجام شود در پرتو تو درد و دوا ...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

غم مخور جانا که غمخوار آمده طی شده هجران و دلدار آمده موسم شور و شعف برپا شده چون که بلبل سوی گلزار آمده خصم را دیگر نه اینجا مأمن است یارِ محرومان به دربار آمده مژده آورده ملک بر اهل دین مجلس آرای...

ادامه شعر
پژمان خلیلی

با شعر من به زبان بیا وبخوان مرآ هنوز شاید به میرانگی ام / برویانی ام هنوز ! حالم خراب گذشته/تعجب ! به ارجح نخوآنیم با شعر من بیا وسخنران ـ/ بخوان هنوز بادرد من به زبان بیاوبخوانمرآ / هنوز...

ادامه شعر
عنایت کرمی

تو ای انسان از نیکی رمیده رهِ تارِ طمع را برگزیده برای زرقِ مال و برقِ دنیا ز خویشان و رفیقان دل بریده تمام عمر مانند حماری به گُرده بار دنیا را کشیده گرفتارِ شکم دربندِ شهوت همی در مزرع رندی چریده ب...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

کودکی مرده بدنیا امده را دیدم، در گوشش آرام گفتم غم مخور... چیزی از دست نداده ای دنیا اصلا ارزش دیدن نداشت.... پاک آمدی و پاک رفتی رنگ و ریای آدما را ندیدی مکدر شوی..... آدم آمدی و آدم رفتی .....

ادامه شعر
علیرضا  علیدادی شمس ابادی

وقت انتخاب یار است به پیش ایران استوره میسازد دوباره با پیوند خویش هر چه خوبان در مثال گفتند وعمل کردن تا کنون به دار وقت ان باز رسیده تا نمایش دهندش بر همتبار اینچنین سیل مصیبت وغمی که زد به عمق...

ادامه شعر
پرستش مددی

می نویسم دوباره بیتی را روی تخته سیاه دلتنگی آسمان آسمان پر از پرواز در سکوت نگاه دلتنگی به غمت فکر می کنم وقتی توی خود بی اراده می پیچی مثل مرغی که می رود هرشب در دل کوره راه دلتنگی در سرم صحبت ...

ادامه شعر
رسول نظری

سبز شد جوانه ای در دل تشنه ی کویر شکوفه داد امید در مسیر خورشید می تراود شبنم از گوشه ی چشم نرگس موسم نوروز است پرسید گل از قاصدک چه خبر از باغبان شاد شد خندان گشت می آید فردا بهار چشم ها در انتظار ع...

ادامه شعر
پژمان خلیلی

زالو نگاه منفردی به خون ما می کرد ـ وتعفن برای اولین بار درمن متبلور عزراییل وقتی روحم را قبضه می کرد ـ درونم را برای اولین بار به درون – متجلل همانا مرگ ونیستی هما نا ترس و بغض . و همانا همی...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا