مَثَل های آقاجونی

خدا بیامرز آقاجون، یک تکیه کلامهای مخصوص به خودش داشت که توی هیچ قوطی عطاری پیدا نمی کردی. خیلی هم کارساز و دقیق بود. مثلا یادم هست وقتی از تنبلی و زیر کار در رفتن کسی شاکی می شد، غرولندش این بود که "کلفتی نون رو گرفته و نازکی کار!"
یا اگر می دید جلوی تلویزیون دراز کشیدی و به اصطلاح ریلکس کردی، می گفت" اینجا رو کردید مریض خونه ی شفا یحیائیان!" وقتی میخواست نصیحتی بکند و مثلا می دید گوش طرف خیلی شنوا نیست، مثلی که به کار می برد این بود:" من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم، تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال" آخرش هم که می دید، نصیحت در شنونده کارگر نیست این جمله را از آستین بیرون می کشید:" نرود میخ آهنین در سنگ" و این به خاطر حفظ جانب احترام طرف بود که مجبور نشود از تعبیر" انگار یاسین در گوش خر خواندم" استفاده کند!
در مواقعی که بچه ی سرتِق دست گل به آب می داد و مثلا باید خرابکاری رو جمع کند، خدا رحمتش کند می گفت" گنجشک شش تا جوجه میزاره، پنج تا گنجشک در میان، یکی هم سِهره یا بلبل!" از دیگر جملات قصارش این بود که " کباب پخته نگردد مگر به گرداندن" و از قول پدر مرحوم خودش در دوران جوانی و خامی خود برایمان نقل می کرد که پدرم هر وقت از دست قُد بودن و کله باددار ما آزرده می شد می گفت" پسر، موقعی می فهمی که ستاره ای توی این آسمون نباشه!" و من هم که جوان بودم و بی پروا با خودم فکر می کردم که عجب حرفی،
مگر میشود آسمان ستاره نداشته باشد! اما حالا می فهمم که چه می گفت و من توی باغ نبودم.
مواقعی که یادش می افتاد با درآمد کلان دوران خوش شکوفایی اقتصادی اوایل دهه پنجاه، فقط به خاطر دست و دلبازی های بسیار برای دوست و غریبه و به اصطلاح نداشتن عقل معاش، توی این روزهای پیری و ناتوانی لنگ مانده و آنطور که باید از پس حوائج جزئی اهل و عیال بر نمی آید، با خودش کلنجار میرفت که "برای همه بابا بودم به خودم رسیدم، شدم شوهرننه!" از تیپ آدمهای چشم سفید و نمک نشناس، واقعا منزجر بود و درباره شون می گفت" اینها از مادر شیر خورده اند، اما سینه مادرشان را گاز گرفتند!" و امروزه روز چقدر هم داریم از این گروه در دور و اطرافمان!
اگر بخواهم ضرب المثلها و لطیفه هایش را نقل کنم مثنوی هفتاد مَن کاغذ می شود، ولی در همین اندازه اکتفا کنم که آنچه ما جوانهای خام در آئینه نمی دیدیم، آن سپیدموهای سرد و گرم چشیده ی روزگار، در خشت خام دیده بودند.
افسوس که انسان را زندگی دو نشود، یکی بهر کسب تجربه و دیگری برای به کار گرفتن آن تجربیات.
عمر گرانمایه در آن صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دوتا

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 114 نفر 210 بار خواندند
محمد مولوی (09 /07/ 1399)   | بهنام حیدری فخر (15 /07/ 1399)   | کاویان هایل مقدم (07 /01/ 1400)   |

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا