قالبهای جدید شعری ( فرگشت،تَوالی،شعرنگاره) مبدع و خالق عیسی نصراللهی

بنامِ یزدانِ پاک / توضیحاتی در مورد قالبهای شعرنگاره،تَوالی و فرگشت « گریزلوپ »

قالب فَرگَشت:
قبلا خوانده ایم که فرگشت،دگرگونی در یک یا چند ویژگی است
برای همین است که با تَاسی از همین نظریه بر آن شدم که در دَوَرانِ واژگان و چینش آنان انقلابی رُخ دهد
در بُرهه ی پیشین، حقیر قالبِ جدیدی بنام " گریزلووپ " 
عرضه نمودم که منتقدین و طرفدارانی داشته و دارد.
همین اینک ولی بخاطر رعایت استفاده از قواعد و دامنه ی واژگان پارسی ، " گریزلووپ" را " فرگشت" می نامم.
اگر بخواهم در این مقوله ی مختصر نمونه ای از گریزلووپ یا فرگشتِ جدید را بیاورم ، به سروده ی زیر توجهجه نمایید:


کدامین پیکرم زیباست؟
تلخند
یک
لبخند؟
یا
لبخند
یک
تلخند؟
کدامین پیکرم تندیس؟

یعنی همین که با تصدیر نیز،بیگانه نیست_ با این تفاوت که ما در بحث کلاسیک از آن استفاده نمی کنیم و اینکه واژه ی پایانی اش حذف میشود و بجایِ آن مترادفِ واژه ی یکی مانده به آخر را اعلام میگردد

مثال در شعر فوق: که واژه ی پایانیِ " زیبا" واگویه شده
در فرگشت یا گریزلووپ، زیبا حذف شده و بجای آن مترادفِ پیکر که "تندیس" هست، اعلام میشود یا میتوان مترادفِ دیگری از آن اظهار شود، بسته به حال و تفکر سراینده ست

ذیلا نمونه های دیگری از " فرگشت " از خودم :

 

''تو یک طنازِ شوخِ سردِ این پاییزِ عریانی
تو
یک
اندیشه ای در یادِ بادِ کولیِ ویلان''
بیا...
بگریز...
ای...
مهر زمستانی
همان شیرینیِ تلخِ پس از زهر خندِ یک عمرِ دبستانی
'' تو یک طناز شوخ سرد این پاییز عریانی
تو
یک
اندیشه ای در یاد باد کولی رقصان''

****************

نمونه ای دیگر/

سیل آمد
نوح رفته بود
و
من سالهاست غرق دنیای مجازی شده ام/
پیانو
مارش
کمی هم بارش باران
شبان با چوبِ نستوهِ زمانِ تو
سالهاست
سرفرو برده به اعماق نگاه خویش...
/سیل آمد
نوح رفته بود
و من سالهاست غرق دنیای گذر/

 ____________________

قالبِ شعریِ  تَوالی:

اسمِ آن همانگونه که از ظاهرش پیداست از پیوستگی و همراهی و توالی می آید ( تکرارِ بی وقفه  )
این قالب دارایِ شرایط و خصائصی است:

۱_کوتاهِ آهنگین
برخلاف پریسکه و سپید و غیره حتما باید دارای آهنگ باشد یعنی بدون آهنگ محال است که توالی باشد
۲_پیوسته و پی در پی ( این ویژگی، یعنی تسلسلِ واژگان و ضرب آهنگِ پیاپی اش از ارکانِ اصلیِ توالی است)

۳_ وجودِ علامتِ سوال در پایانِ شعر، میتوان گفت تنها علامتِ سوال است که در انتهایِ سروده می آید.پرسش میکند،نزدیکِ صنعتِ واسوخت است اما تنها پرسش میکند،متحیّر میشود،طبیعت را به چالش میکشد،آفرینش را....و حتی معشوق.  سوال میکند و سکوت. ولی از معشوقِ خیالی اش بِسانِ واسوخت،شِکوِه یِ مصلحتی نمیکند. به تفکر و تأمل و واگویه و نگره و پویش و تفکر و بهت وا میدارد،گویی به سمتِ اندیشه میپیچد.

