گاه باید همچو شمعی در زمان خاموش بود
گاه بیدار و گهی هم عاری از هر جوش بود
آنکه دائم صحنه بازی می کند با رقص خویش
می نداند صحنه بازان را چه زاد و توش بود
بس ز کِلک خامه ام دُر یمانی غنچه زد
لیک ایامی رسید کان گل سِتان مفروش بود
روز و شب الهام قلبی بر دلم جاری بشد
گوئی امروزم دگر آن حس ناب مغشوش بود
هر چه می کوشم که از گنج حقیقت بر کشم
نقش بر آب است آنچه مَر مرا منقوش بود
بر زکریا (ع) چنین لطف الهی فاش گشت
آن سه روزِ روزه ی نطقی مر او بر دوش بود
گر بنا بود دائما دوران به گفتن طی شود
پس چرا هر نکته دان را یک زبان، دو گوش بود؟
چشمه ی حکمت بر آن کس جاری و ساری شود
در نهادش فضل کم گوئی نشان از هوش بود
چون به مومن امر شد بیش از سخن اندیشه کن
این بدان "هایل"، بشد طفلی که بازیگوش بود
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 14 مهر 1400 10:41
سلام ودرود