ردی از واژگانِ کوردی پهله ای در شاهنامه

بنامِ یزدانِ دانا و پاک


ردٌی از واژگانِ کوردی پهله ای در شاهنامه ی فردوسی:


نشانه نهادند بر اسپریس
سیاوش نکرد ایچ با کس "مِکیس"


یا مثلا:

بپرسید نامش زفرخ هجیر         
بدو گفت نامش ندارم به " ویر "


* که همه میدانند واژه ی مکیس یعنی تعارف به خانه یا دعوت به منزل است و میان اغلبِ اکراد خصوصا کوردهای پهله ای در حال حاضر در محاورات روزمره مورد استفاده قرار میگیرد.
و همچنین " ویر " که در میان کوردهای پهله ای و تمامی اکراد به معنای ذهن و فکر آمده است.
از سویی واژگان تژگاه و هیشتَن نیز در شاهنامه آمده است که اصلِ شعرشان در خاطرم نیست ولی پیشتر موقع خواندنِ بخشهایی از این کتاب، کلمات کوردی فوق را مشاهده نموده ام.

بدون تردید پشت هر اتفاق و کلام و عرف و در یک کلام فرهنگ روزمره ی ما نشانی از گذشتگانیست که بی هیچ چشم انتظاری،آن را بی کم و کاست به فرزندان آتی شان رسانیده اند.اگر به هر آوا و واژه ای که روزانه در صحبتهایمان ادا میگردد کمی تأمل و کنکاش نماییم متوجه میشویم، برای انتقال دامنه ی این الفاظ زیبایی که شوربختانه تاحدودی کم کم بدست فراموشی سپرده میشوند مقداری بیندیشیم و اقدام به ثبت و گردآوری آنها بنماییم، نه تنها برای نیاکانمان ارزش قائل شده ایم بلکه نخستین احترام و ارزش گذاری و توجه را بدوا در حق خود و آیندگان اعمال نموده ایم.
بنده بعلت مشغله و ضیق وقت بیشتر از این و واژگانی که ذیلا بررسی روی آنها داشته باشم نتوانسته ام کنکاش نمایم. اما آنچه که بارز است اینکه بیشتر از اینها میتوان مشابه این اشتراکات را کاوید و یافت.
" اَسپریس " که در بیت اولِ تحقیق آمده است عموما بمعنای میدان اسب دوانی و میدانِ نبرد است.
لیکن بنظرِ حقیر باز هم این واژه شاید بتوان آن را پهله ای خواند چرا که اَسپ در گویش پهله ای همان اسب است و ریس نیز رَس معنا میدهد یعنی اَسب رَس.... جایی که هدف نهایی تاخت و تاز و نقطه ی انتهایی اش را توانِ اسب دانسته و مثلا واگویه کنیم که معرکه ای است که میزان و مقدار و سنجشش را در تاخت و تاز اسب معرف باشیم.

یا مثلا:

دریغ است ایران که ویران شود
کُنام پلنگان و شیران شود.

کُنا که در همه ی گویشهای اکراد تلفظ میگردد و معنی سوراخ میدهد، همان کنام است.


و نمونه هایی دیگر:

نه کوس و نه لشکر ،نه بارو بنه
همه میسره خسته و میمنه

کووسِم گِلیایه؟
کووس یعنی طبل.
در نبردی و در میانِ معرکه طبل میزدند و کووسِ جنگ سر میدادند و نوعی همآورد طلبیدن است حال وقتی کووس می افتاد یعنی شکستی در راه بود. فلذا ما در گویش کوردی پهله ای میگوییم کووسِم گِلیایه؟ احتمالا یعنی ریسک نمیکنم و شرایط خوب نیست و وارد نمیشوم یعنی وارد معرکه نمیشوم. این نظر من است
همین کووس و طبل و به این مضمون در شاهنامه آمده که باز نشانه ی این است که واژگان شاهنامه مابین لک و لر و کورد پخش شده و این گویش و زبانها از اصالت ویژه و چندین هزارساله ای برخوردارند.


یا مثلاً جایی فردوسی میگوید :

چَماننده یِ دیزه، هنگام گرد
چَراننده یِ کرکس ، اندر نبرد

اینجا علامت سکون و کسره و فلانش را گذاشته ام تا بهتر متوجه بشیم.

چماننده یعنی کسی که اسب را به آرامی و ناز به تاختن میبرد.
دیزه همان مثلا بین خودمان هم مشهور است که میگیم: خرِ دیزه، اسب دیزه یعنی اسبی که خط سیاهی از یال تا دم دارد.
ولی احساس میکنم باز هم ، چماننده از چَمَنِن می آید یعنی شخصی که بر اسبی سوار می‌شود و از هیبتش اسب خم میگردد باز هم بنده این را کوردی پهله ای می دانم.

و بالاخره تفسیر شعری از شاهنامه :

اگر تندبادی براید ز کُنج
بخاک افگند نارسیده تُرُنج

در طیِ این سالها ، همه بیت بالا از شاهنامه را بصورتی که نوشته ام میخوانند یعنی آخرِ مصاریع را کُنج و تُرُنج معنا نموده اند ( گوشه و درخت ترنج ). بدین سان که اگر تندبادی یا حوادثی از گوشه ای برآید/ در اثر آن درخت ترنج به زمین می افتد که اینجا ترنج اشاره ای به سهراب جوان و خام دارد.
اما مطابق بررسیهایی که داشته ام کُنج اشتباه است و منظور فردوسی کنگ با فتحه ی کاف و سکون نون و گاف است که یک آبادی با قدمت پیش از ساسانیان و در نزدیکی طوس محل مقبره ی فردوسی است ( حدودا در ۳۰ کیلومتری آن و جزوِ طرقبه ی امروزی )
بنابراین فردوسی واگویه نموده که :

اگر تندبادی براید ز ک َ نگ
( یعنی اگر تندبادی از آن حوالی که منطقه ی کنگ است سر برآورد)

و در مصرع دوم ، واژه ی پایانی اش تَرَنگ یا تِرَنگ است و نه تُرُنج یا تُرَنج .
ترنگ یعنی صدا و آهنگ و بانگِ کمان.
یعنی وقتی از منطقه ی کنگ ،طوفانی بوزَد همانگونه که هنوز صدای کمان نیامده،دشمن از ترس سرنگون میشود فلذا تنها با هُرم و هییت و صدای اولیه ی تندباد،پیش از آمدن طوفان اصلی،خرابی ایجاد میگردد.اینجا شکوه و عظمت رستم را طوفان و غرش کمان دانسته که در برابر سهراب کم تجربه و دوران ندیده برتری دارد

✍ عیسی نصراللهی

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 260 نفر 549 بار خواندند
عیسی نصراللهی (12 /10/ 1401)   | محمد مولوی (22 /10/ 1401)   |

شاعر نظر دهی برای این شعر را غیر فعال کرده است.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا