امروز هم حال دلم بسیار طوفانیست ،،
ماندم گرفتار واسیر واژه های گنگ،
گیرکرده ام در کوچه ای بن بست و باریکی
رو به دیواری بلند افتاده ام در بند
دنیا برایم سرد وخاموش است مجنون ومحدود م به یک خودکار
یک کاغذ ویک گوشه ی دنجی بدون یار
دنیایی پر از واژه های رنگی بسیار،، حال مرا در غربتم اینطور تصور کن
یک شاعر دیوانه در کنج دلش اندوه بی پایان
مردم همه درشادی و باشم به یک رویا
تنها من هستم آنکه شب را تا سحر بیدار
آن عاشق پیری که با قافیه شد دمساز
چند سال گردیدو هنوزم منتظر باشد
شاید بیاید آن سفیر عشق با اعجاز
مردم همه ظاهر فریب وسخت مشکوکند
ای گوشه تنهایی ، دلتنگ توام بسیار
مردم همه نیشند در ظاهر همه یارند
اما مکن باور همه مارند در کردار،
آبستن باریدنم، ای عشق دست بردار
ای قافیه ی قاتل دست از این غزل بردار
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 02 شهریور 1402 16:51
!درود
کیوان هایلی 03 شهریور 1402 13:44
درودتان باد مهربانوی بزرگوار
قلمتان نویسا و مانا
شیما رحمانی 07 شهریور 1402 12:40
درودها مهربانوی ادیب این شعرتون منو با خودم مواجه کرد و تصویر سازی آینده ام
محمدشفیع دریانورد 08 شهریور 1402 23:50
درود بر شما و موفق باشی