۴ _ضرب آهنگِ آن بدونِ ایستایی ست یعنی تمامِ سروده از واژه یِ اول تا پایان بی وقفه تداوم دارد ( لیکن گاهی تنها یک واژه یِ اولِ آن میتواند نقشِ ربط و صفت و ضمیر و غیره داشته بلافاصله اثرِ آهنگین را به اتمام برساند،  ضرورتا یک یا دو واژه یِ نخستین اش به اینصورت است و بیش از آن ریتم و ضرب آهنگِ توالی را به هم میریزد و نهایتا از توالی خارج میشود که دیگر توالی نیست.  مثلا  این شعر زیر که موسیقی اش زیبا و پیوسته است ولی چون در وسطِ آن وقفه ای ایجاد گردیده بنابراین دیگر توالی نیست:
چَمید
و
میچَرَد یکسان و پنهانی
به وقتِ هی هیِ گاواره بانِ دشتِ سوسن ها

چراکه شعر در  قسمتِ  میچَرَد و پنهانی، به یک سکته و وقفه یِ مشهودی رسیده است گویی وارد جمله و تالار بعدی میشود و از نو مجددا بار خود را میبندد، خب اما دیگر پیوستگی ندارد.
توضیح بیشتر اینکه:  تَوالی در یک جمله،و گاهی هم استثنائا در دو جمله تمام میشود

میتوان گفت مصوتِ صدا دارِ کوتاه (  َ     ِ    ُ  ) یا همان فتحه و کسره و ضمه در این قالب نقشی بی بدیل دارند و رویِ همین هست که سُروده میچرخد.

در زیر تعدادی از توالی ارائه میگردد:

بی تو
بارانِ خیالاتِ کدامین خوابِ خیسِ پُر زِ رؤیایِ تو میبایَد؟

________________

بگو آیا پَریشِ گیسوانِ پُر غرورِ
جنگلِ فردایِ افراهایِ بارانی؟

__________________

کدامین ناله یِ مغمومِ سارِ شاخه یِ لرزانِ پاییزی؟

_______________

کنارم قابِ عکسِ روزگارِ حسرتِ عمرِ پریشانِ خیالِ خوابِ خالِ لحظه یِ دیدارِ پایانیست؟

_____________________
رَمیدَست باورِ آهویِ زیبایِ چمنزارِ دیارِ خاطراتِ دور؟

_____________________

صدایِ سالیانِ خفته یِ آوازِ تنهایِ زمستانی؟

______________________

میانِ چشمه سارِ سنگهایِ خفته یِ آبائیِ لیلا چه میجویی؟

______________________

نیایِ بِرنوِ ویرانگرِ مَردانِ ایل و یادگارِ دشتِ زنبقهایِ فصلِ سردِ سالِ کوپه یِ گرمِ بهاری تو؟

__________________________

هوایِ سرد و ناگیرایِ بی نور و چراغ
و
باد
و
باران و خیالاتی؟

_______________________

تو را
بینِ شکافِ پرتوِ دورِ شبِ دامنْ کِشِ خورشیدِ سُرخِ مُرده یِ محزون بِگیرانَم؟

///////////////////////////////////////


شعرنِگاره:

در این قالب،از ذهنیات دور میشویم_رویاپردازی محض را برنمیتابیم بلکه عینیت میبخشیم.....انگار نقاشی چیره دستی دارد تابلویی را صورتگری میکند\ دیدنیها را نگارگری میکنیم تا خواننده از گفتنیها، تابلویی را در مقابل چشمانش تجسم کند.
پس شرط واضح و اساسی شعرنگاره: استفاده از واژه هایی است که قابل لمس و دیدن و دارای وجهه ای عینی باشند.به امور باطنی ونامریی کاری نداریم" از حسد و ریا و نیت و بطن و کینه و درونیات حتا عشق خبری نیست" چون در شعرنگاره کسی نقاشیشان نمیکند

دوم: استفاده ی بیشتر از افعال" که گویای حرکت وپویایی اند و جان میبخشند"
ذیلا چند نمونه از " شعرنگاره " از اینجانب :


هیچ...
آهویی بود
خَمید
و
چَرید
و
چَمید
و
رَمید
و
جَهید
و
رفت.....


