تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
فاطمه امیدی

کوله بار عاشقی بر دوش داشت پشته ای از مهر در آغوش داشت عازم پس کوچه های مرگ بود زندگی را گرچه از دل دوست داشت با همه بیگانه بود از پیش و پس صحبت مولای حق در گوش داشت نغمه دلدادگی را ساز کرد بار بربس...

ادامه شعر
حافظ کریمی

وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَىٰ رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ دل هایی که یقینا بیمارند مبتلای نفاق و گرفتارند خدا نیز خباثت برخباثت ها افزون می کند ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

دلنوشته ای بر آیه ۱۲ سوره مبارکه یونس وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنَ إِلَىٰ ضُرٍ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

«خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ» با عفو ومدارا رفتارکن،به کارهای شایسته دعوت نما و از نفهمان دوری کن. «خُذِ الْعَفْوَ» خطا کار است: اورا ببخش. «وَأْمُرْ بِالْعُرْ...

ادامه شعر
فاطمه امیدی

صدای زنگ کاروان تو گوشمه من کوله بار عاشقیم رو دوشمه میخوام برم کرببلا پیش حسین همونجا که عمریه عقل و هوشمه بگم آقا دلم گرفته این روزا رفته دیگه من آبروم پیش همه از بس که توی هیئتت زار میزنم دی...

ادامه شعر
Kazem Keshavarzkalhori

سیه‌بازگوش خراش محکم بکوبد طبل را سیه پوش دل خراب آرام بریزد اشک را

ادامه شعر
مسعود بافقی زاده

  غزل :  عبدالرضا نقاره میزنند.. که حاجت روا شدم  امضا شد و کبوترِ صحن و سرا شدم  در صحن مدتی است نشستم به انتظار شاید که نوکرِ حرم ِ با صفا شدم  دستم به شعرهای بهشتی نمی رسید  پس شاعر ِ کرامتِ ایوان...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

آنچه در مذهب رندان به نظر می رسدم با تکامل به سوی علم و ادب می بردم تا نسیم ادب از مذهب آنهـا بِـوَزد همچنان مُشک خُتن روی بدن می وزدم ٭٭٭ آدم ...

ادامه شعر
ناهید  افسری نژاد

((ذکر یار )) جوهریه وجودمی ساقی غمگسار من سبزترین بهارمی اهل دل و تبار من اوج کمال شعر من ،شاعری از وجود تو چون ز تو چشمه می شود قلت اقتدار من باده ناب من توئی نقطه ی مامنم تویی یاد تو موج می زن...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

هر دل دانا که شد ، آیینه دار حرف دوست درهمان آیینه می بیندکه حرف آن نکوست گوییـا شب زنده داری در دل بیدار ما می شود آیینه گردان از برای حرف دوست ٭٭٭ در همه اشیاء عالَ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

[دل نوشته ای بر حزب ۱۱۷ آیات ۱ سوره مبارکه نساء تا ۲۹ سوره مبارکه تکویر] 110 الهم صل علی محمد و آل محمد: سوره النبأ  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ ﴿۱﴾عَنِ النَّبَإِ الْع...

ادامه شعر
کاظم قادری

مثل یک خط بلندی که تهش نا پیداست مطلع نیست کسی آخر دنیا که کجاست نقطه ی اول این خط به کجا خورد رقم عالمان منفعل از یافتن پاسخ راست گیتی آیینه ای از ذات خدای احد است خوب و زیباتر ازاین خلقت بی نقص ,...

ادامه شعر
حافظ کریمی

خداوندا تو رحمانی و ما هم بندگان تو ببخشا که نفهمیدیم حضور و امتحان تو همه مردود درگاهیم جوابها را غلط دادیم غلط ها را نگیر از ما که هستیم بندگان تو تومعبودی وماعبدی...

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

مرغِ آوا خوان بجوید لاله‌ها از خاک ما گشت لیلی، ردِّ مجنون را چرا از خاک ما؟ زندگی کردم بسی خاموش و ساکن، لیک دوست باد سازد گرد و طوفان‌ها به پا از خاک ما گرچه جامی از شرابی کهنه من را هیچ نیست مست ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

خالق جانگداز من ، کی بدهی نیاز من سر بنهد به درگه ات ، این سر سرفراز من خالق بی نیاز من ، گر شکنی طراز من کی برسد به درگه ات ، آرزوی دراز من ٭٭٭ خدا به کار جه...

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

زمانی هم جوان بودم که یوسف رخ نشانم داد اگر آمد ولی دیبایِ پیری بر سرم بُگشاد حمیمم عیب خاموشی مزن بر سروِ رعنایم بیابی هم سکوتی هم سکونی در خراب آباد خموشی، گر به یک آزارِ عالم شُکّه مانی دوست مداو...

ادامه شعر
مریم  محبوب

در چشمهای خسته من رقص خواب بود اندیشه های رهگذرم در شتاب بود دل از ترانه های زمینی خبر نداشت در شعر آسمانی من عشق ناب بود آن شب کنار برکه عرفان قرار داشت آنجا که روشن از اثر ماهتاب بود ...

ادامه شعر
سیدرضا موسوی راضی

منم آهوی اسیری کـه بود در قفسی سر به دیوار بکوبم که به دادم برسی هرگزم دل نکنم سفره به بازار که خود واقف طنطنه و دمدمهء هـــــــر نفسی صبحدم گو ندمد هور زجولانگه شرق چهره بگشا که ببینند خلایق چه کس...

ادامه شعر
حافظ کریمی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ  عَبَسَ وَتَوَلَّى ﴿۱﴾أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى ﴿۲﴾وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى ﴿۳﴾أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَى ﴿۴﴾أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى ﴿۵﴾ف...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

من بنده ی فرمانبری هستم به بَـرِ تو گر پیموده ام ، آن همه کوه و کمر تو حیرانـم و در راه دیگر راه نـپویـم در راه تو پویـم ، شده ام در بـدر ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا