گفتا که از کجایی
گفتم ز شهر باران
گفتا که مقصد اکنون
گفتم به جمع یاران
گفتا که منطق تو
گفتم به عشق ورزی
گفتا دلیل این عشق
گفتم به مهرورزی
گفتا شبیه دریا
اینک چرا کویری
گفتم کنار دریا ساحل بـُوَد فراوان
خواهم کویر باشم
زیرا کویر تنهاست
گفتا به مـِی پرستی
دل راه به کی سـِپـُردی
گفتم همان رفیقی در قلب مـا هویداست
گفتا به مـُطرب ونی در بـَزم خوب رویان
گفتم چو باد رقصان
در مجلس بزرگان
گفتا بـِکـُن مدارا
با اشک و سوزِ هجران
گفتم زِ هـجر رویش
گـَشتم چو لاله خونبار
گفتا عشق یقین است
عاشق کمال، ایمان
گفتم، به شوق معشوق
هستم چو ابر گریان
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 17 بهمن 1402 15:46
!درود
صدیقه جـُر 18 بهمن 1402 10:04
درودها عرض ادب واحترام خدمت شما ادیب بزرگوار سپاس فراوان از بذل نگاه تان،
محمود فتحی 19 بهمن 1402 14:59
درود بانو خیلی زیباقلم زدید گرامی