_________________________


هی زُل زَدی
و
چَشم پَراندی و یَواش از :
آن پنجره یِ بسته یِ پاییز
تو رفتی
رفتی و شدم خیره بر آن پنجره، اما :
هرگز تو بر آن پنجره، آویز نَبَستی

________________________________


قالبِ شعریِ فرگشت یا «گریزلووپ» که شرایطِ آن به قرار زیر است:

1- وجود 5 واژه مورد نیاز در اول وپایان شعر
2- حذف واژه ی پایانی
3- جایگزینی تنها یک کلمه بجای آن ونه بیشتر
4- آوردن مترادف
5- نقش بارز واژه ی یکی مانده به آخر سروده و غیره
بنابراین قالب گریزلووپ بیگانه با لووپ است و برای این به نام گریزلووپ نامگذاری شده که اصولا فرار و گریزی بر لووپ است اگر بخواهیم لووپ را بشناسیم باید آرایه یِ تصدیر را در نظر آورد اما در نوع و شرایط جدیدش.
لازم به توضیح میباشد که علت نامنگاری این قالب یعنی گریزلووپ ( با علامت سکون بر روی حرف ز ) این است که :
نام آن را \" گریز لووپ \" گذاشته ام
لووپ که معرف همه ی دوستان هست/ فقط مزید استحضار است که چون دومینوی مکرر و سلسله وار و حلقه مانند شعری مورد اشاره
در پایان قطع میشود بنابراین فرار شعری از کلیشه های تکرر یک گریزیست خواسته که قالب آن را اجبار میکند...
یکی از اساتید بنده که اتفاقا دستی بر آتش ادبیات دارند برایم نوشتند که قالب و محتوا ایرادی ندارد ولی بخاطر ثقیل بودن اسم انتخابی و اینکه مخاطب بهتر با اسم آن ارتباط برقرار کند پیشنهاد دادند که نام گریزلووپ را عوض نمایم....ضمن احترام و عرض ادب به این دوست فرهیخته ام باید گفت که همانگونه که در مطلب فوق اشارات مختصری داشته ام ...اسم انتخابی\" گریزلووپ \" بنظرم خالی از اشکال میباشد چراکه وقتی از تناسب و شاکله لووپ خارج میشویم در واقع بطور ارادی و اجبار شکلی فرار کرده ایم یعنی از تکرار و تکرار و تسلسل و حلقه ی دومینوی آن گریزی میزنیم....نوآوری پدید میآوریم....ثبات پذیر نیستیم...دایما پویا و دنبال مترادف واژه ی یکی مانده به آخر هستیم...این تحرک میآورد و بر تسلسل رنجور میتازیم....یعنی گریزی به لووپ میزنیم....فکر را وا میداریم تا دنبال واژه جدید ...مترادف نو و به کاوش مجبور میکنیم.
این میتواند خوب باشد....بنظرم البته این قالب شعری جدید هنوز جای بحث و تحلیل و پیشرفت بیشتری دارد.
مثالهایی از فرگشت را در زیر می آورم:

"لابلای
ماندگی/
بازیچه ی
\ دمیان \
کشیش رحم
انگشت بر ماسه های نرم ساحل،
میکشد
یکریز
هر
لحظه
با
یاد
نبوغ عاری از همسان
و
لبریز حضور شهوت
و
مادر
آن کشیش باورم
\دمیان\
رازگونه تقدیر غمنامه های شوم
لابلای
ماندگی
بازیچه ی
_ دِمیان _
کشیش رحم
انگشت بر ماسه های نرم ساحل،
میکشد
قاتل


