در سفره، پدر اگر چه تنها نان داشت
آن قصه ی نان دادنش خواهان داشت
کافر نشدْ او به علم یزدانْ آخر
زیرا به نمی دانمِ خود ایمان داشت
*
موضوع تو شعر را جلا می داده
این حس تو سینه را صفا می داده
از این همه زیبایی شب فهمیدم
تصویر تو بوده روی ماه افتاده
**
بغضم ،که کمر شکستنش ممکن نیست
حسم ،که به شعر گفتنش ممکن نیست
در گور، بُناپارتْ تنش می لرزد
حرف دلمَم، نوشتنش ممکن نیست (1)
***
دیدار تو با خدا ، حضوری بوده
ویزای تو در زمین، که سوری بوده
تنها زن برگزیده هستی مهتاب
بر صورت تو، هاله ی نوری بوده
****
تعویض نکرده ام تورا با عبدی
من شیفته ی شعر توأم، نه سعدی
معماری تو چیز دگر بوده عزیز
من "رایت" نبوده ام ، بگویم بعدی (2)
****
جیبم شده جای عنکبوت این بارم
هرچیز که بوده از ندارم، دارم
نابود شدم ، به قول این غربی ها
گیم اور شده حضرت آواتارم
***
ای کاش که جلد دل من، چاپ تو بود
در کادر دست من، کلوز آپ تو بود
آنروز گناه کرده بودم ، ای کاش
در دخمه ی اعتراف من، پاپ تو بود
///////////////////////////////////////////
1- هـمـیـشـه حـرفـی بـزن، کـه بـتـوانی آنـرا بـنـویـسی
چـیـزی را بـنـویـس، کـه بـتـوانـی آنـرا امـضـاء کـنـی
وچـیـزی را امـضـاء کـن کـه بـتـوانی پـایـش بـایـسـتی
"ناپلئون بناپارت"
2-در سـن هـشـتـاد و سـه سـالگی از " فـرانک لـویـد رایـت" مـعـمـار بـزرگ و
نـامـدار پـرسـیـدنـد :
ازمـیـان کـارهـای بـزرگـی که انـجـام داده ایـد ؛ کـدام را بـیـشـتـر می پـسـنـدیـد ؟
کـه او پـاسـخ می دهـد : کـار بـعـدی را ....
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 7
طارق خراسانی 18 شهریور 1394 01:24
در سفره، پدر اگر چه تنها نان داشت
آن قصه ی نان دادنش خواهان داشت
کافر نشدْ او به علم یزدانْ آخر
زیرا به نمی دانمِ خود ایمان داشت
سلام عرفان جان
بی هیچ شکی از افتخارات شعر و ادب آینده ی کشور خواهی بود
بعد از دوران خدمت نظرم این است حتا اگر شده بصورت آزاد از کلاس های ادبیات دانشکده ها سود ببر کاری که من نکردم...
در پناه خدا شاد زی
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 18 شهریور 1394 09:52
درود برشیوایی قلمتان همیشه زیبا مینگارید ولذت بخش ماناونویسا مانید
کریم لقمانی سروستانی 18 شهریور 1394 10:58
سلام جناب ویسی گرامی
درودبرشما
سروده ای با اندیشه ی ناب
بسیار زیبا
شادزی
بهناز علیزاده 18 شهریور 1394 11:53
درود بر شما جناب ویسی گرامی همیشه زیباست اشعارتان
روح الله اصغرپور 18 شهریور 1394 12:22
درود عرفان عزیز
بسیار زیبا بود
دادا بیلوردی 18 شهریور 1394 20:26
درود بر جناب هستیار
لذت بردم از احساس زیبا و لطیفتان
قلمتان همیشه جوشان باد
سمانه تیموریان (آسمان) 20 شهریور 1394 23:08
سلام جناب هستیار
محشر بود مثل همیشه
خوشحالم باز هم در خدمتتان هستم
در پناه حق