خوزه آنخل استبان

گاهی، یک نفر کاملا متفاوت با اعتقادات، فرهنگ، سنن و رسوم تو، کلامی، رفتاری، اشاره ای می کند که می بینی چقدر ضمیر مشترک انسانی در هر کجای دنیا یکدست و جهان شمول است.
برای بازدید از دو سایت تولیدی شرکت چندملیتی زالوکس که در شهر زاراگوزای کشور ماتادورها ، اسپانیا، واقع بود، وارد این سرزمین شدم. پروازهای ایران از طریق ترکیش ایر با یک توقف در استامبول به مقصد بارسلونا یا ما درید، تنظیم شده بود لذا با توجه به فاصله زیاد پایتخت به محل شرکت، گزینه بارسلونا منطقی تر بود. شب ورود مدیر بازرگانی شرکت، خوزه آنخل اِستبان ۴۵ ساله که در زمان این خاطره هم سن من بود، شخصا به هتل محل اقامتم در زاراگوزا آمد. از اقامت یک روزه در بارسلون و راحتی سفر هوایی پرسید و مرا برای گشت کوتاه شبانه و دیدن شهر همراهی کرد. شهری مرکب از چهار نوع معماری تاریخی متفاوت و زیبا در کنار هم: سبک گوتیک پس از رنسانس، معماری رومی، سازه های برگرفته از دوران استیلای حکومت عثمانی که مبین معماری اسلامی بود و بالاخره بخش های متاثر از معماری مدرن اروپایی. بعد از رفتن به دفتر مرکزی بزرگترین شرکت تولید کننده لومینار( تجهیزات روشنایی سقفی خانگی، صنعتی و پزشکی) در جهان که بر خلاف تصور، در یک طبقه جمع و جور با مساحتی حداکثر حدود سیصد متر مربع از یک آپارتمان تجاری در حومه شهر واقع شده بود و تعداد پرسنل اداری و طراحی آن از ۲۵ نفر تجاوز نمی کرد، با خودروی شخصی آنخل به همراه خانم همکار او راهی سایت های تولیدی شرکت در منطقه الحمراء شدیم. اسپانیا سرزمین آفتاب دلپذیر مدیترانه ای و مردم خونگرم اروپاست. مناظر دریا و ساحل بی اندازه تمیز و چشم نواز، در جای جای مسیر جاده ای، از پس تپه ها و عوارض طبیعی یا دهکده های کوچک و سرسبز، رخ می نماید.
از تمامی بخشهای سایت اول و خطوط تولید و کنترل و بسته بندی محصولات دیدن کردیم و قرار شد پس از صرف ناهار در کافه کوچک ولی باصفای نزدیک سایت، ادامه بازدید را از سایت دیگر که فاصله کمی با آنجا داشت، از سر بگیریم. ناهار را که میل کردیم، دو همکار گرم گپ و گفت در مورد مسایل روزمره خودشان و اوضاع احوال جامعه بودند. به صرافت زمان نماز افتادم. یک ویر خاصی در سفرهای اینچنینی به جانم هست برای انجام مناسک دینی که شاید در وطن گاهی مواقع در اثر غفلت و کاهلی، از من زایل میشود! مثلا یکبار در ترانزیت فرودگاه هنگ کنگ که منتظر پرواز برگشت به سمت دبی بودیم، یک شهروند اهل تسنن ترک که همسر چینی اش هم با او بود در گوشه سالن روی شال همسرش مشغول خواندن نماز بود و دو همسفر من که کلا معاف از انجام فرائض بودند!، وقتی او را دیدند با شیطنت خاصی به من گفتند: نمیخواهی نمازت را بخوانی. تا سجاده را جمع نکرده بخوان. و من هم همینکار را کردم که آن بنده خدا چنان خوشحال شد در آن مکان یکنفر هم کیش پیدا کرده....
بماند از آنخل و همکارش پوزش خواستم و گفتم که چند دقیقه منتظرم باشند تا برگردم، به رسم میزبانی پرسید: چیزی احتیاج دارم. برایش توضیح دادم: وقت نیایش است و من بعد از دقایقی برمی گردم که برویم و مجددا از این بابت عذرخواهی کردم. جوابش هیچوقت از ذهنم پاک نمیشود: عذرخواهی لازم نیست دوست من، کاری را انجام بده که به تو آرامش می دهد.
این بود آن اشتراک و تفاهم بسیط انسانی که ابدا ربطی به جغرافیا و نژاد و مذهب و باورهای ملل ندارد. آری باید کاری را انجام دهیم که باعث آرامشمان میشود، در هر زمان و هر مکان، فارغ از ملاحظات و مناسبات قراردادی که برخی مواقع در تضاد با این آرامش واقع می شوند.

خاطره ای از ماموریت سال ۱۳۹۳

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 124 نفر 182 بار خواندند
محمد مولوی (29 /07/ 1399)   |

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا