پاچه هایم سگی تر از آن است
که بگیری مرا به دندانت
مزه مزه کنی شبم را
با رژ لب های جیغ خندانت
بعد حاشا کنم دهانت را
تف کنی تکه پاره هایم را
گم کنم هر چه بوده ام را
باز وسط میله های زندانت
زیر پس لرزه های لبهایت
له شود نقطه چین لبخندم
اشتباهی ادامه ام بدهد
خط چشم همیشه حیرانت
یوسف ناگزیر بازی هات
نطفه ی ناخلف تری باشم
که به جرم حرام زادگی ام
گم شوم در حدود زهدانت
سایه ام زوزه می کشد پشتم
شرفم گیر کرده در مشتم
هی صدا می زند مرا برگرد
زیر لب بوسه های پنهانت
سگ خور روزهای هاریدن
دارم از پرت می روم بالا
دامنت گریه می کند انگار
وسط خاطرات عریانت
خستگی های یک زن مفرط
حس سگ دو زدن ته رفتن
وقت از دست رفتن پاهام
گم شدن در خطوط پایانت
درد تعریف می کند هر شب
خواب چشمان گریه دارت را
من ولی بی پدر تر از آنم
که بیایم به سمت کنعانت
خسته ام مثل التماس دعا
دست هایم به آسمان گیر است
می روم دور سایه ام اما
مانده در کوی راه بندانت
بوق سگ می رسد ته شب هام
آخر خط لات بازی هام
هاری انتظار معجزه از
هرزه گی های چشم شیطانت
من فقط فکر می کنم روزی
که به دندان گرفتی ام شب بود
و ندیدی چقدر بی برگشت
شده بود این غریبه مهمانت
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 07 مهر 1402 09:42
سلام ودرود
سیاوش دریابار 07 مهر 1402 10:29
عشق وقتی مستی میکند
جام را آغاز هستی میکند
عشق بیمار در بستر بود
عیسی مربم زندش نمود
عشق یعنی جمعه های انتظار
قلبها جمله ما قلب قرار
گفتم این اخرین بیت و غزل
عشق یعنی صاحب ما بود از ازل
عشق جمعه غوغا میکند
عصر جمعه را پیدا میکند
ما همه منتظر عشق اخریم
همچو کودک دنبال مادریم
سلام
شعرتان بسیار زیبا بود
مانا باشید
قلم سبزتان برقرار
سروش اسکندری 08 مهر 1402 15:26
درود بر شما ... بانو بیرانوند گرامی
بسیار لذت بردم از سروده ی زیبای شما
شاعر بمانید
حفیظ (بستا) پور حفیظ 08 مهر 1402 15:49
درودها بانو بیرانوند.بسیار زیبا ودلنشین سروده اید.درود برقلم توانایتان