چرا اَبرو کـَـَشی در هم ، زِ بهر قلب نالانم،،
به الله راست میگویم نگاهت گشته سامانم
همیشه روی گردانی و حالم را نمیدانی،
بیا تب ریز قلبم شو که بی تو سخت تنهایم
قلم در دست لرزان،،، سینه غرق در اندوه،،
هزاران درد ناگفته بـُوَد بر قلب ویرانم
تو وقتی نیستی جانا، دلم ناکوک می گردد،
نباشی بی تو میمیرم ، دوایم شو،، به بـُستانم
مژه برهم مزن،، برهم نزن حال دل ما را
مرا شلاق خواهی زد به اقرار دل وجانم،
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 09 اسفند 1402 11:32
!درود
محمود فتحی 12 اسفند 1402 07:41
سلام درود بانو جر
اگروفا داشت بی وفا نود