////////////////////////////////////


بلوط زاگرسم خار است و ویران
این
تناور تن طنینِ طالع. نحسِ وجودِ تش
مسافری غمین
آوخ...
در
کوچ
سارها
و
تیهوهای مست
قطره
قطره
تنهایی و مرگ
دلخوشان سرد و بی روح
ناله ی آهوی ترس
اینک...
سفره ها
و
برجها
و
رازها
تا :
بلوط زاگرسم خار است و ویران
این
تناور تن طنینِ طالعِ نحسِ وجودِ ژین

/////////////////////////////////////


سوار سرخِ حضورِ نور
یک
هاله
بود
کمی تراوش و تابش و تپش بیاور
ای
حسرتِ دور
سوار سرخ حضور نور
یک
باره
بود

//////////////////////////////////


‌/تو یک طنازِ شوخِ سردِ این پاییز
عریانی
تو
یک
اندیشه ای در یادِ بادِ کولیِ ویلان/
بیا
بگریز
ای...
مهر زمستانی
همان شیرینیِ تلخِ پس از زهرخندِ یک عمرِ دبستانی
/تو یک طنازِ شوخِ سردِ این پاییز
عریانی
تو
یک
اندیشه ای در یادِ بادِ کولیِ رقصان/


//////////////////////////////////////


/همه رفتند
دگر
زمزمه ی کوچ و این چلچله تنهاست/
ولی
ماه
دوباره ...
گوشه کشید از سر آن کوه بلند
گوش کن...
آسمان بار دگر بار پر از گوهر شفاف به خود دارد
و
پیوسته فرود آید
سارها...برگشتند
هزاران از هزار...
قمری آنجاست...
مرغ من پیدا شد؟
/همه رفتند
دگر
زمزمه ی کوچ و این چلچله سار/

/////////////////////////////////////

سیل آمد
نوح رفته بود
و
من سالهاست غرق دنیای مجازی شده ام/
پیانو
مارش
کمی هم بارش باران
شبان با آن چوب بلند
سالهاست
سرفرو برده به اعماق نگاه خویش...
/سیل آمد
نوح رفته بود
و من سالهاست غرق دنیای گذر ....

/////////////////////////////////////////

تهی
در
پوچ
و
عاری
در
عبث :
هیچ. ..
منم آن دم فروبسته بسته به اعماق نگار پوچ
" تهی
در
پوچ و عاری
در
عبث :
هیچ...
منم آن دم فروبسته به اعماق نگارِ بُت... ///////////////////////

_____________________

نمونه ای از توالی:


تو بودی
سُفره یِ خونینِ دشتِ لاله و آلاله و بابونه و پونه؟



مجددا از توالی:

تو
رگِ گودِ سرخِ سبزِ یارانِ فشنگ و قصه یِ پوتینِ رزم و گُلفروشِ اینکِ میدانِ تهرانی؟

______________________________



سَفَرَت
همهمه یِ بوسه یِ پنهانیِ تاریکیها؟

_____________________________

و اما چند نظر از اعضای سایتهای ادبی در مورد قالبهای فوق:

سیده نسترن طالب زاده:
درودتان
بسیار نیک،زیباست ،توالی آهنگینیست و در خوانش به نظرم نوعی speak fastهنرمندانه خلق شده ،که ازین جهت برایم تداعیگر Chatushkaسبکی متریکال در ادبیات روسیه و اوکراین ،است که فکر میکنم در دیرزمان ،ریشه ی فلک هم داشته باشد ،
در یکی از قالهای ابداعی شما ،در خاطر دارم شعر نیله اسب دشتهای شرجی خزان را در سال ۹۵ با ایده ی گریز از لوپ سرودم ..

