« خود نه از امید رستم نی زغم
جمع من با کدخدای خویشتن »
***************
وقتی نصف شب ، از خواب پا میشم
با تو ای خدا ، باز تنها میشم
رومو میکنم به سمت تو
میگم که منم! باز اومدم!
درا باز کن ، باز ! اومدم!
این بار خواب مرگو دیدم
بازم صدای شبو شنیدم
بازم دیدم سر کوچمون ، نشسته رو سنگ سیا !
کُته رو انداخته رو شونه ش ، کفش ورنی کرده به پا !
تسبیحش تق تق صدا میکنه ، بازم چپکی نیگا می کنه !
میگم داداشی ! با منی رفیق؟ چیکارم داری رفیق شفیق؟
پل صراط که یه طرفه بود !؟
این ترازو که با یه کفه بود !؟
چطوری شد که رد شدی ازش؟
چجوری میای اینور تو همش؟
کفشاشو پاش کرد ، جلوم دولا شد
یا علی گفت و از رو سنگ پا شد
گفتش عمو جون! کجای کاری؟
من یه قاصدم! گاهی اینوری گاهی اونوری!
اومدم بگم ، بازم تو بهشت دم غروبه !
پدر مادرت حالشون خوبه!
عموهات ، خالت! بچۀ شیش سالت!
باز دم بهار دور هم جمعن
سمنو به پاست ، همش با همن
با اینکه اونجا ، همش بهاره
حَمَل همیشه رو گاو سواره
اما فکرشون هی پیش شماس!
این کارم ازون کارای خداس!
اما تو نترس! وقت داری هنّوز
پنج شیش تا سال سخت داری هنّوز
امروز دوباره ، تنها اومدم ، تنها هم میرم!
چون اسمم مرگه ، میرم بمیرم!
اما تو بشین ، یه خورده فکر کن!
یه عدّه میگن ماها صداییم!
بعضیا میگن ، حرف خداییم!
حرفیم یا صدا ، آهیم یا ندا ،
از جنس دلیم ، عشق بی همتا!
اما چون شما ، عشق و دل رو با چرتکه می شمرین ،
وقتی ما میاییم ،هوار میزنین : مُردَم واویلا! مُردَم واویلا!
*مصرع اول از شادروان احمد شاملو می باشد.
سید علی سپهرار ، اثیر
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
علیرضا خسروی 05 اسفند 1394 12:43
درود بر شما
علی سپهرار 12 اسفند 1394 13:15
برقرار باشید رفیق گرامی ، سپاسگزارم.