آغوش تو، حسِّ نسّتالژی دارد
هر واکنشی با تو، انرژی دارد
با وزن لبت گرم کن این قافیه را
به سردی شعر، لب آلرژی دارد
*
عشق است، به بُرهه ی نزول افتاده
بین لب و خنده، ویرگول افتاده
حلوا شده غوره ،صبر کی می آیی؟
ایوب دگر از کت و کول افتاده
**
بیهوده به گوش کر، خبر می دادم
به قایق گل نشسته ، پر می دادم
مظنون به صحنه بر نمی گردد و من
پشت سرش آب را هدر می دادم
***
این بار مرا بدون او...؟ باشه بکش
یک جسمِ بدون روح ، یک لاشه بکش
نقاش ، ولی به جای رقص قلمت
بر تابلوِ صورت من ، ماشه بکش
****
ساقی و پیاله را به یکجا خوردی
امروز به ساز نوحه، فردا کُردی
از طایفه رومی وبا وصلت زنگ
خرما و خدا را تو به یکجا بردی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 15
عرفان ویسی (هستیار) 06 شهریور 1394 19:33
سلام و درود به همه ی اساتید ودوستان عزیزم
به دلایلی مدتی از امدن به سایت معذورم
همیشه به یادتان هستم
شاگرد شما...ویسی
راستی رباعی دوم رو اینگونه اصلاح میکنم
عشق است، به برهه ی نزول افتاده
در پناه حق شاد باشید و شاعر
بهناز علیزاده 06 شهریور 1394 19:47
درود بر شما جناب ویسی شعر بسیار زیبایی خواندم و لذت بردم
به خداوند می سپارمتان برادر گرانقدر در پناه ایزد یکتا
دادا بیلوردی 06 شهریور 1394 20:04
درود بر جناب هستیار
زیبا می سرایید و از اندیشه و احساستان محظوظ میگردم
زنده باشید
روح الله اصغرپور 06 شهریور 1394 20:08
سلام و درود عرفان عزیز.بهترین ها را برایتان آرزومندم.
هر جا که هستی پاینده و موفق باشی.
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 06 شهریور 1394 20:36
درودهااین شعر بقدری زیبا وبی نظیر است ایول دار د غوغا کردید واقعن لذت بردم نمیدونم چی بگم لب مریزاد
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 06 شهریور 1394 20:39
جذابیت شعرتون حرفهام رو ازیادم بردهرکجا هستید دست خدا همیشه با شما منتظر باز گشتتون هستیم
طارق خراسانی 06 شهریور 1394 21:06
آغوش تو، حسِّ نسّتالژی دارد
هر واکنشی با تو، انرژی دارد
با وزن لبت گرم کن این قافیه را
به سردی شعر، لب آلرژی دارد
الحق زیباست
آفرین
باز دم شما گرم که اینا رو میگی و دلمون رو شاد می کنی
هیچ سخنی زیباتر از عشق نیست
ضمنن پست آخر نداریم ها والا میام مریوان کتف بسته میارمت تهران و دیگه نمیذارم بری
خارج از شوخی عرفان جان دوستت داریم لطفن نرو
من فکر کردم برای جراحی دیگه نمی تونم بیام
باور کن آمدنم سخته چون درد دارم و باید بیشتر استراحت کنم ولی عشق دوستانی مثل شما منو باز میاره پای لپ تاپ
بمان و الان ناراحت میشم...
در پناه حق
طارق خراسانی 06 شهریور 1394 21:10
و الا ناراحت میشم
سلبی ناز رستمی 07 شهریور 1394 11:25
درود
بیهوده به گوش کر، خبر می دادم
به قایق گل نشسته ، پر می دادم
مظنون به صحنه بر نمی گردد و من
پشت سرش آب را هدر می دادم
خدا همراهت باشد.
سمانه تیموریان (آسمان) 07 شهریور 1394 14:10
آغوش تو، حسِّ نسّتالژی دارد
هر واکنشی با تو، انرژی دارد
با وزن لبت گرم کن این قافیه را
به سردی شعر، لب آلرژی دارد
یکی از یکی زیباتر و ناب تر
دستمریزاد. کاش نروید ما تازه شما رو پیدا کردیم .
امیدوارم در سایت بمانید
شاد باشید و همیشه شاعر
منوچهر منوچهری(بیدل) 07 شهریور 1394 18:40
سلام به عرفان عزیزم جوان شایسته بسیار از اشعارت لذت بردم درود بر شما
کمال حسینیان 07 شهریور 1394 20:50
سلام و درود بر جناب ویسی داداش عزیز
من مطمئنم که پشت سر شما آب را هدر نمی دم
کجا داداش تازه به کلام زیبایتان عادت کرده بودیم
منم با استاد طارق میام مریوان ولی با قربون صدقه میارم تون به سایت
منتظر ناب هایتان خواهم ماند
سلیمان حسنی 08 شهریور 1394 20:59
سلام دوست گرامی:زنده وجاودان باشید
نگار حسن زاده 09 شهریور 1394 23:29
درود برشما
فک نمی کردم واقعی باشه
ان شاالله که هرجا هستید موفق باشید