موفق و مانا


پاسخ_ البته گریزلووپ در قالبهایِ غیر از کلاسیک و وزنی بکار می آید
و شما آن را تمایل داشته اید که در کلاسیک امتحان نمایید

در کلاسیک، ریتم و قالب و شاکله با آمدنِ گریزلووپ ( نمدار بجای خزان) به هم میریزد که پذیرفتنی نیست مگر آن که از اساس آن را آزاد و غیروزنی بنامیم که اشکالی ندارد ولی دیگر کلاسیک نیست و تماما گریزلووپ میشود.

شعر شما به تصدیر و لوپ نزدیک است ولی حقیر بر این تسلسل و دور، گریزی میزنم تا ذهن را از سکون و تکرار برهاند و به پویش وادارد.
یک مطلب دیگر اینکه اشعار کوتاه و سپید و نیمایی و موج نو و غیره بهتر میتوانند در قالبِ گریزلووپ بیایند. چون کلاسیک و دارای اوزانِ عروضی نیستند که وزن و ردیف و قافیه و ریتمشان به هم بخورد بلکه تنها واژه ی پایانی حذف میشود و مترادفِ واژه یِ یکی مانده به آخر جایگزینش میشود ( شعر به هم نمیریزد) گویی اینکه از دور و تسلسل و تکرار جلوگیری میکند.

یک فرگشت بصورتِ بداهه می آورم:

در آن بی انتهایِ نور
به رویِ نیمکتی تنها و افسرده
به ناگه گیس افشاندی
مَنم پاییزِ سرگردان
تو گویی لحظه یِ دیدارِ دلگیری
در آن بی انتهایِ دور

___
که نور در پایان حذف و مترادفِ بی انتها یعنی دور آمده است ////////////// یک نمونه از توالی به زبانِ کوردی می آورم:

هِه ناسَه ک م
ئَه سیرِ رَه شَه مانگِ لَه چَریکی؟


ترجمه:
ای نَفَسم
تو اسیرِ ماهِ سیاهِ لجوجی شده ای؟

///////////////////////// چند ویژگی در تَوالی هست که در تتابع نیست.
علامتِ پایانیِ سروده ( سروده ای که جوششی محض است و آفرینش و طبیعت و یار و فلسفه و اجتماع و پوچی را پرسش میکند)
دوم_ بجز یک ضمیر یا واژه یِ دیگری که بایست حتما در اول شعر بیاید، به هیچ عنوان در کُلِ سروده وقفه ایجاد نمیشود
سوم_ در غیر کلاسیک می آید، در حالیکه تتابع اضافات چیزی غیر از این است
چهارم_ تنها در کوتاه مورد استفاده قرار میگیرد و نه مواردِ دیگر //////////// اینجا به استثنایِ توالی و فرگشت، ( شعرنِگاره) هم هست

بِسانِ نقاشیِ دست نخورده ای که باید تصویرِ خموش را شعر بیآفرینیم.

با توضیحاتِ بالا ////////////// نمونه یِ دیگری از تََوالی


آهویِ
تَنِ سالِ سپیدِ مَهِ کوچی؟ //////////////////////// * چند نکته: قالبهای شعرنگاره و فرگشت در سال نودوچهار/ و همچنین تَوالی به سال نودونه ایجاد گردیدند.
* نمونه های بیشتری از قالبهای فوق با ارائه یِ واگویه هایِ دیگری،بعدا ارائه خواهد گردید. * مورد بعدی اینکه،چون تجمیع این مطالب باعث شد که برخی مثالها و نگره ها و اظهاراتم در هم آمیخته گردد و بقولی پشت سر هم،به ناچار سه قالب فوق آورده شود،عذرخواهی میکنم
_____________________________

عیسی نصراللهی

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 107 نفر 181 بار خواندند
دادا بیلوردی (19 /10/ 1401)   | سعید نادمی (01 /11/ 1401)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا