اگر بر دشت تشنه میرسد بارانِ رحمت از دل ابر سیاه و خسته ، میبارد
و دشت ، شاداب و عطرآگین و سرزنده ، حیاتی مهربان دارد
اگر پروانه ، در ظلمت سرای زندگی یابد فروزان شمع کم سویی
به گِردَش در طوافی عاشقانه بال و پر سوزان
اگر یک قاصدک حیران و سرگردان ز بیم باد وحشتناک ، یا طوفان
به کنج ریشه سروی بلند قامت پناه جوید
اگر آهوی لرزانی که گرگی هار در تعقیب و نابودی او امیدوار و آهنین عزم است
به اوج ناامیدی میکند پیدا محلی امن ، کنار یک شکاف صخره ای باریک
و قلبش میشود آرام
اگر یک دانهای از رأس گل اُفتان ، بروی شیب کوه غلطان وَ سنگ و خاک و شن از هر طرف بر روی او ریزان وَ امیدش به زیر تپه ای از خاک شود نزدیک بر حرمان
به یک لحظه دمد خورشید امیدش ، وَ سیلابی بر او ناجی
اگر گاهی به دل ، مرغ خطر یکباره بنشیند
غم و اندوه پر گیرند به ناکامی
اگر حادثهای شیرین ، درون کلبه طوفانی دل ، در سر راهت مهیا نیست
اگر بادبادک عمرت به چنگ باد خودخواهی ، به هر سو میکشد پرواز و طوفان پریشانی هجوم بر زورق آرام دل آرد
اگر در اوج یأس روید ، به صحرای دلت در دم ، باغ پر گل امید و نوع دوستی
بدان این اتفاقی نیست
بجز اینکه حکیمی قادر و دانا ، به مهرش از سر تدبیر ، به نظمش میگشاید راه
چقدر شیرین و دلچسب و فریبا مینماید زندگی را ، غنچه بشکفته امید
چقدر زیبا به دل خواهد نشست آن دم
به یادش باش ، بخوان نامش ، در آن هنگام
قاسم لبیکی شنبه ۱۴۰۲/۵/۲۱ تهران
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
حفیظ (بستا) پور حفیظ 28 شهریور 1402 13:42
درودها بزرگوار مثل همیشه زیبا بینقص و دلنشین سرودهاید هزار آفرین