چشم ناپاک شومی شبانه، چشمه ها ی تنی را لجن کرد
ماه را در دل چاه انداخت، گردن عدل را در رسن کرد
سیل بی عاری از کوه آمد مجلس رقصِ با خون به پا شد
آتش افتاده بر جان ساحل، موج ها را یکایک کفن کرد
در نگاه سپید سپیدار ،شب کمین کرده از روی نفرت
رد تیزی خنجر نشسته بر گلویی که حق را به تن کرد
گونه ها خیس باران حسرت، از خدا راه مان دور تر شد
آمدم تا جنون تا تباهی ،مرگ با خنده ای رو به من کرد
از ازل سیب و حوا و آدم نقشه ی باطل شوم شیطان
کینه در برکه ی عشق افتاد ،آن دو را تا ابد تن به تن کرد
#هما_تیمورنژاد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 16 آذر 1396 19:17
با سلام و عرض سپاس
از شعر زیبایتان
حسین حاجی آقا 16 آذر 1396 19:26
آفرین درود بر زنان خوب و دلاور و با سواد ایران
محمد جوکار 17 آذر 1396 01:31
"گونه ها خیس باران حسرت، از خدا راه مان دورتر شد"
چالش عشق بالا گرفت و ، این گره باز هم کورتر شد
در شلم شوربای غزل ها ، وزن اشعار من بیقرار است
آش شله قلمکار شعرم ، مثل اشک شبم شورتر شد... بداهه
درودت باد مهربانو تیمورنژاد
و آفرین بر رقص زیبای قلمت