باید بالشم را ببوسم
که تو بر آن خوابیده ای
باید انگشتانم را ببوسم
که نوازشت کرده اند
باید زبانم را ببوسم
این را اما نمی توانم .
『؟』
✓ در این قطعه صحبت از خودِ رابطه یِ تَنانه نیست بلکه صحبت از حالِ خوشی است که بعد از رابطه یِ تنانه به جا مانده است ؛ نمی دانم که بود که گفته بود فیلمی فیلم است که بعد از روشن شدن چراغ های سینما ، تازه آن فیلم در ذهن شما شروع شود .
✓ به هر حال بالش و انگشت ها بعد از تماس با معشوق ، دیگر بالش و انگشت های قبلی نیستند چرا که خیال ، رنگرزگونه به آن ها رنگ دلخواه را پاشیده است .
✓ گویا ذهن عاشق ، ذهن خاطره بازی است که خاطره را بیش تر از خود معشوق دوست می دارد .
✓ جالب دقت است که عاشق ، طالبِ یادگارخواهی از معشوق نیست بلکه دارایی های خودش را به او متبرک می کند .
✓ شاید این قطعه ، نقلِ آخرین رابطه ی عاشقانه است و بعد از این عاشق باید همواره معشوق را به گونه ای دیگر به یاد آورد .
✓ در پایان این قطعه آمده است که « باید زبانم را ببوسم این را اما نمی توانم» ، اما انگار او توانسته است که زبان/خیال/اندیشه ی خودش را ببوسد . اتفاقاً جهان ذهن ، بسی جای بیش تری برای غلت خوردن و معاشقه را دارد ؛ همان جهانی که بالش و انگشتان را دگرگونه کرد و نقش جدیدی به آن ها بخشید .
احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . عصر پنج شنبه ۲۲ آذر