به نام خداوند عشق
..................................
در درونم هست شوری تا بیابم خویش را
ابر غم بیرون برانم از دلی پُر ریش را
فیض هستی در وجودم هست امّا بی خیال
بشکنم آخر سکوت آن خفته را از پیش را
باغ پندارم خموشی بود و من بیاشتها
چنگ غربت بَر کَنَم از دل که باشد بیش را
در درونم جستجو کردم فضاهایی دگر
گشتهام حیران و پرسش هست زین تفتیش را
کِی توانم تا شناسم ذرّهای چون ذرّهاش
عالمی باشد خودش، گو مرحبا بانیش را
جنب و جوشی هست در دنیا و هم بالندگی
لیک باشد رای او قارون کند درویش را
غنچهای بنشان به دل آرد محبّت، مِهرنیز
روزگاران میزند نا مردمان را نیش را
از گناهان کن حذرتا فیض هستی را بَری
ورنه آخر میدهی از کف تو جان و کیش را
دست یاری «فاتحا» بر مردمان بادا چه خوش
ایزدت چندان دهد آن دست خیر اندیش را
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 6
محمد جوکار 21 آبان 1395 02:12
" در درونم هست شوری تا بیابم خویش را "
می نوازم با نگاهت این دل درویش را
می پرم در عرصه سیمرغ چشمان تو تا
هی بسوزم خویش را و عقل دوراندیش را
گفت مولانا که عشق هم آخرین درمان ماست
میروم درمان کنم با عشق خود ، تشویش را.... بداهه
================
درودها استاد فتحی گرانمایه و عزیز
خرسندم که باز هم غزلی ناب و اموزنده از قلم توانایتان میخوانم
پاینده مانید به مهر تا مهر
ولی الله فتحی...........فاتح 24 آبان 1395 19:05
سلام بر استاد عزیز
بسیار ممنونم از حضور پر مهرتان
شرمنده ام نفرمایید .از شما و دوستان میاموزم
خداوند یارتان
حبیب رضایی رازلیقی 23 آبان 1395 03:47
درود بی پایان استاد
ولی الله فتحی...........فاتح 24 آبان 1395 19:06
سلام استاد عزیز
ممنونم از شمابزرگوار
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 26 آبان 1395 21:33
درودتان باد استاد گرانقدر
ولی الله فتحی...........فاتح 03 آذر 1395 23:07
سلام استاد عزیز
بسیار ممنونم از لطف شما